سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی سروسامان

نهم رمضان‌المبارک 1432

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

خداى متعال را از اعماق جان سپاسگزارم که یک بار دیگر این توفیق را پیدا کردیم که در روز ماه رمضان در جمع شما جوانان عزیز، خوش‌روحیه، پرانگیزه و پرنشاط ساعاتى بنشینیم و از شما بشنویم.

آنچه که برادران و خواهران و فرزندان عزیزم در اینجا بیان کردند، درست همان چیزهائى است که ما انتظار داریم آنها را از شما جوانها بشنویم. ممکن است در برخى از این اظهارات، نظر این حقیر و نظر آن گوینده‌ى محترم یکسان نباشد - یعنى ممکن است من آن حرف را قبول نداشته باشم - اما روحیه‌ى اندیشیدن، انتخاب کردن، با انگیزه بیان کردن، همان چیزى است که ما آرزوى آن را در جوانها داریم. ما میخواهیم شما فکر کنید؛ بر اساس فکر، بخواهید؛ بر اساس این خواستن، جرأت و جسارت بیان و ابراز پیدا کنید. ممکن است آنچه که شما میگوئید و میخواهید و مطرح میکنید، در کوتاه‌مدت هم تحقق پیدا نکند؛ ممکن است در یک برهه‌ى دیگرى از زمان، به خاطر یک تجربه‌ى جدید، نظرتان هم عوض شود؛ اینها همه‌اش امکان‌پذیر است، ایرادى هم ندارد؛ اما نفس این روحیه، مطالبه‌گرى و نشاط، همان چیزى است که جوان امروز ما به آن احتیاج دارد.

 من حالا یک بحثى هم آماده کرده‌ام که عرض بکنم - که البته شروع یک بحثى است که ان‌شاءاللَّه عرض خواهم کرد - لیکن قبلش درباره‌ى آنچه که دوستان بیان کردند، دو سه تا نکته هست که من عرض میکنم. اولاً دوستان، خیلى خوب صحبت کردند؛ بخصوص بعضى از صحبتها از لحاظ استدلال و منطق، کاملاً سنجیده و پاکیزه بود. من رئوس مطالب آقایان و خانمها را یادداشت کردم.

 یکى از دوستان اظهار کردند که من درباره‌ى انتخابات نظر بدهم. به اعتقاد من وقتش حالا نیست. من درباره‌ى انتخابات حرفهائى دارم که ان‌شاءاللَّه در آینده خواهم گفت.

 یکى از دوستان اطلاع دادند که یک ستاد دانشجوئى براى تحقیق در اقتصاد مقاومتى تشکیل شده. کار بسیار جالبى است. اینجور کارهاى عمیق، همان چیزى است که کشور به آن احتیاج دارد. شما باید فکر کنید، مطالعه کنید، تحقیق کنید. این تحقیقها اگر به درد آن دستگاه مسئول هم نخورد یا به کار او نیاید یا نپسندد، قطعاً به کار شما مى‌آید و به درد شما میخورد. این، کار بسیار جالبى است.

 همچنین یکى دیگر از دوستان اطلاع دادند که در دانشگاه شریف مرکز مطالعاتى‌اى تشکیل شده و در این زمینه‌ها کار میکنند. اینها بسیار کارهاى مهمى است. این انگیزه‌ى جوان دانشجو و فکور، خیلى براى آینده‌ى کشور مهم است.

 البته راه‌حلهائى که گفته شد، بعضى از آنها کاملاً درست است. این را هم من به شما عرض بکنم؛ در همین زمینه‌ى مسائل اقتصادى، پاره‌اى از آنچه که پیشنهاد و مطرح شد، ما اطلاع داریم که مد نظر مسئولین هست؛ درباره‌اش کار میکنند، تصمیم‌گیرى میکنند، اقدام میکنند؛ منتها همه‌ى اقدامها یا به اطلاع نمیرسد، یا گفتنى نیست. به هر حال اینجور نیست که مسائل اقتصادى در مد نظر آن مسئولین نباشد.

