سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی سروسامان

نوحه وفات حضرت خدیجه(س) اجرا شده توسط حاج محمود کریمی بصورت صوتی آماده دریافت می باشد.

دریافت فایلهای صوتی:

ای در دیار غربت و غم یار احمد (زمینه )


[ جمعه 90/5/21 ] [ 5:0 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

نهم رمضان‌المبارک 1432

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

خداى متعال را از اعماق جان سپاسگزارم که یک بار دیگر این توفیق را پیدا کردیم که در روز ماه رمضان در جمع شما جوانان عزیز، خوش‌روحیه، پرانگیزه و پرنشاط ساعاتى بنشینیم و از شما بشنویم.

آنچه که برادران و خواهران و فرزندان عزیزم در اینجا بیان کردند، درست همان چیزهائى است که ما انتظار داریم آنها را از شما جوانها بشنویم. ممکن است در برخى از این اظهارات، نظر این حقیر و نظر آن گوینده‌ى محترم یکسان نباشد - یعنى ممکن است من آن حرف را قبول نداشته باشم - اما روحیه‌ى اندیشیدن، انتخاب کردن، با انگیزه بیان کردن، همان چیزى است که ما آرزوى آن را در جوانها داریم. ما میخواهیم شما فکر کنید؛ بر اساس فکر، بخواهید؛ بر اساس این خواستن، جرأت و جسارت بیان و ابراز پیدا کنید. ممکن است آنچه که شما میگوئید و میخواهید و مطرح میکنید، در کوتاه‌مدت هم تحقق پیدا نکند؛ ممکن است در یک برهه‌ى دیگرى از زمان، به خاطر یک تجربه‌ى جدید، نظرتان هم عوض شود؛ اینها همه‌اش امکان‌پذیر است، ایرادى هم ندارد؛ اما نفس این روحیه، مطالبه‌گرى و نشاط، همان چیزى است که جوان امروز ما به آن احتیاج دارد.

 من حالا یک بحثى هم آماده کرده‌ام که عرض بکنم - که البته شروع یک بحثى است که ان‌شاءاللَّه عرض خواهم کرد - لیکن قبلش درباره‌ى آنچه که دوستان بیان کردند، دو سه تا نکته هست که من عرض میکنم. اولاً دوستان، خیلى خوب صحبت کردند؛ بخصوص بعضى از صحبتها از لحاظ استدلال و منطق، کاملاً سنجیده و پاکیزه بود. من رئوس مطالب آقایان و خانمها را یادداشت کردم.

 یکى از دوستان اظهار کردند که من درباره‌ى انتخابات نظر بدهم. به اعتقاد من وقتش حالا نیست. من درباره‌ى انتخابات حرفهائى دارم که ان‌شاءاللَّه در آینده خواهم گفت.

 یکى از دوستان اطلاع دادند که یک ستاد دانشجوئى براى تحقیق در اقتصاد مقاومتى تشکیل شده. کار بسیار جالبى است. اینجور کارهاى عمیق، همان چیزى است که کشور به آن احتیاج دارد. شما باید فکر کنید، مطالعه کنید، تحقیق کنید. این تحقیقها اگر به درد آن دستگاه مسئول هم نخورد یا به کار او نیاید یا نپسندد، قطعاً به کار شما مى‌آید و به درد شما میخورد. این، کار بسیار جالبى است.

 همچنین یکى دیگر از دوستان اطلاع دادند که در دانشگاه شریف مرکز مطالعاتى‌اى تشکیل شده و در این زمینه‌ها کار میکنند. اینها بسیار کارهاى مهمى است. این انگیزه‌ى جوان دانشجو و فکور، خیلى براى آینده‌ى کشور مهم است.

 البته راه‌حلهائى که گفته شد، بعضى از آنها کاملاً درست است. این را هم من به شما عرض بکنم؛ در همین زمینه‌ى مسائل اقتصادى، پاره‌اى از آنچه که پیشنهاد و مطرح شد، ما اطلاع داریم که مد نظر مسئولین هست؛ درباره‌اش کار میکنند، تصمیم‌گیرى میکنند، اقدام میکنند؛ منتها همه‌ى اقدامها یا به اطلاع نمیرسد، یا گفتنى نیست. به هر حال اینجور نیست که مسائل اقتصادى در مد نظر آن مسئولین نباشد.

 انتقادهائى از برخى دستگاه‌ها شد. بلاشک برخى از این انتقادها وارد است، من هم همعقیده هستم؛ منتها در عالم نظر و تأمل، خیلى کارها را انسان فکر میکند، به ذهن انسان میرسد؛ اما در مقام عمل، کار به آن آسانى نیست؛ وقتى وارد میدان عمل میشوید، موانع گوناگونى در برابر آرزوها و خواستها و تشخیصهاى انسان پیش مى‌آید. خب، موانع را باید برطرف کرد؛ اما عبور از همه‌ى موانع هم آسان نیست؛ گاهى هم زمان‌بر است؛ به این هم باید توجه باشد.

 در مورد مسائل منطقه، یکى از دوستان اشاره کردند که مثلاً کار لازم، عمل لازم و تحرک لازم نبوده. من فى‌الجمله به شما عرض بکنم که اینجور نیست. در زمینه‌ى مسائل منطقه، دستگاه‌هاى ذى‌ربط کشور تحرک بسیار خوبى داشتند و دارند. الان منطقه، میدان عظیم زورآزمائى است و دستگاه‌هائى که با این مسئله مرتبطند، حسابى وسط میدانند و دارند کار میکنند. خب، برخى از کارها قابل تبلیغاتى شدن نیست - یا ممکن نیست، یا لازم نیست، یا اشکال دارد - ولى به هر حال کار زیاد دارد میشود؛ این را توجه داشته باشید. در این زمینه، فضاى درونى کشور هم خوب بود. حضور دانشجوها در بخشهاى مختلف، اظهارنظرها نسبت به همین مسائل منطقه، اینها همه‌اش کمک میکند. این کار ادامه هم دارد و ان‌شاءاللَّه روزبه‌روز هم ابعاد بیشتر و بهترى خواهد گرفت. غرض، تصور نشود که بى‌عملى بوده؛ نه، دارد کار میشود؛ کارهاى خوبى هم انجام میگیرد.

 یک نکته‌اى را این خانم محترم در مورد علوم انسانى بیان کردند، که کاملاً درست است. اولاً مطلبى که گفتند، بسیار مطلب سنجیده و دقیقى بود. اینکه پشت سر پیشرفت علوم، پیشرفت فکر وجود دارد؛ اینکه مبدأ تحول ملتها بیش و پیش از آنچه که علم و تجربه باشد، فکر و اندیشه است، کاملاً حرف درست و اثبات شده‌اى است. به همین دلیل است که من روى مسائل علوم انسانى حساسیت به خرج میدهم. ما به هیچ وجه نگفتیم که دانسته‌هاى غربى‌ها را که در زمینه‌هاى گوناگون علوم انسانى پیشرفتهاى چند قرنىِ زیادى داشتند، یاد نگیریم یا کتابهاى اینها را نخوانیم؛ ما میگوئیم تقلید نکنیم. در بیانات این خانم هم همین نکته وجود داشت و نکته‌ى درستى است.

 مبانى علوم انسانى در غرب از تفکرات مادى سرچشمه میگیرد. هر کس که تاریخ رنسانس را خوانده باشد، دانسته باشد، آدمهایش را شناخته باشد، این را کاملاً تشخیص میدهد. خب، رسانس مبدأ تحولات گوناگونى هم در غرب شده؛ اما مبانى فکرى ما با آن مبانى متفاوت است. هیچ ایرادى هم ندارد که ما از روان‌شناسى و جامعه‌شناسى و فلسفه و علوم ارتباطات و همه‌ى رشته‌هاى علوم انسانى که غرب ایجاد و تولید کرده یا گسترش داده، استفاده کنیم. من بارها گفته‌ام که ما از یادگیرى به هیچ وجه احساس سرشکستگى نمیکنیم. لازم است یاد بگیریم، از غرب یاد بگیریم، از شرق یاد بگیریم - «اطلبوا العلم ولو بالصّین»(1) - خب، این که روشن است. ما از این احساس سرشکستگى میکنیم که این یادگیرى به دانائى و آگاهى و قدرت تفکر خود ما منتهى نشود. همیشه که نمیشود شاگرد بود؛ شاگردى میکنیم تا استاد شویم. غربى‌ها این را نمیخواهند؛ سیاست استعمارى غرب از قدیم همین بوده؛ میخواهند در دنیا یک تبعیضى، یک دو هویتى‌اى، یک دو درجه‌اى در مسائل علمى وجود داشته باشد.

 یکى از علوم انسانى، تاریخ است. باز هم من توصیه میکنم که تاریخ بخوانید. تاریخ دوره‌ى استعمار را بخوانید تا ببینید غربى‌ها على‌رغم ظاهر نونوارِ اتوکشیده‌ى ادکلن‌زده‌ى منظم و مرتب و داعیه‌هاى حقوق بشرشان، چه وحشیگرى عظیمى در این مقوله کردند. نه اینکه فقط آدمها را بکُشند؛ در دور نگهداشتن ملتهاى تحت استعمارِ خودشان از عرصه‌ى پیشرفت و امکان پیشرفت در همه‌ى زمینه‌ها هم تلاش زیادى کردند. ما میخواهیم این اتفاق نیفتد. ما میگوئیم علوم انسانى را یاد بگیریم تا بتوانیم شکل بومى آن را خودمان تولید کنیم و این را به دنیا صادر کنیم. بله، وقتى که این اتفاق افتاد، آنگاه هر یک نفرى که از مرزهاى ما خارج میشود، مایه‌ى امید و اتکاى ماست. بنابراین ما میگوئیم در این علوم مقلد نباشیم. حرف ما در زمینه‌ى علوم انسانى این است.

 یکى از دوستان اشاره کردند که امیرالمؤمنین در فرمان خود به مالک اشتر فرموده‌اند که آدمهاى سوءاستفاده‌جو را رسوا کنید؛ شما گفته‌اید که افشاء نکنید. امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نفرمودند موردى را که اثبات نشده، افشاء کنید. هیچ وقت چنین چیزى در بیان امیرالمؤمنین نیست، و این قطعاً از اسلام نیست. ما چطور چیزى را که اثبات نشده، به صرف اتهام، افشاء کنیم؟ ممکن است اینقدر حجم اتهام زیاد و وسیع باشد که یک عده‌اى به چشم یک امر قطعى و واقعى به آن نگاه کنند، اما هیچ پشتوانه‌ى استدلالى نداشته باشد، جائى ثابت نشده باشد. ما هیچ حجتى نداریم که این را بگوئیم. حتّى من در همان
جلسه‌اى که اشاره کردند، از این بالاتر را گفتم. من گفتم حتّى جرمى که ثابت شد، اصل نباید بر افشاى آن جرم باشد. بالاخره یک مجرمى است، یک غلطى کرده، مجازات هم میشود؛ خانواده‌ى او، فرزندان او، پدر و مادر او گناهى نکرده‌اند؛ ما چرا بیخود اینها را رسوا کنیم؟ مگر آنجائى که خود نفس افشاء کردن، یک مصلحت بزرگى داشته باشد. بله، یک جائى هست که نفس افشاگرى در یک مسئله‌ى ثابت‌شده، مصلحتى دارد؛ آنجا ایرادى ندارد. این، منطق ماست. هیچ چیزى هم نه از امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) و نه از هیچیک از ائمه‌ى هدى (علیهم‌السّلام) برخلاف این وجود ندارد. ما واقعاً حق نداریم افراد را به صرف گمان، متهم کنیم، مشهور کنیم؛ واقعاً جایز نیست؛ نه در سایت، نه در روزنامه، نه در تریبونهاى گوناگون. حیثیت افراد را باید حفظ کرد.

 در مورد اجراى سیاستهاى اصل 44 از من پرسیده‌اند که نظر شما چیست؛ آیا اجرا شده یا نه؟ خب، اگر بخواهیم تفصیلاً حرف بزنیم، این که نمیشود. هر کدام از این فصول و بخشها یک شرحى دارد؛ اما اگر بخواهیم اجمالاً بگوئیم، باید عرض کنیم که کارهاى خوبى انجام گرفته. البته نه اینکه به تمام معنا کامل باشد، راضى کننده باشد؛ نه، نواقصى هم هست؛ لیکن حرکتى هم انجام گرفته. خب، مسئولین رسمى کشور گزارشهائى هم دارند میدهند؛ به این گزارشها با چشم حسن‌ظن باید نگاه کرد؛ یعنى نباید بنا را بر این گذاشت که هرچه مسئولین مى‌آیند میگویند، دروغ و درم و خلاف واقع است؛ نه، دارند گزارش میدهند. اصل را باید بر این گذاشت که گزارشها گزارشهاى واقعى است؛ ولو حالا ممکن است در آن یک مقدارى مبالغه و اغراق یا ندیدن جوانب منفى وجود داشته باشد؛ لیکن غالباً گزارشها درست است. به هر حال نواقصى هست، اقداماتى هم شده.

 در مورد تحول در شوراى عالى انقلاب فرهنگى هم چرا، ما کارى که باید انجام بدهیم، انجام داده‌ایم. حالا ترتیبات استفاده‌ى از شوراى عالى انقلاب فرهنگى ترتیبات خاصى است. اولاً آنچه که انسان دلش میخواهد، با آنچه که در عمل اتفاق مى‌افتد، یک فاصله‌هائى دارد؛ لیکن نه، یک تدابیرى اندیشیده شده که ان‌شاءاللَّه این شورا میتواند فوائدش بیشتر باشد.

 یکى از جوانهاى عزیز گفتند مثل اینکه نسل جدید اگر بخواهد مسئولیت را به عهده بگیرد، خودش باید وارد میدان شود. من اتفاقاً این را تصدیق میکنم، باید خودش وارد میدان شود؛ منتها وارد میدان شدنش به چه معناست؟ صلاحیت کسب کند؛ صلاحیت علمى، صلاحیت عملى، صلاحیت حضور در میدان. بعضى‌ها هستند کار علمى هم کرده‌اند، عالم هم هستند، دانشمند هم هستند، اما اهل دردسرِ ورود در میدانهاى عملیاتى نیستند. اما اگر کسى میخواهد واقعاً به مسئولیتهاى کشور دست پیدا کند و این را براى خودش مهم میداند، نه خدمت را - بالاخره خدمت، اعم از حضور در مسئولیت است؛ حضور در مسئولیت هم یک جور خدمت است؛ البته خدمت مؤثرتر و عمومى‌تر و بهترى است - خب، این صلاحیتهائى لازم دارد؛ صلاحیت علمى هم لازم دارد، صلاحیت عملى هم لازم دارد، انگیزه‌ى ورود در میدان هم لازم دارد.

 توى پیاده‌رو یا معبر شلوغ که انسان وارد میشود و حرکت میکند، هم تنه میزند، هم تنه میخورد؛ چیز طبیعى است. آدم بخواهد تنه نخورد، تنه نزند، باید توى خانه بنشیند. البته توى خانه هم میشود نشست، یا یک گوشه‌اى هم میشود رفت، کار خوبى هم انجام داد؛ اما وقتى انسان وارد عرصه‌ى اجتماعى شد - چه عرصه‌ى سیاسى، چه عرصه‌هاى گوناگون مدیریتى - این تنه خوردن دارد.

 الان شما ملاحظه کنید؛ شما یک مشت جوان عزیزِ پاکیزه‌ى خوش‌روحیه‌ى پاکدل، اینجا مى‌ایستید و از بالا تا پائین را انتقاد میکنید، کسى هم نمیگوید چرا؛ من هم که مستمع شما هستم، شما را تحسین میکنم؛ نه تحسین زبانى، قلباً تحسین میکنم. خب، آنهائى که شما ازشان انتقاد میکنید، خیال میکنید کى‌اند؟ آنها همین جوانهاى خوبى‌اند که کار کردند، زحمت کشیدند، مجاهدت کردند، حالا هم به یک مسئولیتى رسیدند، یک کارى را هم دارند میکنند. خب، این کار ممکن است یک خطاهائى هم داشته باشد، انتقاد شما هم وارد باشد. مدیریت، اینجورى است. شما هم که وارد میدان مدیریت شدید، همین حرفها هست؛ یک جوانى مى‌آید اینجا مى‌ایستد و از شما انتقاد میکند.

 الان شما ایراد دارید که چرا مدیر پیر است، مشاور جوان است. میگوئید مدیر جوان باشد، مشاور پیر باشد. مى‌آیند به من شکایت میکنند و کاغذ مینویسند راجع به همین مشاوران جوان، و انتقاد میکنند: آقا این مشاور جوان در فلان وزارتخانه اینجورى کرده. در حالى که آن مشاور جوان، یک جوان دانشجوست؛ مثلاً دانشجوى کارشناسى ارشد یا دکترى یا تازه‌فارغ‌التحصیل است. گناهى هم نکرده، اما مورد انتقاد قرار میگیرد. خب، یک چنین انگیزه‌هائى لازم است. انسان این آمادگى و این صلاحیت را براى خودش فراهم کند، وارد میدان بشود، حتماً مسئولیت هم گیرش مى‌آید.

 یکى از برادران عزیزمان که اینجا خیلى خوب هم صحبت کردند، اول صحبتشان گفتند که اینجور داریم کار میکنیم تا بدانند هنوز کسانى هستند. این تعبیر «هنوز» را به کار نبرید. هنوز، معنایش این است که انتظار داشتید نباشد. نه، چنین انتظارى نیست. انتظار و توقع ما درباره‌ى مسئله‌ى انقلاب، خیلى فراتر از این حرفهاست. نگوئید هنوز کسانى هستند. بله، متن جامعه، متن انقلاب است. حالا بحثى که من عرض خواهم کرد، یک مقدارش هم راجع به همین مسئله است.

 این حرکت دانشجوئىِ سازندگى هم بسیار جالب و بسیار لازم است؛ کار خیلى خوبى است.

 خب، فقط خواستم این چند نکته را عرض کنم. مطالبى که دوستان بیان کردند، من خلاصه‌اش را یادداشت کردم که در ذهنم بماند. البته تفصیل اینها هست؛ بررسى میشود، دنبال میشود. نباید هم تصور شود که اینها فراموش میشود؛ نه، اینها یا به طور خاص و ویژه مورد توجه قرار میگیرد و رویش کار میشود، یا اینکه حداقل به ایجاد تجربه‌ها و آگاهى‌ها و دانائى‌هاى متراکم کمک میکند؛ یعنى هیچکدام از این گفتنها و اظهارنظرها هدر نمیرود.

 آن مطلبى که من میخواهم عرض بکنم، در واقع شروع یک بحث است، که حالا این بحث را بعد خود شما جوانها ان‌شاءاللَّه در محافلتان باید دنبال کنید. در این شش هفت ماه گذشته، من در چند سخنرانى به ثبات نظام و انقلاب اشاره کردم و گفتم که ثبات و استمرار و استقرار نظام جمهورى اسلامى از جمله‌ى مهمترین عواملى بوده است که ملتهاى منطقه و ملتهاى مسلمان را امیدوار کرده و میتوان گفت نقش مؤثرى در ایجاد این حرکت عظیم اسلامى منطقه و آزادى و بیدارى ایفاء کرده. امروز میخواهم یک مقدارى راجع به ثبات و استمرار و استقرار انقلاب مطلبى را عرض کنم؛ یک مقدارى آن را باز کنم.

 تحولات بزرگى در جامعه رخ میدهد، که نمونه‌ى بارزش انقلابهاى سیاسى و اجتماعى است. این تحول را کى به وجود مى‌آورد؟ یک نسلى به وجود مى‌آورد؛ که البته معلول شرائطى است که براى آن نسل پیش آمده، اما براى نسل قبل و نسلهاى قبل پیش نیامده بود؛ مثل انقلاب اسلامى. یکى از دو حال پیش خواهد آمد: یا این است که وقتى این تحول به وسیله‌ى این نسل به وجود آمد، نسلهاى بعدى این را پى میگیرند، دنبال میکنند، تکمیل میکنند، ادامه میدهند. در این صورت، این یک جریان ماندگارى خواهد شد؛ «و امّا ما ینفع النّاس فیمکث فى الأرض»(2) خواهد شد؛ یعنى جایگزین میشود، مستقر میشود. یا این است که نه، نسلهاى بعد - حالا نسلهاى بعد که میگوئیم، نه لزوماً نسل سنى؛ یعنى کسانى که از آن گروه اول تحویل میگیرند، که ممکن است خودشان هم جزو همان نسل سنىِ آن گروه اول باشند - تحت تأثیر عوامل گوناگون، کار را دنبال نمیکنند؛ دچار رکود میشوند، دچار انحراف میشوند، دچار زاویه میشوند. در این صورت، آن تحول فوائدش را براى مردم از دست میدهد و خسارتهائى که بالاخره در یک تحول پیش مى‌آید، براى مردم میماند و جبران هم نمیشود. کلىِ مسئله این است.

 در تحولاتى که در طول دو سه قرن اخیر، که قرن انقلابهاى بزرگ است، اتفاق افتاده، هرچه من نگاه کردم - حالا شما مطالعه کنید، شاید مواردى را شما پیدا کنید - موردى را پیدا نکردم که مثل انقلاب اسلامى، تحولى که در دوره‌ى اول پدید آمد، در دوره‌هاى بعد یا دهه‌هاى بعد، با همان شکل، با همان هدفها، به سوى همان آرمانها و با همان جهتگیرى‌ها ادامه پیدا کند. یا اصلاً ادامه پیدا نکرده، مثل انقلاب شوروى؛ یا ادامه پیدا کرده، منتها با یک فترتى، با یک فاصله‌ى طولانى زمانى، همراه با مرارتها و محنتها و سختى‌هاى فراوان، مثل انقلاب کبیر فرانسه، مثل استقلال آمریکا؛ حالا تعبیر کنیم به انقلاب یا هرچه. آن اهداف اولیه در نهایت به یک شکلى تأمین شد، اما با زحمات زیاد و با یک فاصله‌ى طولانى. مثلاً در همین انقلاب کبیر فرانسه، «کبیر» که میگویند، به خاطر این است که بعد از این انقلاب، دو سه تا انقلاب دیگر در طول پنجاه شصت سال در فرانسه اتفاق افتاد؛ منتها آن انقلاب اول، انقلاب مهمتر و مؤثرترى بود که در سال 1789 - براى اینکه یادتان بماند: هزار، بعد هفت، هشت، نُه! این، سال انقلاب کبیر فرانسه است - علیه حکومت سلطنتى فرانسه به وقوع پیوست؛ یعنى همین کارى که در ایران انجام گرفت. البته آن خانواده‌ى سلطنتى که آن وقت در فرانسه حکومت میکردند، خیلى ریشه‌دارتر و مقتدرتر بودند از این خانواده‌ى پیزُرى پهلوى ما! خانواده‌ى بوربن‌ها بودند، چند صد سال بود که اینها بر فرانسه حکومت میکردند، در میانشان پادشاهان بسیار مقتدرى از همین سلسله وجود داشتند. این انقلاب در این سالى که گفتم - 1789 میلادى - اتفاق افتاد.

 خب، انقلاب، یک انقلاب مردمى به تمام معنا بود؛ یعنى واقعاً مردم حضور داشتند - مثل انقلاب خود ما - رهبران هم رهبران صددرصد مردمى و داراى افکار نو و به دنبال ایجاد یک جامعه‌ى مردمى. البته آنچه که مورد نظرشان بود، ایدئولوژیک نبود، اعتقادى نبود؛ اما میخواستند یک حکومت مردمى داشته باشند، میخواستند یک حکومت مردم‌سالار داشته باشند. خب، این انقلاب در این سال اتفاق افتاد. به فاصله‌ى سه چهار سال، آن گروه اوّلى که انقلاب را انجام داده بودند، به وسیله‌ى گروه تندروِ افراطىِ شدید کنار زده شدند؛ بعضى‌شان اعدام شدند و این گروه افراطى سر کار آمدند. چهار پنج سال این گروه افراطى سر کار بودند؛ بعد بر اثر شدت عملى که با مردم به خرج میدادند، از طرف مردم مورد عکس‌العمل قرار گرفتند و کنار زده شدند. عده‌اى از آنها اعدام شدند و یک گروه سومى سر کار آمدند. یعنى در ظرف حدود یازده، دوازده سال - تا سال 1800 - سه گروه سر کار آمدند که هر کدام آن گروه قبلىِ خودشان را قلع و قمع و نابود کردند. در همین ده یازده سال اول، شخصیتهاى معروف سیاسى‌اى از گروه‌هاى انقلابى اعدام شدند. بعد هم این هرج و مرجى که به وجود آمد - در یک کشورى با این خصوصیات، بدیهى است که هرج و مرج به وجود مى‌آید - مردم را خسته کرد؛ تا اینکه یک گروه سه نفره تشکیل شد، که ناپلئون جزو این گروه سه نفره بود؛ یک افسر جوانى بود که فتوحاتى هم در مصر کرده بود - که حالا داستانهایش فراوان و مفصل است - عنوانى پیدا کرد و آمد بر این گروه سه نفره حاکم شد و بعد هم پادشاه و امپراتور شد. همین کشورى که با آن همه خسارت، پادشاهى را کنار گذاشته بود و لوئى شانزدهم و زنش را اعدام کرده بود، دوباره تبدیل شد به پادشاهى و روى کار آمدن ناپلئون. البته ناپلئون شخصیت نظامىِ مقتدرِ فعالى بود و براى فرانسه هم کارهاى بزرگى انجام داد. او کارهاى غیر نظامى هم دارد، منتها عمدتاً کارهاى او نظامى است. چند تا از کشورهاى اروپائى را به فرانسه ملحق کرد؛ ایتالیا را، اسپانیا را، سوئیس را جزو فرانسه کرد. چند تا کشور اروپائى به وسیله‌ى او فتح شدند و جزو فرانسه شدند؛ که البته بعد از رفتن ناپلئون، یکى یکى از فرانسه جدا شدند؛ یعنى این فتوحات، ناپایدار بود. اما کشورى که با آن همه خسارت انقلاب کرده بود، به حکومت مردمى رسیده بود، به‌آسانى دوباره تبدیل شد به حکومت پادشاهى. بعد از تبعید و مرگ ناپلئون - یعنى حدود 1815 - تقریباً حدود پنجاه سال حکومت پادشاهى در فرانسه استقرار داشت؛ البته با تحولات بسیار سخت و رقتبار و مرارتبار؛ که شما اگر رمانهاى قرن نوزده فرانسه را بخوانید، کاملاً نشانه‌ى این انقلابها و این مرارتها و این محنتها و این تلخى‌ها براى مردم فرانسه را در این کتابها خواهید دید؛ از جمله کتابهاى ویکتورهوگو و بالزاک و دیگران.