 انتقادهائى از برخى دستگاه‌ها شد. بلاشک برخى از این انتقادها وارد است، من هم همعقیده هستم؛ منتها در عالم نظر و تأمل، خیلى کارها را انسان فکر میکند، به ذهن انسان میرسد؛ اما در مقام عمل، کار به آن آسانى نیست؛ وقتى وارد میدان عمل میشوید، موانع گوناگونى در برابر آرزوها و خواستها و تشخیصهاى انسان پیش مى‌آید. خب، موانع را باید برطرف کرد؛ اما عبور از همه‌ى موانع هم آسان نیست؛ گاهى هم زمان‌بر است؛ به این هم باید توجه باشد.

 در مورد مسائل منطقه، یکى از دوستان اشاره کردند که مثلاً کار لازم، عمل لازم و تحرک لازم نبوده. من فى‌الجمله به شما عرض بکنم که اینجور نیست. در زمینه‌ى مسائل منطقه، دستگاه‌هاى ذى‌ربط کشور تحرک بسیار خوبى داشتند و دارند. الان منطقه، میدان عظیم زورآزمائى است و دستگاه‌هائى که با این مسئله مرتبطند، حسابى وسط میدانند و دارند کار میکنند. خب، برخى از کارها قابل تبلیغاتى شدن نیست - یا ممکن نیست، یا لازم نیست، یا اشکال دارد - ولى به هر حال کار زیاد دارد میشود؛ این را توجه داشته باشید. در این زمینه، فضاى درونى کشور هم خوب بود. حضور دانشجوها در بخشهاى مختلف، اظهارنظرها نسبت به همین مسائل منطقه، اینها همه‌اش کمک میکند. این کار ادامه هم دارد و ان‌شاءاللَّه روزبه‌روز هم ابعاد بیشتر و بهترى خواهد گرفت. غرض، تصور نشود که بى‌عملى بوده؛ نه، دارد کار میشود؛ کارهاى خوبى هم انجام میگیرد.

 یک نکته‌اى را این خانم محترم در مورد علوم انسانى بیان کردند، که کاملاً درست است. اولاً مطلبى که گفتند، بسیار مطلب سنجیده و دقیقى بود. اینکه پشت سر پیشرفت علوم، پیشرفت فکر وجود دارد؛ اینکه مبدأ تحول ملتها بیش و پیش از آنچه که علم و تجربه باشد، فکر و اندیشه است، کاملاً حرف درست و اثبات شده‌اى است. به همین دلیل است که من روى مسائل علوم انسانى حساسیت به خرج میدهم. ما به هیچ وجه نگفتیم که دانسته‌هاى غربى‌ها را که در زمینه‌هاى گوناگون علوم انسانى پیشرفتهاى چند قرنىِ زیادى داشتند، یاد نگیریم یا کتابهاى اینها را نخوانیم؛ ما میگوئیم تقلید نکنیم. در بیانات این خانم هم همین نکته وجود داشت و نکته‌ى درستى است.

 مبانى علوم انسانى در غرب از تفکرات مادى سرچشمه میگیرد. هر کس که تاریخ رنسانس را خوانده باشد، دانسته باشد، آدمهایش را شناخته باشد، این را کاملاً تشخیص میدهد. خب، رسانس مبدأ تحولات گوناگونى هم در غرب شده؛ اما مبانى فکرى ما با آن مبانى متفاوت است. هیچ ایرادى هم ندارد که ما از روان‌شناسى و جامعه‌شناسى و فلسفه و علوم ارتباطات و همه‌ى رشته‌هاى علوم انسانى که غرب ایجاد و تولید کرده یا گسترش داده، استفاده کنیم. من بارها گفته‌ام که ما از یادگیرى به هیچ وجه احساس سرشکستگى نمیکنیم. لازم است یاد بگیریم، از غرب یاد بگیریم، از شرق یاد بگیریم - «اطلبوا العلم ولو بالصّین»(1) - خب، این که روشن است. ما از این احساس سرشکستگى میکنیم که این یادگیرى به دانائى و آگاهى و قدرت تفکر خود ما منتهى نشود. همیشه که نمیشود شاگرد بود؛ شاگردى میکنیم تا استاد شویم. غربى‌ها این را نمیخواهند؛ سیاست استعمارى غرب از قدیم همین بوده؛ میخواهند در دنیا یک تبعیضى، یک دو هویتى‌اى، یک دو درجه‌اى در مسائل علمى وجود داشته باشد.