 البته بعد در سال هزار و هشتصد و شصت و خرده‌اى، مجدداً باز یک انقلاب دیگرى به وقوع پیوست و آن پادشاهى که از قوم و خویشهاى ناپلئون هم بود - ناپلئون سوم - کنار زده شد و حکومت جمهورى سر کار آمد؛ که حالا جمهورى‌ها هم تغییر پیدا کرد: جمهورى اول، جمهورى دوم، جمهورى سوم، تا رسید به اینجائى که امروز شما کشور فرانسه را ملاحظه میکنید، که یک حکومت مردم‌سالار و دموکراسى است. انقلاب فرانسه با این مرارتها مواجه بود؛ یعنى در آغاز پیدایشِ خود این توان و ظرفیت و تمکن را نداشت که خودش را در بین مردم خودش جایگزین کند، مستقر کند و ادامه و استمرار پیدا کند. تقریباً در همه‌ى تحولاتى که در این دوره‌ى طولانى دویست ساله و صد و پنجاه ساله و صد ساله در دنیا اتفاق افتاده، این وجود دارد.

 عین همین قضیه در آمریکا اتفاق افتاده. انقلاب آمریکا - یعنى به اصطلاح آزادى آمریکا از دست دولت انگلیس - پنج سال، شش سال قبل از انقلاب فرانسه است؛ یعنى حدود سال 1782. البته آن وقت آمریکا جمعیت چهار پنج میلیونى‌اى بیشتر نداشته. یک حرکتى کردند، یک دولتى تشکیل دادند، شخصیتهائى سر کار آمدند - مثل همین شخصیت معروف جورج واشنگتن و دیگران و دیگران - لیکن اینها هم همین طور. بعد از آن حرکت اولیه‌اى که اینها انجام دادند، ملت آمریکا محنتها کشیدند و جنگهاى داخلىِ عجیب و غریبى را پشت سر گذاشتند، که در یکى از جنگهاى داخلى - که مهمترین جنگ داخلى بین شمال و جنوب است؛ یعنى در واقع شمال شرقى و جنوب شرقى؛ چون آن وقت غرب آمریکا تازه هنوز در اختیار این کشور و این دولت قرار گرفته بود - در طول چهار سال اقلاً یک میلیون نفر کشته شدند. البته آن وقت آمار هم وجود نداشته؛ آن کسانى که نوشتند و حرف زدند، این را میگویند. تا بالاخره بتدریج بعد از گذشت تقریباً صد سال از استقلال آمریکا، دولت یک استقرارى پیدا کرده و توانسته حرکت خودش را در همان بسترهاى قبلى ادامه بدهد.

 البته ماجراى جنایتهائى که اتفاق افتاده، فاجعه‌هائى که به وسیله‌ى همان حاکمان و اطرافیان و ارتششان اتفاق افتاده، داستان غم‌انگیز طولانى عجیبى است: حمله‌ى به کشورهاى همسایه، تعرض به شهروندان اصلى - یعنى سرخپوستها - قلع و قمع قبائل سرخپوست. من تأسف میخورم که جوانهاى ما این قضایا را نمیدانند. وقتى انسان بداند که آنچه امروز از تمدن و از پیشرفت و از ثروت در بعضى از این کشورها وجود دارد، محصول چقدر خرابکارى و بدعملى و سنگدلى و بى‌انصافى است، آن وقت نسبت به کارى که باید انجام بگیرد، نسبت به وظیفه‌اى که انسان دارد، یک افق دید دیگرى پیدا میکند.

 در شوروى هم یک جور دیگر اتفاق افتاد. در شوروى هدفهائى که ترسیم شده بود - که هدفهاى آن، عقیدتى و ایدئولوژیک بود - تحقق پیدا نکرد. اصلاً ادعا شده بود که حکومت شوروى یک حکومت مردمى است، حکومت توده‌اى است، سوسیالیست است؛ حکومت توده‌اىِ مردمىِ متکى به حرکت مردم و متعهد به نیازهاى مردم؛ این از همان سالهاى اول نقض شد. بعد از 1917 که سال انقلاب شوروى است، پنج شش سالى که گذشته بود، راه عوض شد؛ مردم از محاسبات دولت به معناى حقیقى کلمه حذف شدند؛ یک حزب کمونیست با چند میلیون عضو حاکم شد و در حزب کمونیست هم حاکم، همان چند نفرى بودند که در هر دوره‌اى در رأس بودند. حالا در دوره‌اى مثل دوره‌ى استالین، حاکم یک نفر بیشتر نبود؛ اما در دوره‌هاى بعد، آن هیئت اصلى حزب کمونیست، همه‌کاره‌ى کشور بودند. چه فشارهائى به مردم وارد آمد، چه محدودیتهائى ایجاد شد، مردم چه محنتى کشیدند. در آن دوره‌ها نوشته‌هائى از درون شوروى درز میکرد، بیرون میرفت؛ بعضى‌هایش هم به فارسى ترجمه میشد، ما هم مطالعه میکردیم. تا قبل از سقوط شوروى، خیلى از این زوایاى دشوار و تلخ پنهان بود؛ بعد از سقوط شوروى بود که خیلى چیزها معلوم شد، که چه کارهائى میکردند، چه محدودیتهائى بوده. ادبیاتى که آفریده شد، نشان‌دهنده‌ى سختى زندگى مردم در دوران حکومت شوروى بوده. یعنى انقلاب بکل از اول زاویه پیدا کرد؛ نه اینکه استمرار پیدا نکرد، اصلاً به وعده‌هاى اولیه عمل نشد.

 خب، اینها انقلابهاست. حالا یک شبه‌انقلابهائى هم در منطقه‌ى خاورمیانه و عمدتاً شمال آفریقا و آمریکاى لاتین داریم که در واقع انقلاب نبود؛ غالباً کودتا بود. در اواخر دهه‌ى 50 و اوائل دهه‌ى 60 در کشورهاى شمال آفریقا - یعنى مصر و لیبى و سودان و تونس - یک حرکتهاى انقلابى با گرایش چپ اتفاق افتاد. همه‌ى این کشورها، کشورهاى انقلابى بودند؛ اما جز استثناهاى معدودى، همان کسانى که خودشان عوامل انقلاب بودند، از انقلاب منحرف شدند. انقلابها، انقلابهاى چپ بود، ضد آمریکائى بود، ضد انگلیسى یا ضد فرانسوى بود؛ مردم را اینجورى توى میدان آورده بودند؛ اما همان کسانى که خودشان در رأس این انقلابها قرار داشتند، عملاً منحرف شدند و به سمت همان نیروهاى استعمارگر غلتیدند! یکى‌اش همین بورقیبه‌ى تونس بود. خب، بورقیبه رهبر انقلاب تونس بود؛ اصلاً انقلاب تونس را او به وجود آورده بود؛ اما خودش تبدیل شد به یک عنصر دست‌نشانده‌ى غرب و فرانسه؛ رفت در آن جهت، که بعد هم بن‌على بود که دنبال او آمد. یا در مصر، انورسادات جزو یاران جمال عبدالناصر بود؛ جزو کسانى بود که کودتا یا به قول خودشان انقلاب افسران آزاد را به وجود آورده بودند؛ اصلاً حرکت افسران آزاد در زمان جمال عبدالناصر، با شعار «نجات فلسطین» بود؛ اما کارشان به آنجا رسید که با غاصب فلسطین آشتى کردند، علیه مردم فلسطین توطئه کردند، و در این اواخر کار به جائى رسید که حتّى با صهیونیستها همکارى کردند براى محاصره‌ى فلسطین، براى محاصره‌ى غزه، براى نابودى مردم فلسطین! یعنى صد و هشتاد درجه جهت آن حرکت اولیه عوض شد.

 یا در سودان. به نظرم شماها یادتان نیست از نُمیرى. ما از روى کار آمدن نُمیرى هم یادمان هست. نُمیرى یک افسر انقلابى بود که در واقع سودان را از دست غرب نجات داد؛ اما همین نُمیرى بتدریج رفت به سمت غرب، تبدیل شد به یک عامل غرب؛ که این انقلابیون بعدى که امروز در سودان سر کار هستند، علیه او قیام کردند و کشور را از دست او بیرون آوردند. جعفر نُمیرى از یک عنصر ضد غربى که علیه حکومت غربى کودتا میکند، بتدریج تبدیل میشود به یک عنصر غربىِ مستخدم غرب و کارگزار غرب و مزدور غرب! بقیه هم همین جورند.

 من یادم هست که در سالهاى دهه‌ى 40 شمسى در مشهد، ما رادیوى صوت‌العرب مصر را - که زمان عبدالناصر بود - میگرفتیم و میشنیدیم. جمال عبدالناصر به لیبى رفته بود و به اتفاق همین قذافى - که آن وقت یک جوان بیست و هشت نُه ساله‌اى بود که کودتا کرده بود - و همان جعفر نُمیرى، هر سه در رادیوى صوت‌العرب مصر سخنرانى میکردند. آنها با همدیگر اجتماع داشتند و حرفهاى انقلابى و تند میزدند. همین قذافى شعارهائى میداد که ما آن وقت به هیجان مى‌آمدیم. ماها غالباً در عین مبارزه بودیم. گرفتن این رادیو هم خلاف قانون بود. ما با بعضى از رفقا - که یکى‌مان رادیو داشت - شب میرفتیم در یک خانه‌اى مى‌نشستیم و رادیوى صوت‌العرب را گوش میکردیم.

 حرکتها اینجورى بوده. یعنى انقلابها بر اثر عوامل گوناگون، یا از همان اول منحرف شدند، یا بعد از اندکى منحرف شدند. گاهى این انحراف، ده‌ها سال هم طول کشیده. در کشورى مثل فرانسه، این انحراف هفتاد و چند سال به طول انجامید، تا اینکه توانست بتدریج پاره‌اى از اهداف را - آن هم نه همه‌ى اهداف را - تحقق ببخشد.

 انقلاب اسلامى یک استثناء است. انقلاب اسلامى حرکتى بود که با اهداف مشخصى - ولو آن اهداف که مشخص هم بود، در یک جاهائى کلى بود؛ بتدریج خرد شد، روشن شد، مصادیقش معلوم شد؛ اما اهداف، اهداف روشنى بود - به وجود آمد. هدف اسلام‌خواهى، هدف استکبارستیزى، هدف حفظ استقلال کشور، هدف کرامت‌بخشى به انسان، هدف دفاع از مظلوم، هدف پیشرفت و اعتلاى علمى و فنى و اقتصادى کشور؛ اینها اهداف انقلاب بوده. انسان وقتى در فرمایشات امام (رضوان اللَّه علیه) و در اسناد اصلى انقلاب اینها را نگاه میکند، مى‌بیند که همه‌ى اینها در متون اسلامى هم ریشه دارد. مردمى بودن، متکى به ایمان مردم، عقاید مردم و انگیزه‌هاى مردمى و عواطف مردمى، جزو پایه‌هاى اصلى انقلاب است. این خط ادامه پیدا کرده؛ این خط انحراف پیدا نکرده، این خط زاویه نخورده. امروز سى و دو سال از انقلاب میگذرد؛ این خیلى حادثه‌ى مهمى است.