 یکى از علوم انسانى، تاریخ است. باز هم من توصیه میکنم که تاریخ بخوانید. تاریخ دوره‌ى استعمار را بخوانید تا ببینید غربى‌ها على‌رغم ظاهر نونوارِ اتوکشیده‌ى ادکلن‌زده‌ى منظم و مرتب و داعیه‌هاى حقوق بشرشان، چه وحشیگرى عظیمى در این مقوله کردند. نه اینکه فقط آدمها را بکُشند؛ در دور نگهداشتن ملتهاى تحت استعمارِ خودشان از عرصه‌ى پیشرفت و امکان پیشرفت در همه‌ى زمینه‌ها هم تلاش زیادى کردند. ما میخواهیم این اتفاق نیفتد. ما میگوئیم علوم انسانى را یاد بگیریم تا بتوانیم شکل بومى آن را خودمان تولید کنیم و این را به دنیا صادر کنیم. بله، وقتى که این اتفاق افتاد، آنگاه هر یک نفرى که از مرزهاى ما خارج میشود، مایه‌ى امید و اتکاى ماست. بنابراین ما میگوئیم در این علوم مقلد نباشیم. حرف ما در زمینه‌ى علوم انسانى این است.

 یکى از دوستان اشاره کردند که امیرالمؤمنین در فرمان خود به مالک اشتر فرموده‌اند که آدمهاى سوءاستفاده‌جو را رسوا کنید؛ شما گفته‌اید که افشاء نکنید. امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نفرمودند موردى را که اثبات نشده، افشاء کنید. هیچ وقت چنین چیزى در بیان امیرالمؤمنین نیست، و این قطعاً از اسلام نیست. ما چطور چیزى را که اثبات نشده، به صرف اتهام، افشاء کنیم؟ ممکن است اینقدر حجم اتهام زیاد و وسیع باشد که یک عده‌اى به چشم یک امر قطعى و واقعى به آن نگاه کنند، اما هیچ پشتوانه‌ى استدلالى نداشته باشد، جائى ثابت نشده باشد. ما هیچ حجتى نداریم که این را بگوئیم. حتّى من در همان
جلسه‌اى که اشاره کردند، از این بالاتر را گفتم. من گفتم حتّى جرمى که ثابت شد، اصل نباید بر افشاى آن جرم باشد. بالاخره یک مجرمى است، یک غلطى کرده، مجازات هم میشود؛ خانواده‌ى او، فرزندان او، پدر و مادر او گناهى نکرده‌اند؛ ما چرا بیخود اینها را رسوا کنیم؟ مگر آنجائى که خود نفس افشاء کردن، یک مصلحت بزرگى داشته باشد. بله، یک جائى هست که نفس افشاگرى در یک مسئله‌ى ثابت‌شده، مصلحتى دارد؛ آنجا ایرادى ندارد. این، منطق ماست. هیچ چیزى هم نه از امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) و نه از هیچیک از ائمه‌ى هدى (علیهم‌السّلام) برخلاف این وجود ندارد. ما واقعاً حق نداریم افراد را به صرف گمان، متهم کنیم، مشهور کنیم؛ واقعاً جایز نیست؛ نه در سایت، نه در روزنامه، نه در تریبونهاى گوناگون. حیثیت افراد را باید حفظ کرد.

 در مورد اجراى سیاستهاى اصل 44 از من پرسیده‌اند که نظر شما چیست؛ آیا اجرا شده یا نه؟ خب، اگر بخواهیم تفصیلاً حرف بزنیم، این که نمیشود. هر کدام از این فصول و بخشها یک شرحى دارد؛ اما اگر بخواهیم اجمالاً بگوئیم، باید عرض کنیم که کارهاى خوبى انجام گرفته. البته نه اینکه به تمام معنا کامل باشد، راضى کننده باشد؛ نه، نواقصى هم هست؛ لیکن حرکتى هم انجام گرفته. خب، مسئولین رسمى کشور گزارشهائى هم دارند میدهند؛ به این گزارشها با چشم حسن‌ظن باید نگاه کرد؛ یعنى نباید بنا را بر این گذاشت که هرچه مسئولین مى‌آیند میگویند، دروغ و درم و خلاف واقع است؛ نه، دارند گزارش میدهند. اصل را باید بر این گذاشت که گزارشها گزارشهاى واقعى است؛ ولو حالا ممکن است در آن یک مقدارى مبالغه و اغراق یا ندیدن جوانب منفى وجود داشته باشد؛ لیکن غالباً گزارشها درست است. به هر حال نواقصى هست، اقداماتى هم شده.

 در مورد تحول در شوراى عالى انقلاب فرهنگى هم چرا، ما کارى که باید انجام بدهیم، انجام داده‌ایم. حالا ترتیبات استفاده‌ى از شوراى عالى انقلاب فرهنگى ترتیبات خاصى است. اولاً آنچه که انسان دلش میخواهد، با آنچه که در عمل اتفاق مى‌افتد، یک فاصله‌هائى دارد؛ لیکن نه، یک تدابیرى اندیشیده شده که ان‌شاءاللَّه این شورا میتواند فوائدش بیشتر باشد.

 یکى از جوانهاى عزیز گفتند مثل اینکه نسل جدید اگر بخواهد مسئولیت را به عهده بگیرد، خودش باید وارد میدان شود. من اتفاقاً این را تصدیق میکنم، باید خودش وارد میدان شود؛ منتها وارد میدان شدنش به چه معناست؟ صلاحیت کسب کند؛ صلاحیت علمى، صلاحیت عملى، صلاحیت حضور در میدان. بعضى‌ها هستند کار علمى هم کرده‌اند، عالم هم هستند، دانشمند هم هستند، اما اهل دردسرِ ورود در میدانهاى عملیاتى نیستند. اما اگر کسى میخواهد واقعاً به مسئولیتهاى کشور دست پیدا کند و این را براى خودش مهم میداند، نه خدمت را - بالاخره خدمت، اعم از حضور در مسئولیت است؛ حضور در مسئولیت هم یک جور خدمت است؛ البته خدمت مؤثرتر و عمومى‌تر و بهترى است - خب، این صلاحیتهائى لازم دارد؛ صلاحیت علمى هم لازم دارد، صلاحیت عملى هم لازم دارد، انگیزه‌ى ورود در میدان هم لازم دارد.

 توى پیاده‌رو یا معبر شلوغ که انسان وارد میشود و حرکت میکند، هم تنه میزند، هم تنه میخورد؛ چیز طبیعى است. آدم بخواهد تنه نخورد، تنه نزند، باید توى خانه بنشیند. البته توى خانه هم میشود نشست، یا یک گوشه‌اى هم میشود رفت، کار خوبى هم انجام داد؛ اما وقتى انسان وارد عرصه‌ى اجتماعى شد - چه عرصه‌ى سیاسى، چه عرصه‌هاى گوناگون مدیریتى - این تنه خوردن دارد.

 الان شما ملاحظه کنید؛ شما یک مشت جوان عزیزِ پاکیزه‌ى خوش‌روحیه‌ى پاکدل، اینجا مى‌ایستید و از بالا تا پائین را انتقاد میکنید، کسى هم نمیگوید چرا؛ من هم که مستمع شما هستم، شما را تحسین میکنم؛ نه تحسین زبانى، قلباً تحسین میکنم. خب، آنهائى که شما ازشان انتقاد میکنید، خیال میکنید کى‌اند؟ آنها همین جوانهاى خوبى‌اند که کار کردند، زحمت کشیدند، مجاهدت کردند، حالا هم به یک مسئولیتى رسیدند، یک کارى را هم دارند میکنند. خب، این کار ممکن است یک خطاهائى هم داشته باشد، انتقاد شما هم وارد باشد. مدیریت، اینجورى است. شما هم که وارد میدان مدیریت شدید، همین حرفها هست؛ یک جوانى مى‌آید اینجا مى‌ایستد و از شما انتقاد میکند.