[ جمعه 90/5/21 ] [ 4:34 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]


 این ثبات انقلاب و استقرار انقلاب که ما میگوئیم، یعنى این. ما یک حرفى را زده‌ایم: «انّ الّذین قالوا ربّنا اللَّه ثمّ استقاموا».(3) ملت ایران «ربّنا اللَّه» را گفت، پایش ایستاد. این ایستادن پاى این سخن، از نسلى به نسل دیگر منتقل شد. امروز شما جوانهائى که این بیانات پرنشاط و شاداب و صادقانه و پرتپش را اینجا مطرح کردید، احتمالاً هیچکدامتان در آغاز انقلاب در این دنیا نبودید، دوره‌ى انقلاب را ندیدید، دوره‌ى جنگ را ندیدید، زمان امام را درک نکردید؛ اما خط، همان خط است؛ راه، همان راه است؛ هدف، همان هدفهاست؛ مطالبى که گفته میشود، درست همان مطالبى است که آن روز اگر میخواستیم بگوئیم، میگفتیم. من هفته‌اى یک بار دانشگاه تهران مى‌آمدم و آنجا با دانشجوها جلسه داشتیم و نماز میخواندیم؛ بعد از نماز هم پاسخ به سؤالات و سخنرانى بود که مدتها ادامه داشت. همان حرفهائى که آن وقت ما آنجا میگفتیم و دانشجوها میگفتند، همان حرفهاست؛ البته امروز پخته‌تر است، سنجیده‌تر است، کارشناسانه‌تر است. احساسات به همان اندازه وجود دارد، اما در مطالبى که امروز توى محیط دانشجوئى گفته میشود، عقلانیت، بیشتر از آن زمان است؛ این خیلى باارزش است.

 خب، این تا حالا تحقق پیدا کرده؛ از حالا به بعد چى؟ آنچه که من میخواهم بگویم، همین یک جمله است: از حالا به بعد تکلیف نسل جوان کنونى و عمدتاً دانشجوئى همین است که این خط را در همان جهتگیرى، به سوى تکاملِ بیشتر ادامه بدهد و پیش ببرد. این مشخص میکند که در محیط دانشجوئى تکلیف ما چیست. کار مال شماست. این نسلى که ماها در آن حضور داشتیم و فعال بودیم و نیروى جوانى داشتیم و جوانى‌مان را مصرف کردیم، رو به اضمحلال است؛ مثل همه‌ى چیزهاى عالم، رو به فنا و زوال است. نسلى که امروز این حقیقت را تحویل میگیرد، شما هستید؛ جوانهاى امروز، دانشجوهاى امروز هستند. در آینده مسئولیتهاى کشور با شماست. طراحان کشور، تصمیم‌گیران و تصمیم‌سازان، شماها خواهید بود. میتوانید همین راه را ادامه بدهید، آن را به تکامل برسانید، از ظرفیتهاى استفاده نشده استفاده کنید، خلأها را پر کنید و همین چیزهائى را که هى شما میگوئید این اشکال هست، این اشکال هست، این اشکال هست، انتقاد، انتقاد، انتقاد - که درست هم هست - برطرف کنید؛ میتوانید هم این کار را نکنید. نسل جوانِ امروز میتواند تصمیم بگیرد بر بى‌عملى. البته چنین تصمیمى نخواهد گرفت؛ من شک ندارم. نسل جوان به خاطر ریشه‌ى دینىِ این حرکت و پایه‌ى مستحکم اعتقادىِ این حرکت، این راه را ادامه خواهد داد. براى اولین بار در تاریخ انقلابهاى گوناگون در دنیا، انقلابى به وجود آمده است و خودش را به دنیا عرضه خواهد کرد و حرف اول و اصول و ارزشهاى اولیه‌ى خودش را با همه‌ى وجود، بدون انقطاع استمرار بخشیده و ان‌شاءاللَّه آن را به هدفهاى نهائى خودش میرساند.

 خب، شما تشکلهاى دانشجوئى و زبدگان و نخبگان دانشجوئى هستید؛ در واقع گلچینى از مجموعه‌ى عظیم چند میلیونىِ دانشجوئى کشور هستید که اینجا جمع شده‌اید - البته این حرفها را بعداً بقیه‌ى دانشجویان هم میتوانند بشنوند، در تلویزیون و مطبوعات پخش میشود؛ هر کس بخواهد، طبعاً میشنود - شما باید تصمیم بگیرید. بدانید این حرکت مبارک و متکى به این ارزشها، وابسته است به انگیزه، همت، شجاعت، قدرت تفکر و عزم راسخ شما.  شماها هستید که باید این را ادامه بدهید.

 الحمدللَّه تا امروز انقلاب خوب پیش رفته. همین طور که عرض کردم، ما از هدفها منحرف نشدیم، زاویه پیدا نکردیم؛ آن بلاهائى که سر آن انقلابهاى عظیم و بزرگ آمد، سر انقلاب ما نیامد. حوادث گوناگونى که پیش آمد، همه جا انقلاب بر اینها فائق شد و با همان موازین خودش، توانست خودش را حفظ کند و تا امروز به تکامل هم برساند. انقلاب، کشور را هم پیش برده. این پیشرفتى که امروز شما در بخشهاى مختلف کشور مشاهده میکنید - که من در صحبت با مسئولان نظام، دو سه روز پیش مختصرى از آن را اشاره کردم - هیچ وقت در قرنهاى اخیر در کشور سابقه نداشته. البته در گذشته‌ها و در تاریخ چرا؛ مواردى به حسب زمان، شبیه اینها بوده؛ اما در قرون اخیر سابقه نداشته. کشور را شما به اینجا رساندید. کشور باید پیش برود. ما هنوز در قدمهاى اوّلیم، در آغاز راهیم. من گفتم؛ یکى از خاصیتهاى بزرگ انقلاب، الگوسازى است. شما میتوانید این هدف را دنبال کنید که براى جوامع اسلامى یک الگو درست کنید؛ بگوئید آقا اینجورى میشود حرکت کرد، اینجورى میشود رسید؛ این ممکن است.

 خب، تشکلهاى دانشجوئى طبعاً نقش دارند. اولین توصیه‌اى که من به مجموعه‌ى تشکلهاى دانشجوئى که در زمینه‌هاى مسائل دانشجوئى و کشور و انقلاب و همه چیز فکر میکنند، دارم، این است: شما وقتى نگاه میکنید به جبهه‌ى معارض، یعنى استکبار، جبهه‌ى ظلم، جبهه‌ى سرمایه‌دارهاى کلان بین‌المللى، کارتلها، تراستها و و و، به چشم یک جبهه به آنها نگاه کنید. یک جبهه‌ى به‌هم‌پیوسته‌اى وجود دارد در مقابله‌ى با انقلاب اسلامى، که یک انقلاب معنوى و دینى و فرهنگى و اعتقادى است. وقتى به چشم یک جبهه‌ى به‌هم‌پیوسته به اینها نگاه کردید، خیلى از کارهاى اینها معناى واقعى خودش را نشان میدهد. این مسئله، وظیفه‌ى دانشجو یا تشکلهاى دانشجوئى را مشخص میکند.

 فرض بفرمائید در کشور ترور اتفاق مى‌افتد؛ شهید على‌محمدى، شهید شهریارى، شهید رضائى‌نژاد را ترور میکنند. خب، این یک کار تروریستى است. یک وقت به این مسئله به چشم یک عمل تروریستىِ ضد امنیتى نگاه میکنیم؛ خب، انسان غصه هم میخورد؛ چند تا دانشمند ما مورد اصابت جنایت دشمن - یک چند تا تروریست - قرار گرفتند. یک وقت نه، با همان چشمِ جبهه‌اى نگاه میکنید: این یک حرکت در مجموعه‌ى حرکتهاى خصمانه‌ى علیه نظام اسلامى است. مثلاً در جبهه‌ى جنگ مرزى با عراق - که هشت سال جنگ داشتیم - یک جا اگر چنانچه توپخانه‌ى دشمن کار کند، معنایش این نیست که دشمن با اینجاى بالخصوص کار دارد؛ این معنایش این است که این یک حرکتى است که دشمن دارد اینجا انجام میدهد، احتمالاً براى اینکه شما حواستان به اینجا منعطف شود، او به یک جاى دیگر حمله کند - به قول خودشان حرکتهاى پشتیبانى، که این در واقع حیله است - یا براى این است که رزمنده‌ى ما را در اینجا تضعیف کند تا مثلاً بتواند یک حمله‌ى سراسرى انجام دهد. وقتى با این چشم نگاه میکنید، معلوم میشود که دشمن به دنبال کوبیدن حرکت علمى در کشور است؛ یعنى یکى از حلقه‌هاى توطئه‌ى دشمن این است. چند تا حلقه‌ى به‌هم‌پیوسته وجود دارد؛ مثلاً حلقه‌هاى تحریم اقتصادى، ترویج ابتذال، ترویج مواد مخدر، کارهاى امنیتى، ایجاد تزلزل در مبانى و مسائل اعتقادى؛ چه اعتقاد به اسلام، چه اعتقاد به انقلاب. اینها حلقه‌هاى گوناگونِ به‌هم‌پیوسته است؛ یکى از این حلقه‌ها هم - که مکمل این زنجیره است - کوبیدن حرکت علمى در کشور، با ترساندن دانشمند ما، با حذف دانشمند ماست. با این چشم به قضیه نگاه کنیم.

 اگر چنانچه به مجموعه‌ى دشمن به چشم یک جبهه‌ى مستمرى که وظائف را تقسیم کردند، نگاه کنیم، آن وقت احساس مسئولیت ما در هر قضیه‌اى شکل تازه‌اى به خودش میگیرد. حالا در همین قضیه‌ى این ترورها، من عقیده‌ام این است که بچه‌هاى تشکلهاى دانشجوئى در این قضیه کوتاه آمدند؛ یعنى کم‌عملى نشان دادند. باید این قضیه را بزرگ میکردید. البته نه اینکه بزرگ کنید - چون خودش بزرگ است - همان جور که هست، منعکس میکردید. ما حتّى ندیدیم تشکلهاى ما پوستر این شهدا را هم چاپ کنند، منتشر کنند، پخش کنند، یادمان اینها را نگه دارند. نه، این موضوع اصلاً نباید فراموش شود؛ این کار کوچکى نیست.

 مسئله‌ى علم در کشور، یک حلقه‌اى است از آن زنجیره، که این حلقه درست متوجه به آن نقطه‌ى اصلى و اساسى است که ما ده دوازده سال است داریم این را دنبال میکنیم. گفتیم «العلم سلطان»؛ علم، اقتدار است؛ هر کسى که داراى علم و داراى این اقتدار شد، طبق این روایت، «صال»؛ میتواند بر محیط جهان حکمفرمائى کند، یعنى اهداف خودش را دنبال کند؛ هر کسى مالک آن نشد، «صیل علیه»؛(4) یعنى بر او حکمفرمائى خواهد شد. این منطق ماست در این حرکت علمىِ ده پانزده ساله. الان خوشبختانه تا حدود زیادى هم این حرکت علمى در کشور به ثمر رسیده. میخواهند این را متوقف کنند؛ خب، در مقابل این باید حساسیت نشان بدهید.

 پس نگاه به دشمن باید یک چنین نگاهى باشد: نگاه حرکت جبهه‌اى دشمن. آن وقت حمایت اینها از برخى جریانها، حمله‌ى اینها به بعضى از جریانها، دخالت اینها در بعضى از مسائل داخلى کشور، همه معنا پیدا میکند؛ معلوم میشود که هدف چیست. این مسئله ایجاب میکند که ما نسبت به کارهاى اینها هوشیار باشیم.

 یکى از چیزهائى که من میخواهم بخصوص به تشکلهاى دانشجوئى توصیه کنم، این است که به طور جدى به کارهاى فکرى و فرهنگىِ برنامه‌مند و هدفمند و عمیق بپردازند. یک وقت هست که دشمن به عرصه‌ى دانشگاه تهاجم آشکار میکند؛ اینجا شما باید حضور آشکار داشته باشید؛ مثل مسائل دوره‌ى فتنه 88 و امثال اینها. یک وقت هست که نه، آنچنان تهاجم آشکارى وجود ندارد؛ اینجا بایستى حضور مجموعه‌هاى دانشجوئى، حضور عمیق فکرى باشد. درباره‌ى مسائل کلامى، درباره‌ى مسائل اخلاقى، درباره‌ى مسائل تاریخ، درباره‌ى مسائل انقلاب باید کار عمیق بکنید. درباره‌ى مسائل گوناگون کشور - مثل همین چیزهائى که دوستان گفتند - کار کنید. فرض کنید شما درباره‌ى بانک مرکزى، درباره‌ى نظام سلامت، درباره‌ى مسئله‌ى جهاد اقتصادى تحقیق میکنید؛ این بسیار خوب است، اما به اینها اکتفاء نشود. درباره‌ى مسائل کلامى، کارهاى عمیق انجام بگیرد. درباره‌ى مسائل سیاسى کشور، کارهاى غیر احساساتى انجام بگیرد. البته احساسات چیز خوب و پاکى است و من به هیچ وجه مخالف ابراز احساسات و مخالف تحرک احساساتىِ بخصوص جوانها نیستم؛ نه ممکن است، نه مطلوب است که احساسات فروکش کند؛ لیکن دور از مقوله‌ى احساسات، تأمل و تفکر و تعمق در مسائل گوناگون، از جمله در مسائل سیاسى، لازم است.

 یکى از چیزهائى که من بجد توصیه میکنم، پرهیز از ابتذال در کارهاى فرهنگى و هنرى است؛ مراقب باشید. من نمونه‌هائى از این مسئله را سراغ دارم؛ البته نه حالا، حدود هفده هجده سال قبل. من همان موقع اطلاع پیدا کردم که یک مجموعه‌ى دانشجوئى در دانشگاه در بعضى از مراسمشان رگه‌هائى از ابتذال وجود دارد. همان وقت به آنها پیغام دادم - با ما هم بى‌ارتباط نبودند - خب، توجهى نشد. بعد هم دنباله‌هاى خوبى پیدا نکرد. از ابتذال فرهنگى، ابتذال اخلاقى بشدت پرهیز شود و با آن مواجهه بشود. امروز یکى از سیاستهاى دشمن، ترویج ابتذال است. با این سیاست استکبار مبارزه کنید. همین طور که آنها تحریم اقتصادى را برنامه‌ریزى میکنند، همین طور ترویج ابتذال را برنامه‌ریزى میکنند - این ادعاى شعارگونه نیست؛ این ناشى از اطلاعات است؛ ما اطلاع داریم - مى‌نشینند طراحى میکنند، برنامه‌ریزى میکنند؛ میگویند براى شکستن مقاومت جمهورى اسلامى، باید بین جوانها ترویج ابتذال کرد؛ یعنى به قضایا ماهیت سیاسى میدهند. خب، با این بایستى مواجهه کرد، مقابله کرد؛ البته مقابله‌ى صحیح، که این یک نوع ایستادگىِ بسیار ارجمند در مواجهه‌ى با نقشه‌هاى استکبار است.

 یک توصیه‌ى دیگر ما هم این است که تشکلهاى دانشجوئى با هم همفکرى و همکارى و همدلى نشان بدهند. حالا من نمیخواهم یک چیزى را حتماً یک پیشنهاد قطعى بکنم، اما به نظر آدم میرسد که مثلاً یک مجمع هماهنگ کننده‌اى بین این تشکلها وجود داشته باشد تا تشکلها همجهت پیش بروند. البته جهتهاى کلى تقریباً با هم یکسان است، خوب است. نمیخواهیم هم بگوئیم که این تشکلها با مختصاتى که هر کدام دارند، بایستى این مختصات را همه یک‌کاسه کنند؛ نه، تنوع و مختصات گوناگون در تشکلها هیچ ایرادى ندارد؛ منتها در جهتگیرى‌ها، در پیشرفت به سمت اهداف انقلاب، یک هماهنگى انجام بگیرد تا بتوانید بر محیط دانشجوئى اثرگذارى کنید. تشکلها باید بتوانند بر محیط دانشجوئى اثرگذارى کنند. خوشبختانه محیط دانشجوئى محیط خوبى است. نه اینکه در محیط دانشجوئى اشکال نیست، انحراف نیست، خطا نیست، لغزش نیست؛ کجا نیست؟ در مقدس‌ترین مجموعه‌ها و محیطها هم بالاخره انسان یک لغزشهائى سراغ دارد یا مشاهده میکند؛ اما مجموعاً محیط دانشجوئى، محیط پرنشاط، پرتحرک و بر روى هم دینى و معتقد و پایبند به مبانى به حساب مى‌آید؛ این چیز خیلى مغتنمى است. محیط دانشجوئى ما اینجورى است؛ از این باید استفاده کرد، روى این محیط باید تأثیرگذارى کرد، باید جهتگیرى درست داد.

 یک توصیه‌ى دیگر ما هم این است که هم مسئولان دانشگاهى کشور و هم تشکلها سعى کنند نسبت به همدیگر مماشات و همراهى و همکارى داشته باشند. مواردى آدم میشنود که این همکارى‌ها یا وجود ندارد یا تعارض وجود دارد؛ که خب، بعضى از حوادث هم پیش مى‌آید، که یکى از دوستان به قضیه‌ى بوشهر و اینها اشاره کردند. باید همکارى بکنند، باید همدلى بکنند؛ چون هدفها یکى است؛ اهداف انقلاب است. مسئولین دارند زحمت میکشند، تلاش میکنند، واقعاً عرق میریزند - آدم مى‌بیند دیگر - فکر میکنند؛ به قدرى که به ذهنشان مى‌آید، به قدرى که توان دارند، دارند تلاش میکنند. این جوانهاى تشکلها هم، همه باانگیزه، پرنشاط و پاکیزه‌اند. خب، این مجموعه‌ها باید به همدیگر کمک کنند.

 در مورد علوم انسانى که صحبت شد، این نکته را من عرض بکنم؛ آنچه که ما در باب علوم انسانى گفتیم و من تکرار میکنم، همان چیزى است که عرض شد: ما بایستى در علوم انسانى اجتهاد کنیم؛ نباید مقلد باشیم. اما حالا فرض کنید که فلان رشته‌هاى علوم انسانى در دانشگاه حذف بشود یا حذف نشود یا کم بشود؛ من روى این چیزها هیچ نظرى ندارم. من نه نفى میکنم، نه اثبات میکنم؛ یعنى کار من نیست، کار مسئولین است. ممکن است مصلحت بدانند بعضى از رشته‌ها را حذف کنند یا نکنند؛ حرف من این نیست؛ حرف من این است که در باب علوم انسانى کار عمیق انجام بگیرد و صاحبان فکر و اندیشه در این زمینه‌ها کار کنند.

 خب، به نظرم وقت هم تمام شد. حرفهاى ما هم آنچه که لازم میدانستیم عرض بکنیم، تمام شد. ان‌شاءاللَّه خداوند شماها را حفظ کند.

 پروردگارا! تو را به اولیائت سوگند میدهیم، برکات و تفضلات خودت را بر این جوانهاى ما نازل کن. پروردگارا! محیط جوان در کشور ما را روزبه‌روز به اهداف و آرمانهاى اسلامى نزدیکتر کن. پروردگارا! به حق محمد و آل محمد، آرزوها و آرمانهاى این جوانها را تحقق ببخش. به مسئولین کشور و به همه‌ى ما توفیق عنایت کن تا بتوانیم در جهت این آرمانها قدمهاى بلند برداریم. پروردگارا! تشکیل جامعهى اسلامى و یک کشور اسلامىِ به تمام معنا را به این جوانهاى عزیز ما برأى‌العین نشان بده. ارواح طیبه‌ى شهدا و روح مطهر امام بزرگوار را از ما راضى و خشنود کن.

    والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌


[ جمعه 90/5/21 ] [ 4:33 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

روز یازدهم: «سفره‌ی رمضان»

این‌که مى‌گویند ماه رمضان، ماه ضیافت الهى است و سفره ضیافت الهى پهن است، محتویات این سفره چه چیزهایى است؟ محتویات این سفره که من و شما باید از آن استفاده کنیم، یکى‌اش روزه است؛ یکى‌اش فضیلت قرآن است -قرآن را گذاشتند در این سفره با فضیلتِ زیاد، بیش از ایام دیگر؛ و به ما گفتند که تلاوت قرآن کنید- یکى‌اش همین دعاهایى است که مى‌خوانیم؛ «یا على و یا عظیم»، دعاى افتتاح، دعاى ابوحمزه؛ این‌ها همان مائده‌هایى است که سر این سفره گذاشته شده.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  بهره‌بری بیشینه
بعضى هستند که وقتى از کنار سفره رد مى‌شوند، این‌قدر حواسشان پرت است و متوجه جاهاى دیگرند که اصلاً سفره را نمى‌بینند. داریم کسانى را که اصلاً سفره ماه رمضان را نمى‌بینند؛ یادشان نیست که ماه رمضانى آمد و رفت. بعضى هستند که سفره را مى‌بینند اما به‌خاطر همان سرگرمى‌ها و اشتغال، وقت ندارند سر این سفره بنشینند؛ مى‌خواهند سراغ یک سرگرمى بروند؛ کار دیگرى دارند -دنبال دکان، دنبال کار، دنبال دنیا، دنبال شهوات- مجال این‌که سر این سفره بنشینند و از آن بهره ببرند، ندارند. بعضى دیگر هم هستند که نه، سر سفره مى‌نشینند، سفره را مى‌بینند، قدرش را هم مى‌دانند؛ لیکن آدم‌هاى خیلى قانعى‌اند؛ به کم قناعت مى‌کنند؛ لقمه‌اى برمى‌دارند و مى‌روند؛ نمى‌نشینند پاى سفره، خودشان را بهره‌مند و سیراب کنند و از آنچه در سفره هست خود را محظوظ کنند؛ لقمه مختصرى برمى‌دارند و مى‌روند. بعضى هستند که احساس بى‌میلى مى‌کنند؛ یعنى اشتهایشان تحریک نمى‌شود؛ به‌خاطر این‌که غذاى پوچِ بیهوده‌اى را خورده‌اند و پاى سفره ضیافتى که رنگین و جذاب و مقوى است، اصلاً اشتها ندارند. بعضى هم هستند که نه، در حد اشتها -که اشتهاشان هم زیاد است- از این سفره استفاده مى‌کنند و واقعاً سیر نمى‌شوند؛ چون مائده، مائده معنوى است.

تمتع به این مائده، فضیلت است؛ چون فتوح و انفتاح و تعالى روح انسانى است. هرچه انسان از این مائده بیشتر استفاده کند، روح انسان تعالى بیشترى پیدا مى‌کند و به هدف خلقت نزدیک‌تر مى‌شود. این غیر از موائد جسمانى است. مائده جسمانى براى رفع نیازى است که بشود انسان بدن را راه ببرد. زیاده‌روى در آن، یک اشتباه و خطاست؛ یک غلط است. در مائده روحى و معنوى این‌طور نیست؛ چون اصلاً خلقت ما براى تعالى معنوى و تعالى روحى است. مائده روحى چیزى است که این تعالى را براى ما امکان‌پذیر، تسهیل و محقق مى‌کند. بنابراین هرچه بیشتر بتوانیم استفاده کنیم، باید بکنیم.