 الان شما ایراد دارید که چرا مدیر پیر است، مشاور جوان است. میگوئید مدیر جوان باشد، مشاور پیر باشد. مى‌آیند به من شکایت میکنند و کاغذ مینویسند راجع به همین مشاوران جوان، و انتقاد میکنند: آقا این مشاور جوان در فلان وزارتخانه اینجورى کرده. در حالى که آن مشاور جوان، یک جوان دانشجوست؛ مثلاً دانشجوى کارشناسى ارشد یا دکترى یا تازه‌فارغ‌التحصیل است. گناهى هم نکرده، اما مورد انتقاد قرار میگیرد. خب، یک چنین انگیزه‌هائى لازم است. انسان این آمادگى و این صلاحیت را براى خودش فراهم کند، وارد میدان بشود، حتماً مسئولیت هم گیرش مى‌آید.

 یکى از برادران عزیزمان که اینجا خیلى خوب هم صحبت کردند، اول صحبتشان گفتند که اینجور داریم کار میکنیم تا بدانند هنوز کسانى هستند. این تعبیر «هنوز» را به کار نبرید. هنوز، معنایش این است که انتظار داشتید نباشد. نه، چنین انتظارى نیست. انتظار و توقع ما درباره‌ى مسئله‌ى انقلاب، خیلى فراتر از این حرفهاست. نگوئید هنوز کسانى هستند. بله، متن جامعه، متن انقلاب است. حالا بحثى که من عرض خواهم کرد، یک مقدارش هم راجع به همین مسئله است.

 این حرکت دانشجوئىِ سازندگى هم بسیار جالب و بسیار لازم است؛ کار خیلى خوبى است.

 خب، فقط خواستم این چند نکته را عرض کنم. مطالبى که دوستان بیان کردند، من خلاصه‌اش را یادداشت کردم که در ذهنم بماند. البته تفصیل اینها هست؛ بررسى میشود، دنبال میشود. نباید هم تصور شود که اینها فراموش میشود؛ نه، اینها یا به طور خاص و ویژه مورد توجه قرار میگیرد و رویش کار میشود، یا اینکه حداقل به ایجاد تجربه‌ها و آگاهى‌ها و دانائى‌هاى متراکم کمک میکند؛ یعنى هیچکدام از این گفتنها و اظهارنظرها هدر نمیرود.

 آن مطلبى که من میخواهم عرض بکنم، در واقع شروع یک بحث است، که حالا این بحث را بعد خود شما جوانها ان‌شاءاللَّه در محافلتان باید دنبال کنید. در این شش هفت ماه گذشته، من در چند سخنرانى به ثبات نظام و انقلاب اشاره کردم و گفتم که ثبات و استمرار و استقرار نظام جمهورى اسلامى از جمله‌ى مهمترین عواملى بوده است که ملتهاى منطقه و ملتهاى مسلمان را امیدوار کرده و میتوان گفت نقش مؤثرى در ایجاد این حرکت عظیم اسلامى منطقه و آزادى و بیدارى ایفاء کرده. امروز میخواهم یک مقدارى راجع به ثبات و استمرار و استقرار انقلاب مطلبى را عرض کنم؛ یک مقدارى آن را باز کنم.

 تحولات بزرگى در جامعه رخ میدهد، که نمونه‌ى بارزش انقلابهاى سیاسى و اجتماعى است. این تحول را کى به وجود مى‌آورد؟ یک نسلى به وجود مى‌آورد؛ که البته معلول شرائطى است که براى آن نسل پیش آمده، اما براى نسل قبل و نسلهاى قبل پیش نیامده بود؛ مثل انقلاب اسلامى. یکى از دو حال پیش خواهد آمد: یا این است که وقتى این تحول به وسیله‌ى این نسل به وجود آمد، نسلهاى بعدى این را پى میگیرند، دنبال میکنند، تکمیل میکنند، ادامه میدهند. در این صورت، این یک جریان ماندگارى خواهد شد؛ «و امّا ما ینفع النّاس فیمکث فى الأرض»(2) خواهد شد؛ یعنى جایگزین میشود، مستقر میشود. یا این است که نه، نسلهاى بعد - حالا نسلهاى بعد که میگوئیم، نه لزوماً نسل سنى؛ یعنى کسانى که از آن گروه اول تحویل میگیرند، که ممکن است خودشان هم جزو همان نسل سنىِ آن گروه اول باشند - تحت تأثیر عوامل گوناگون، کار را دنبال نمیکنند؛ دچار رکود میشوند، دچار انحراف میشوند، دچار زاویه میشوند. در این صورت، آن تحول فوائدش را براى مردم از دست میدهد و خسارتهائى که بالاخره در یک تحول پیش مى‌آید، براى مردم میماند و جبران هم نمیشود. کلىِ مسئله این است.