بندگان مؤمن و مخلصى که ما اسم‌هاى این‌ها را شنیده‌ایم، حتى وقتى کارهاى این‌ها را براى ما نقل مى‌کنند، براى ما درست مفهوم نیست؛ اما واقعاً شگفت‌آور است. دو سه ساعت به اذان صبح بیدار شوند و شب‌هاى ماه رمضان اشک بریزند. نقل مى‌کنند مرحوم آمیرزا جواد آقاى ملکى وقتى بیدار مى‌شد، سر حوض آب مى‌نشست تا وضو بگیرد، به آب نگاه مى‌کرد، دعا مى‌خواند و گریه مى‌کرد و تضرع مى‌کرد؛ آب برمى‌داشت روى صورتش مى‌ریخت، گریه و تضرع مى‌کرد؛ به آسمان نگاه مى‌کرد، دعا مى‌خواند، گریه و تضرع مى‌کرد؛ تا وقتى که بیاید سر سجاده بایستد و آن نماز شب و آن تهجد پُرفیض و پُرحال و پُرطراوت را با عشق و شور انجام بدهد. مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى هم همین‌طور بود. از ماه رمضانش، روزه‌اش، توجهش، تذکرش، نمازش، حکایت‌هایى نقل مى‌کنند. این چیزها براى ما واقعاً درست مفهوم نیست؛ منتها خط روشنى را به ما نشان مى‌دهد و ما باید حداکثر استفاده را بکنیم.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  تلاوت و تدبر
دوستان سعى کنند در همه اوقات –به‌خصوص در ماه رمضان- تلاوت قرآن را از یاد نبرند. قرآن نباید از زندگى‌تان حذف شود. تلاوت قرآن را حتماً داشته باشید؛ هرچه ممکن است. تلاوت قرآن هم با تأمل و تدبر اثر مى‌بخشد. تلاوت عجله‌اى که همین‌طور انسان بخواند و برود و معانى را هم نفهمد یا درست نفهمد، مطلوب از تلاوت قرآن نیست؛ نه این‌که بى‌فایده باشد. بالاخره انسان همین‌که توجه دارد این کلام خداست، نفس این یک تعلق و یک رشته ارتباطى است و خود همین هم مغتنم است و نباید کسى را از این‌طور قرآن خواندن منع کرد لیکن تلاوت قرآنى که مطلوب و مرغوب و مأمورٌبه است، نیست. تلاوت قرآنى مطلوب است که انسان با تدبر بخواند و کلمات الهى را بفهمد که به نظر ما مى‌شود فهمید. اگر انسان لغت عربى را بلد باشد و آنچه را هم که بلد نیست به ترجمه مراجعه کند و در همان تدبر کند؛ دو بار، سه بار، پنج بار که بخواند، انسان فهم و انشراح ذهنى نسبت به مضمون آیه پیدا مى‌کند که با بیان دیگرى حاصل نمى‌شود؛ بیشتر با تدبر حاصل مى‌شود؛ این را تجربه کنید. لذا انسان بار اول وقتى مثلاً ده آیه مرتبط به هم را مى‌خواند، یک احساس و یک انتباه دارد؛ بار دوم، پنجم، دهم که همین را با توجه مى‌خواند، انتباه دیگرى دارد؛ یعنى انسان انشراح ذهن پیدا مى‌کند. هرچه انسان بیشتر انس و غور پیدا کند، بیشتر مى‌فهمد؛ و ما به این احتیاج داریم.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  آن‌ها که لغزیدند...
عزیزان من! کسانى که پایشان لغزید، خیلى از مواردش را که ما دیدیم، ناشى بود از عدم تعمق در امر دین و معارف اسلامى؛ شعائرى بود، شعارهایى بود، احساساتى بود، بر زبانشان بود اما در دلشان عمق نداشت. لذا در گذشته ما کسانى را دیدیم که آدم‌هاى خیلى تند و داغ و پُرشورى هم بودند، بعد صدوهشتاد درجه وضع این‌ها عوض شد. سال‌هاى اول انقلاب کسانى بودند -من با خصوصیات، آدم‌هایش را مى‌شناسم؛ یعنى کلیات نیست- که افرادى مثل شهید بهشتى را راحت و صریح از نظر انقلابى بودن و فهم درستش از انقلاب و از راه امام، نفى مى‌کردند. بعد از گذشت مدتى، مشى این‌ها آن‌چنان شد که مبانى انقلاب و نظام را انکار کردند! بعضى از آن‌ها که آدم‌هاى با انصاف‌ترى بودند، صریحاً و بعضى‌شان ملتویاً و مزوراً انکار کردند. آدم‌هاى بى‌انصاف‌ترشان این‌ها هستند که به یک معانى‌اى هم تظاهر مى‌کنند اما باطنشان این‌طور نیست. این به‌خاطر این بود که این‌ها عمق نداشتند. البته این یکى از عوامل است؛ یک عامل هم شهوات و دنیاطلبى و امثال این‌هاست که کسانى را هم که عمق دارند، منحرف مى‌کند. بسیار کسانى بودند که عمق نداشتند. یکى از راه‌هایى که این عمق را در اعتقادات انسان، در مبانى فکرى انسان، در روح انسان، در ایمان انسان ایجاد مى‌کند، انس با قرآن است. بنابراین در زندگى حتماً قرآنِ با تدبر را در نظر داشته باشید و نگذارید حذف شود.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  معارف استثنائی
یکى هم این دعاهاست. در دعاهاى معتبر خیلى معارف وجود دارد که انسان این‌ها را در هیچ‌جا پیدا نمى‌کند؛ جز در خود همین دعاها. از جمله این دعاها، دعاهاى صحیفه سجادیه است. در منابع معرفتى ما چیزهایى وجود دارد که جز در صحیفه سجادیه یا در دعاهاى مأثور از ائمه علیهم‌السّلام انسان اصلاً نمى‌تواند این‌ها را پیدا کند. این معارف با زبان دعا بیان شده. نه این‌که خواستند کتمان کنند؛ طبیعت آن معرفت، طبیعتى است که با این زبان مى‌تواند بیان شود؛ با زبان دیگرى نمى‌تواند بیان شود؛ بعضى از مفاهیم جز با زبان دعا و تضرع و گفتگو و نجواى با پروردگار عالم اصلاً قابل بیان نیست. لذا ما در روایات و حتّى در نهج‌البلاغه از این‌گونه معارف کمتر مى‌بینیم؛ اما در صحیفه سجادیه و در دعاى کمیل و در مناجات شعبانیه و در دعاى عرفه امام حسین و در دعاى عرفه حضرت سجاد و در دعاى ابوحمزه ثمالى از این‌گونه معارف، فراوان مى‌بینیم.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  روح خستگی‌ناپذیری
از دعاها غفلت نکنید؛ به دعاها بپردازید. دعا هم بکنید. شما بارهاى سنگینى بر دوش دارید؛ دشمن‌هاى زیادى هم دارید؛ مخالفان زیادى هم دارید؛ دولت اسلامى همیشه همین‌طور بوده. از اول انقلاب دولت‌هاى ما، به‌خصوص وقتى که تازه‌نفس‌اند، مخالفانى دارند؛ هم مخالفان بیرونى، هم مخالفان داخلى. جوّسازى مى‌کنند، شایعه‌پراکنى مى‌کنند، منفى‌بافى مى‌کنند، دروغ پخش مى‌کنند، احیاناً در صحنه عمل و در کارهاى میدانى کارشکنى مى‌کنند. مقابله با این مخالفت‌ها یک مقدار عزم و تصمیم قاطع و جدّ در عمل و خسته نشدن و دنبال کار را گرفتن مى‌خواهد؛ یک مقدار هم توسل و توجه و تضرع و از خدا کمک خواستن لازم دارد. اگر از خداى متعال استمداد و استعانت کنیم، روح خستگى‌ناپذیرى را در ما به‌وجود خواهد آورد. یکى از نعمت‌هاى بزرگ خدا این است که آدم خسته نشود و حوصله‌اش سر نرود. در راه‌هاى طولانى گاهى انسان قوّه هم دارد، زانو و پاها اصلاً خسته نشده اما آدم از حرکت، خسته روحى مى‌شود. این خستگى روحى، انسان را از رسیدن به اهداف بازمى‌دارد. براى این‌که این خستگى روحى پیش نیاید -که از خستگى جسمى گاهى خطرش هم بیشتر است- استمداد از پروردگار، توکل به خدا و امیدوارى به کمک الهى لازم است؛ این را از دست ندهید و این را داشته باشید.

من و شما پیش خداى متعال عزیزتر نیستیم از کسانى که قبل از ما بودند و از کسانى که بعد از ما خواهند آمد؛ مگر این‌که عملمان خوب باشد و تقوایمان بیشتر از آن‌ها باشد؛ این را توجه داشته باشید. اگر تقواى بیشترى به خرج دادیم، از خودمان بیشتر مراقبت کردیم، بهتر کار کردیم، بهتر به وظایفمان عمل کردیم، به قانون بیشتر احترام گذاشتیم و در جهت این اهداف، بیشتر پیش رفتیم، پیش خداى متعال عزیزتر خواهیم بود؛ اما بدون آن، نخیر. باید تلاشمان را در این جهت متمرکز کنیم. مواظب باشیم در دام‌هایى که دیگران افتادند، ما نیفتیم. هر کس در آن دام‌ها بیفتد، همان بلاها و همان عواقب برایش متصور است؛ لذا فرقى بین ما و آن‌ها نیست.
سخنرانی در دیدار اعضاى هیأت دولت‌؛ 17/7/1384

 


[ جمعه 90/5/21 ] [ 4:19 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

3،6 مگابایت
دانلود کلیپ صوتی مستقیم
شادی روح امام و شهدا صلوات


[ جمعه 90/5/21 ] [ 4:16 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

سخنرانی امام خامنه ای روز 16?5?1390 راجع به بیداری اسلامی در خاورمیانه و …

16?4 مگابایت Flv.

دانلود کلیپ تصویری مستقیم

8?86 مگابایت 3gp.

دانلود کلیپ تصویری غیر مستقیم

شادی روح امام و شهدا صلوات


[ جمعه 90/5/21 ] [ 4:5 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

گلچینی از بهترین و زیباترین مداحی ها و روضه های ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین کربلایی جواد مقدم رو براتون آماده کردیم که در سه قسمت روی سایت قرار می دهیم..برای دانلود قسمت دوم که شامل 16 سبک می باشد به ادامه مطلب مراجعه کنید.

در کوچه ی درویشان یک شب گذرم افتاد(تک)

اباالحسین نور عین اباالعالمین(تک)

ما سوا و مهر مینا علیست(واحد)

شبم آروم نداره غم میزنه شراره(واحد)

حقایق را تویی محور علی جان(واحد)

مرغ دلم به عشق شما پر کشیده است(شعرخوانی)

پر میزنم بازم تا حرم قشنگ اربابم(شور)

شه کربلا من لی غیرک حسین(شور)

اگر چه حقتو ادا نکردم,اونطور که باید وفا نکردم(شور)

الله الله ثارالله حسین,حرم الله ثارالله حسین(واحد)

در عرش چراغ کائناتم,در فرش چو چشمه ی حیاتم(شعرخوانی)

کربلای تو دلمو برد,نینوای تو دلمو برد(شور)

ذکر یا حیدر جمله آوای جلیست(شور)

بیمارم یا علی,من زارم یا علی(واحد)

دلت گرفته بابای زینب,روضه بخون برای زینب(شور)

حیدر حیدر عشق حیدر تو قلبم ازلیه(شور)


[ جمعه 90/5/21 ] [ 3:55 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

روز دهم: «تکبر مانع تکامل»

یکى از صفاتى که مانع راه کمال انسانى است و در قرآن به عبارات گوناگون و در جاهاى فراوان و همچنین در روایات و فرمایش‌هاى ائمه علیهم‌السلام نسبت به آن صفت پرهیز داده شده‌ایم و برحذر داشته شده‌ایم، صفت تکبر و خودبزرگ‌بینى است. این صفت براى پیشرفت انسان در مدارج معنوى، چیز بسیار خطرناکى است.

هدف نهایى از این‌همه جنجال‌هایى که از اول تاریخ بوده است -یعنى آمدن پیامبران، مبارزات فراوان، دو صف شدن حق و باطل، جنگ‌ها، نبردها، درگیری‌ها، صبرها بر مشکلات، تلاش عظیم اهل حق، حتّى تشکیل حکومت اسلامى و استقرار عدل اسلامى- تکامل و کمال انسان و نزدیک شدن او به خداست. همه‌چیز، مقدمه این است؛ ولى تکبر حالتى است که اگر در کسى وجود داشت، او دچار خودشگفتى مى‌شود و وقتى خودش، کارش، معلوماتش و خصوصیاتِ فردیش را مورد توجه قرار مى‌دهد، حس اعجاب به او دست مى‌دهد و به نظرش بزرگ و زیبا و مطلوب مى‌آید. شاید بشود گفت که بزرگترین مانع و بدترین درد و بیمارى در راه تکامل بشرى، عبارت از خود را بزرگ دیدن، خود را پاک و بى‌غش دیدن، خود را قدرتمند و توانا دیدن و خود را برتر از دیگران مشاهده کردن است.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  سَم قاتل!
یکى از خصوصیات تکبر، این است که انسان خودش را از دیگران بزرگتر ببیند. معناى تکبر این نیست؛ این یکى از خصوصیات تکبر است. این چیز خیلى خطرناک و عجیبى است. انسان وقتى آیات قرآن را ملاحظه مى‌کند، مى‌بیند روى این صفت -که با اسم‌هاى گوناگونى هم از آن یاد شده: استعلا، علوّ، استکبار، تکبر- خیلى تکیه شده و انسان مؤمن که در راه خدا حرکت مى‌کند، از این خصوصیت خیلى برحذر داشته شده است.

براى کسى که خود را مقتدر ببیند، تکبر فرق نمى‌کند. این نوعى از تکبر است. انسان خود را داراى قدرت و غنا و بى‌نیازى احساس کند یا خود را داراى علم و دانش احساس کند و هر چیزى که به او عرضه مى‌شود، چون به علم و دانش خود خیلى معتقد است، همه‌چیز را با دانش خود تطبیق بکند؛ هرچه در دایره علم او گنجید، آن درست است؛ هر چیزى در دایره علم او نگنجید، آن را رد خواهد کرد! این هم شعبه‌اى از تکبر و یکى از انواع خطرناک آن است. حتّى براى کسانى هم که اهل عبادت و زهد و توجه به خدا و تلاش معنوى هستند، تکبر در کار و رشته خودشان وجود دارد. همان عُجبى که انسانِ عابد و زاهد به عبادت خود پیدا مى‌کند، یکى از شُعب تکبر است؛ خود را بزرگ دیدن، خود را پاک دیدن، خود را برتر از دیگران دیدن.

شب قدر را کسى به دعا و مناجات و گریه و توجه به خدا و نماز و استغفار و امثال این‌ها بگذراند، بعد فرداى آن روز، وقتى که در بین جمع مى‌آید و مردم را در خیابان‌ها مشغول کار خودشان مى‌بیند، در دل خود بگوید: اى بیچاره‌ها! شما دیشب در چه حالى بودید، ما چه حالى داشتیم؛ شما غافل بودید! یعنى خود را از دیگران بالاتر حساب کند و اینچنین بپندارد. هرکدام از این‌ها باشد، براى پیشرفت تکاملى انسان، سم قاتل است.

امثال ما افراد معمولى، دچار تکبرهاى عامیانه هستیم. آن کسانى که در درجات معنوى سیر مى‌کنند و مقامات بالاترى را مى‌بینند، آن‌ها هم در هر رتبه و شأنى که باشند، ممکن است دچار تکبر و اعجاب به نفس و خودبزرگ‌بینى بشوند که براى آن‌ها خطر عظیمى است. این براى هر کسى در هر مرتبه‌اى خطر است.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  شکستن خویش
قدم اول در راه خدا، شکستن خویشتن و خود را فقیر و تهیدستِ مطلق دیدن است. یعنى انسان در عین قدرت و ثروت و علم و برخوردارى از مزایا و محاسن و خصوصیات مثبت و در اوج دارایى و توانایى، واقعاً -نه به‌صورت تعارف- خود را در مقابل خدا، نیازمند و تهیدست و محتاج و کوچک و حقیر ببیند. این، آن روحیه کمال انسانى است که البته باید با تمرین به این‌جاها رسید.

شنیدم مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تبریزى معروف -که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحب‌دلِ زمان خودش بوده است- اوایلى که براى تحصیل وارد نجف شد، با این‌که طلبه بود ولى به شیوه اعیان و اشراف حرکت مى‌کرد. نوکرى دنبال سرش بود و پوستینى قیمتى روى دوشش مى‌انداخت و لباس‌هاى فاخرى مى‌پوشید؛ چون از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملک‌التجار بوده یا از خانواده ملک‌التجار بودند. ایشان طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از آن‌که توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى -که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله اهل معنا و اهل دل بوده است و حتّى بزرگان مى‌رفتند در محضر ایشان مى‌نشستند و استفاده مى‌کردند- راهنمایى شد. روز اولى که مرحوم حاج میرزا جوادآقا، با آن هیأتِ یک طلبه اعیان و اشراف متعین به درس آخوند ملاحسینقلى همدانى مى‌رود، وقتى‌که مى‌خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلى همدانى، از آن‌جا صدا مى‌زند که همان‌جا -یعنى همان دمِ در، روى کفش‌ها- بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم همان‌جا مى‌نشیند. البته به او برمى‌خورد و احساس اهانت مى‌کند اما خودِ این و تحمل این تربیت و ریاضت الهى او را پیش مى‌برد. جلسات درس را ادامه مى‌دهد. استاد را -آن‌چنان‌که حق آن استاد بوده- گرامى مى‌دارد و به مجلس درس او مى‌رود.

یک روز در مجلس درس (یا) بعد که درس تمام مى‌شود، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى به حاج میرزا جوادآقا رو مى‌کند و مى‌گوید: برو این قلیان را براى من چاق کن و بیاور! بلند مى‌شود، قلیان را بیرون مى‌برد؛ اما چه‌طور چنین کارى بکند؟! اعیان، اعیان‌زاده، جلوى جمعیت، با آن لباس‌هاى فاخر! ببینید، انسان‌هاى صالح و بزرگ را این‌طور تربیت مى‌کردند. قلیان را مى‌برد به نوکرش که بیرون در ایستاده بود مى‌دهد و مى‌گوید: این قلیان را چاق کن و بیاور. او مى‌رود قلیان را درست مى‌کند و مى‌آورد به میرزا جوادآقا مى‌دهد و ایشان قلیان را وارد مجلس مى‌کند. البته این هم که قلیان را به‌دست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینى بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلى مى‌گوید که خواستم خودت قلیان را درست کنى، نه این‌که بدهى نوکرت درست کند!

این، شکستن آن منِ متعرض ِ فضولِ موجب شرکِ انسانى در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگ‌بینى و خودشگفتى و براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قایل شدن را از بین مى‌برد و او را وارد جاده‌اى مى‌کند و به مدارج کمالى مى‌رساند که مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى به آن مقامات رسید. او در زمان حیات خود، قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست. بنابراین قدم اول، شکستن منِ درونى هر انسانى است که اگر انسان، دایم او را با توجه و تذکر و موعظه و ریاضت -همین‌طور ریاضت‌ها- پَست و زبون و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونى خواهد شد.

همه مفاسد عالم، زیر سر منیت‌هاى افراد بشر است. همه ظلم‌ها، همه‌ى تبعیض‌ها، همه جنگ‌ها و خونریزی‌ها، همه قتل‌هاى نابه‌حقى که در دنیا اتفاق مى‌افتد، همه کارهایى که زندگى را بر بشر تلخ مى‌کند و انسان را از سعادت خود دور مى‌نماید، زیر سر این منیت و فرعون درونى‌اى است که در باطن من و شماست. اگر او را مهار نکنیم و این اسب سرکش را که در وجود ماست دهنه نزنیم، بسیار خطرناک خواهد بود. نه فقط براى خود انسان خطرناک است، بلکه به قدر شأن و تأثیر و شعاع وجودى هر کسى، براى دنیاى خارج از وجود و باطن خود او، خطرناک است. این منیت که خود انسان را به خاک سیاه مى‌نشاند، به هر اندازه‌اى که یک انسان قدرت دارد در دنیاى خارج و واقعى تأثیر بگذارد، به همان اندازه فساد ایجاد خواهد کرد. به همین خاطر است که در قرآن مى‌فرماید: «أ لیس فى جهنّم مثوى للمتکبّرین» جهنم جایگاه متکبران است. گناه‌ها، فسادها و بدبختی‌ها از تکبر ناشى مى‌شود. کبرِ انسان‌هاست که دنیایى را در باطن خود آن‌ها و همچنین در فضاى محیطِ به آن‌ها به‌وجود مى‌آورد که در آن دنیا، شیطان مسلط و همه‌کاره است.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  مُلک سلیمان
در این سوره مبارکه نمل، من تأمل مى‌کردم. ماجراى سلیمان پیامبر على نبیناوعلیه‌السّلام که در این سوره مقدارى از آن ذکر شده، خیلى عجیب است. تقریباً همه قضایا، دور همین محور دور مى‌زند. سوره با ماجراى موسى شروع مى‌شود و به فرعون -که علوّ و استکبار فرعونى را ذکر مى‌کند- منتهى مى‌شود. یعنى این‌که یک انسان به قدرت و عزت ظاهرى خود، آن‌قدر ببالد که دنیایى از او به‌وجود بیاید که از فرعون به‌وجود آمد. بلافاصله وارد قضایاى سلیمان و داوود مى‌شود: «و لقد اتینا داود و سلیمان علما». خداى متعال، علم و مُلک و قدرت را به این‌ها داد؛ تا جایى که سلیمان به مردمى که در اطرافش بودند، خطاب کرد و گفت: «و اوتینا من کلّ شى‌ء». همه امکاناتى که براى یک قدرت یگانه لازم است، خداى متعال به سلیمان عطا کرده بود. مُلک سلیمانى، حکومت سلیمانى، محصول تلاش چندصد ساله بنى‌اسرائیل است؛ یعنى حق، همان حقى که موسى آن را بر فرعون عرضه کرد. آن کلمه توحیدى که در بنى‌اسرائیل سالیان درازى تعقیب شد، مظهر حکومت این حق و کلمه توحید، حکومت داوود است و بعد از او، حکومت سلیمانِ پیامبر که حکومت عجیبى است.

تمام داستان سلیمان، از اول تا آخر -تقریباً آن مقدارى که خداى متعال در این سوره ذکر مى‌کند- پیرامون این نکته است که این انسان مقتدرِ عظیم‌الشأنى که نه فقط کلیدهاى قدرت مادّى و معمولى و عادى، بلکه کلیدهاى قدرت معنوى و همچنین کلیدهاى قدرت غیرمعتاد و غیرمعمولى در اختیار او بوده و یک قدرت بى‌نظیر داشته که هیچ‌کسى قبل از سلیمان و بعد از سلیمان به چنین حکومت و قدرتى نرسیده، در اوج این قدرت، این انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: «نعم العبد إنّه اوّاب». در آیات متعددى از قرآن -چه در سوره نمل، چه در سوره سبا، چه در سوره صاد، چه در سوره بقره- پروردگار عالم از سلیمان اسم آورده و او را به‌عنوان «اوّاب» و بنده‌اى که براى خدا تواضع مى‌کند و به خدا برمى‌گردد و همه امور خود را به خدا محول مى‌نماید، توصیف مى‌کند.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  ماجرای مورچه
در این بخش از داستان سلیمان هم که در سوره نمل آمده، همین‌طور است. اول از داستان مورچه‌ها شروع مى‌کند: «حتّى إذا اتوا على واد النّمل قالت نملة یا أیها النّمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنّکم سلیمان و جنوده». سخن مورچه‌اى به مورچه‌هاست که مى‌گوید: «و هم لا یشعرون». یعنى سپاهیان سلیمان، در حالى که آن‌ها نمى‌دانند و نمى‌فهمند و توجه ندارند، شما را لگد نکنند. سلیمان پیامبر، این سخنان را مى‌فهمد. این قدرت الهى است. حالا این پیامبر چگونه امواجى را که از مورچه‌ها ساطع مى‌شود و وسیله ارتباط یک مورچه با مورچه‌هاى دیگر است و براى انسان غیرقابل فهم و درک است، درک مى‌کند؟ این جزو قدرت‌هاى الهى است که «علّمنا منطق الطّیر». سلیمان پیامبر، سخن گفتن پرندگان را مى‌فهمد و خصوصیات سخنان پرندگان را درک مى‌کند. این‌ها چیزهایى است که هرچه علم پیشتر مى‌رود و خصوصیاتى از پرندگان و جانوران و گیاهان را براى ما روشن مى‌کند، بیشتر قابل فهم و قابل قبول مى‌شود...

بعد از آن‌که آن قدرت عظیم، سخن مورچه را مى‌شنود، «فتبسّم ضاحکاً من قولها»: از سخن مورچه تبسم مى‌کند! این، یک چیز خیلى شیرین و سمبلیک است. مورچه مظهر ضعف و خُردى و حقارت است و سلیمان مظهر قدرت انسانى و مظهر عظمت است. از این عظمت، بیشتر نمى‌شود. در مقابل سخن طعن‌آمیزِ حقیرترین موجودات، خشمناک نمى‌شود و درصدد مقابله و انتقام برنمى‌آید. این، روحیه خیلى عجیبى است. البته در پیامبر، چنین روحیه‌هایى قابل تصور است اما براى انسان‌هاى معمولى، این مقدار حلم و ظرفیت روحى میسور نیست.

نکته‌اى در همین داستان‌هاى مربوط به سلیمانِ پیامبر هست که در قرآن کریم روى آن تکیه شده و قابل توجه است. آن نکته هم در همین روال مى‌باشد. عرض کردم که این بخش مربوط به سلیمان در این سوره، کأنّه همه‌اش در اطراف همین قضیه است؛ یعنى نشان دادن این‌که انسان‌هاى قدرتمند، چگونه ممکن است در مقابل خداى متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نبینند، حیثیت و منیت خود را به‌حساب نیاورند، در مقابل خدا هیچ باشند و چگونه این، مایه کمال انسانى است. سعى شده، این نشان داده بشود.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  ماجرای ملکه سبا
وقتى سلیمان اطلاع پیدا کرد که حکومت ملکه سبا -بلقیس- وجود دارد، پیغام فرستاد که «الّا تعلوا على و اتونى مسلمین». یعنى این قدرت فایقه الهى، همه قدرت‌هاى فرعونى و شخصى و شیطانى را از بین مى‌برد و همه را در مقابل خداى متعال تسلیم مى‌کند. شهر سبا، حدوداً محلى در یمن یا نزدیک شمال آفریقا بوده که البته محل دقیق آن، مورد اختلاف است. سلیمان به بلقیس پیغام مى‌دهد که بایستى در مقابل قدرت سلیمانى تسلیم بشوید. بلقیس هدیه‌اى به خدمت سلیمان مى‌فرستد ولى سلیمان هدیه آن‌ها را رد مى‌کند. نشان مى‌دهد که مسأله، مسأله مبادلات مالى و معامله نیست؛ مسأله ایمان و تسلیم در مقابل خداست.

وقتى بلقیس وارد منطقه قدرت سلیمان و مشرف به قصر او مى‌شود، سلیمان دستور مى‌دهد که یک قصر و ایوان و محل مُعْظمى از جنس شیشه درست کنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختیار سلیمان بود: «یعلمون له ما یشاء من محاریب و تماثیل». قصر یا ایوان با عظمتى از جنس شیشه درست کردند. وقتى که بلقیس خواست وارد آن محوطه بشود، از شفافیت این شیشه‌ها خیال کرد این‌ها آب است. و چون ناچار بود که وارد بشود -گفته بودند باید وارد بشوى- لباسش را بلند کرد که به آبْ تَر نشود. وقتى لباسش را بلند کرد، سلیمان به او فرمود: «انّه صرح ممرّد من قواریر»: این‌ها آب نیست، شیشه است. برو، نمى‌خواهد لباست را بلند کنى!

در این‌جا، این عظمت سلیمانى -که علم و قدرت و عزت و ثروت و همه‌چیز را جمع کرده بود و در اختیارش قرار داده بود- ناگهان غرور بلقیس را شکست و آن مانع اصلى براى اسلام و مسلمان شدن و ایمان آوردنِ او را از سر راه برداشت. به‌هرحال، او هم پادشاه و فرد قدرتمندى بود. وقتى قدرتمندان در مقابل یکدیگر قرار مى‌گیرند، بیشتر تکبر مى‌ورزند و روح کبرآلود و آن نفس سرکش خودشان را بیشتر میدان و پرورش مى‌دهند؛ معارضه است دیگر. در مقام معارضه، خصوصیت فرعونى انسان بیشتر ظاهر مى‌شود. با این وضعیت ممکن نبود که بلقیس ایمان بیاورد. اگر ایمان هم مى‌آورد، ایمان ظاهرى و ایمان از روى ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت و قدرت و جبروت در باطنش اجازه نمى‌داد که او ایمان بیاورد. وقتى در مقابل این عظمت قرار گرفت -عظمتى که در کمال قدرت و پیچیدگى در یک انسان جمع شده است اما در عین حال، این انسان خودش را بنده خدا مى‌داند- ناگهان آن شیشه عجب و غرور درون بلقیس شکسته شد؛ «قالت ربّ إنّى ظلمت نفسى». بعد از آن‌که این آیت عظیم را دید، این‌جا بود که بلقیس زبان به مناجات پروردگار باز کرد و گفت: پروردگارا! من به خودم ظلم کردم. «و اسلمت مع سلیمان». از روى دل، اسلام آورد؛ یعنى آن مانع برطرف شد.

در این‌جا هم خداى متعال نشان مى‌دهد که یک انسان، مادامى که اسیر طلسم کبر و کبریایى و جبروت درونى خودش است، ممکن نیست ایمان بیاورد. وقتى این طلسم شکست، ایمان آوردنِ او هم آسان مى‌شود. این، آن درس بزرگ قرآنى و اسلامى است.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  استغنا و طغیان
تمام مشکلاتى که در دنیا پیدا شده، به‌خاطر همین کبریایی‌ها پیدا شده است. افرادى که امروز در دنیا داراى قدرت هستند -قدرت‌هاى بزرگ پوشالى، قدرت‌هایى که هیچ‌چیز نیست- امروز قدرتمندند اما فردا به خاک سیاه نشسته‌اند. امروز یک سلطان است اما دو روز بعد، یک هفته بعد، موجود عاجز و ناتوانى است که قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چه‌قدر تاریخ از این قضایا پُر است. این چه قدرتى است؟ این چه جبروتى است که انسان به آن بنازد و ببالد؟ غنی‌هایى که به غناى خودشان متکى هستند، غافل از آنند که این، غنا و بى‌نیازى نیست. این همان حالتى است که در سوره شریفه «علق» مى‌فرماید: «إنّ الانسان لیطغى أن راه استغنى». وقتى انسان طغیان مى‌کند که خود را غنى ببیند، غنى بیابد و بى‌نیاز احساس کند. مایه طغیان، این است.

اى بسا کسانى که پول زیاد و ثروت و امکاناتى دارند اما خودشان را بى‌نیاز احساس نمى‌کنند و تکیه‌اى به این ثروت ندارند و خودشان را وابسته به خدا مى‌دانند. این آدم، طغیان نخواهد کرد. سلیمانِ پیامبر -که همه ثروت دنیا در اختیار او بود- مظهر کامل چنین چیزى است. حکومت‌هاى الهى در طول تاریخ و هرکدام از پیامبران و اولیا که به حکومت رسیدند، همین‌طور بوده‌اند. ثروت‌ها و امکانات جامعه در اختیار آن‌ها بوده ولى خود را از آن جدا مى‌کرده‌اند؛ مثل امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام که ثروت شخصى هم داشت و دائماً تحصیل مى‌کرد و صدقه مى‌داد. ثروت‌هاى جامعه و بیت‌المال هم در اختیار او بود، هرچه که مى‌خواست، مى‌توانست مصرف بکند؛ اما از این غنا و ثروت، خودش را جدا مى‌کرد.

آن چیزى که براى انسان خطرناک است، همین احساس استغنا و بى‌نیازى و قدرت و اتکا به دانایى خویشتن است. قرآن کریم داستان قارون را نقل مى‌کند و مى‌گوید وقتى که به او نصیحت مى‌کردند، او در جواب مى‌گفت: «إنّما اوتیته على علم»: من از روى علم و دانش، این ثروت را به‌دست آوردم و متعلق به خودم است. این غرور، فخر، تکبر، تکیه به آنچه که در انسان هست و چیز کم و ناچیزى است و انسان آن را چیزى مى‌انگارد و خیال مى‌کند زیاد است، بزرگترین بلیه‌هاست.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif  منتظر چه هستیم؟
در جمهورى اسلامى، همه قشرها، چه کسانى که مسؤولیتى در نظام جمهورى اسلامى دارند -که البته نسبت به این‌ها، تکلیف سنگین‌تر و فوری‌تر و واجب‌تر است- چه مردم معمولى جامعه که سمت و منصب و شغل و اعتبارى ظاهرى را یدک نمى‌کشند، اگر سعى کنند همین یک خصوصیت را -تواضع، زدودن روح تکبر و استعلا و علو که موجب طغیان است- در خودشان به‌وجود آورند، بسیارى از مشکلات حل خواهد شد و جامعه، جامعه حقیقتاً اسلامى خواهد شد. باید این کارها را بکنیم؛ منتظر چه هستیم؟ آن احساس و وسوسه‌اى که درون من و شما وجود داشته باشد، دایم به ما بگوید که ما از دیگران بالاتریم، حرف ما از حرف دیگران قابل قبول‌تر است، شأن ما از شأن دیگران بیشتر است؛ این، موجب فساد و اختلاف و گسستن همه‌چیز در نظام اسلامى است؛ این را باید از بین برد. اگر ما این صفت شیطانى را در وجود خودمان و در صحن جامعه از بین بردیم، برادرى و همکارى به‌وجود خواهد آمد و روزبه‌روز، وحدت بهتر و بیشترى ایجاد خواهد شد و جامعه، التیام الهى و اسلامى خودش را به‌دست خواهد آورد.

امیرالمؤمنین صلواةاللَّه‌وسلامه‌علیه در کتاب شریف نهج‌البلاغه، درباره صفت تکبر و در مقام علاج و زدودن آن، مطالب عجیبى بیان فرمودند و کلمات دُرربارى از آن بزرگوار نقل شده و زندگى آن حضرت هم مظهر همین عبودیت براى خدا و در راه خدا بود. شاید بشود نقطه مقابل آن کبر و علوّ و استعلا در وجود انسان را عبودیت و بندگى و خضوع محض در مقابل خدا دانست که پذیرفتن احکام الهى و تسلیم در مقابل خدا را به همراه دارد.

این، خصوصیت اولیاى الهى است و وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاة والسّلام بیشتر از همه‌کس به این خصوصیت آراسته بود. وجود آن بزرگوار، از اول زندگى و از اول مبارزاتِ در راه اسلام تا زمانى که پیامبر خدا در جامعه حضور داشتند و همچنین بعد از رحلت پیامبر تا وقتى که حکومت و خلافت در اختیار آن بزرگوار قرار گرفت و همچنین در دوران خلافت و حکومت آن بزرگوار، در عین مبارزه با طاغوت‌ها و متکبران و مستکبران صحنه سیاست، با آن روحیه استکبارى که در درون انسان‌ها هست نیز مبارزه مى‌کرد. عمل شخصى او این‌طور بود. در وجود خود آن بزرگوار، خضوع و خشوع و تواضع در مقابل پروردگار، یک چیز عجیب و استثنایى بود و در دیگران هم این حالت را ایجاد مى‌کرد.
سخنرانى در دیدار با مردم در روز بیست‌وسوم ماه مبارک رمضان؛ 30/01/69

 


[ جمعه 90/5/21 ] [ 12:45 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

1- خدیجه صلوات الله علیها گام به گام با رسول الله صلوات الله علیها
در کلامی از نخستین امام , علی بن ابی طالب صلوات الله علیه در تبین جایگاه و رابطه ی ویژه حضرت , با رسول الله صلوات الله علیه , چنین می خوانیم :

…و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذفی الإسلام غیر رسول الله (صلى‏الله علیه‏و آله) و خدیجة و أنا ثالثهما أرى نورالوحی و الرسالة و أشم ریح النبوة. و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحی علیه (صلى‏الله علیه‏ و آله) فقلت یا رسولالله ما هذه الرنة فقال هذا الشیطان قد أیس من عبادته إنک تسمع ما أسمع و ترى ماأرى إلا أنک لست بنبی و لکنک لوزیر و إنک لعلى خیر.

 

 ( مکاتیب الرسول ج1 صفحه 407 , با اختلافاتی در نهج البلاغه خطبه 192 معروف به قاصعه )
 

... هر سال که در حرا خلوت می گزید , من ایشام را می دیدم و جزمن و خدیجه , کسی ایشان رانمی دید و در آن روز که هیچ مسلمانی نبود , جز رسول الله صلی الله علیه و آله و خدیجه سلام الله علیه ها , مسلمانی نبود که من سومین آنان بودم.

نور وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم و در زمانی که وحی بر ایشان صلی الله علیه و آله , عرضه می شد , ناله های شیطان رامی شنیدیم ...

 

2- خواستگاری
مطلب دوم : خواستگاری تقاضای ازدواج از جانب خدیجه (س) مطرح می شود زیرا اندیشه بیش از بیست سال بر این انتخاب تامل نموده است .تا ان زمان حاضر به زندگی مشترک با هیچ مردی از مکه نبودند وبه خواستگارانی چون ابوسفیان عقبه بن ابی معیط و... وقعی ننهادند.

اکنون زمان شایسته برای صحیحترین انتخاب فرارسیده و با عرفانی که به امین مکه دارد بایسته است که خود بر سنتهای جاهلی عربستان خط بطلان کشد و سکوت مدبرانه وفهیمانه را بشکند و اینچنین بگوید :به دلیل قرابت شما به خودم وارجمندی و والامقامی و امین وشریف بودن شما درقبیله و داشتن بایسته ترین رفتارها و درستی کلام برای ازدواج با شما اماده ام !پس ازاگاهی رسول الله(ص) از پیشنهاد خدیجه (س) با عمو ها به گفتگو می پردازند و ایشان برای خواستگاری به منزل خدیجه (س) می روند و از حضرت خدیجه (س) خواستگاری میکنند.(سیره ابن اسحاق /130 ونیز طبقات ج 6/11) 

وازجانب خدیجه (س) نیز عمویش عمروبن اسد پاسخ گومی باشد .(طبقات ابن سعد ج 1/88)
3- خدیجه در زمان ازدواج با پیامبر
مطلب اول:ابن اسحاق در معرفی خدیجه (س)می نویسد:...خدیجه در ان زمان (پیشنهاد ازدواج با رسول الله (ص) )درمیان زنان قریش از بهترین اجداد برخوردار بود.شریف ترین و پولدار ترین زن قریشی بود به گو نه ای که هر کس توان خواستگاری داشت بر ازدواج با ایشان حریص بود. (سیره ابن اسحاق ص129)

ویا معرفی در توصیف خدیجه چنین میگوید:خدیجه دختر خویلد بن اسد ....زنی دور اندیش ونیرومند و پرطاقت در برابر سختیها وشریف وصاحب کرامت و خیرو از نظر اجداد در میان زنان قریش نخبه وبرگزیده و در مولایی و بزرگی بزرگترین انان و...بگونه ای که انسانی در خویش توان خواستگاری می دید حریص بر ازدواج با ایشان بود.وی را خواستگاری می کردند و برایش هزینه ها می کردند.(اما ناکام بر می گشتند) طبقات ابن سعد ج1/88


ابن عباس می گو ید:خدیجه در زمان ازدواج با رسول الله(ص)و...بیست و هشت ساله بود و مهریه اش دوازده وقیه! (طبقات ابن سعد ج6/12)

[ پنج شنبه 90/5/20 ] [ 12:53 صبح ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]


[ پنج شنبه 90/5/20 ] [ 12:44 صبح ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب


بازدید امروز: 809
بازدید دیروز: 1188
کل بازدیدها: 19792811

طلایه دار