 در تحولاتى که در طول دو سه قرن اخیر، که قرن انقلابهاى بزرگ است، اتفاق افتاده، هرچه من نگاه کردم - حالا شما مطالعه کنید، شاید مواردى را شما پیدا کنید - موردى را پیدا نکردم که مثل انقلاب اسلامى، تحولى که در دوره‌ى اول پدید آمد، در دوره‌هاى بعد یا دهه‌هاى بعد، با همان شکل، با همان هدفها، به سوى همان آرمانها و با همان جهتگیرى‌ها ادامه پیدا کند. یا اصلاً ادامه پیدا نکرده، مثل انقلاب شوروى؛ یا ادامه پیدا کرده، منتها با یک فترتى، با یک فاصله‌ى طولانى زمانى، همراه با مرارتها و محنتها و سختى‌هاى فراوان، مثل انقلاب کبیر فرانسه، مثل استقلال آمریکا؛ حالا تعبیر کنیم به انقلاب یا هرچه. آن اهداف اولیه در نهایت به یک شکلى تأمین شد، اما با زحمات زیاد و با یک فاصله‌ى طولانى. مثلاً در همین انقلاب کبیر فرانسه، «کبیر» که میگویند، به خاطر این است که بعد از این انقلاب، دو سه تا انقلاب دیگر در طول پنجاه شصت سال در فرانسه اتفاق افتاد؛ منتها آن انقلاب اول، انقلاب مهمتر و مؤثرترى بود که در سال 1789 - براى اینکه یادتان بماند: هزار، بعد هفت، هشت، نُه! این، سال انقلاب کبیر فرانسه است - علیه حکومت سلطنتى فرانسه به وقوع پیوست؛ یعنى همین کارى که در ایران انجام گرفت. البته آن خانواده‌ى سلطنتى که آن وقت در فرانسه حکومت میکردند، خیلى ریشه‌دارتر و مقتدرتر بودند از این خانواده‌ى پیزُرى پهلوى ما! خانواده‌ى بوربن‌ها بودند، چند صد سال بود که اینها بر فرانسه حکومت میکردند، در میانشان پادشاهان بسیار مقتدرى از همین سلسله وجود داشتند. این انقلاب در این سالى که گفتم - 1789 میلادى - اتفاق افتاد.

 خب، انقلاب، یک انقلاب مردمى به تمام معنا بود؛ یعنى واقعاً مردم حضور داشتند - مثل انقلاب خود ما - رهبران هم رهبران صددرصد مردمى و داراى افکار نو و به دنبال ایجاد یک جامعه‌ى مردمى. البته آنچه که مورد نظرشان بود، ایدئولوژیک نبود، اعتقادى نبود؛ اما میخواستند یک حکومت مردمى داشته باشند، میخواستند یک حکومت مردم‌سالار داشته باشند. خب، این انقلاب در این سال اتفاق افتاد. به فاصله‌ى سه چهار سال، آن گروه اوّلى که انقلاب را انجام داده بودند، به وسیله‌ى گروه تندروِ افراطىِ شدید کنار زده شدند؛ بعضى‌شان اعدام شدند و این گروه افراطى سر کار آمدند. چهار پنج سال این گروه افراطى سر کار بودند؛ بعد بر اثر شدت عملى که با مردم به خرج میدادند، از طرف مردم مورد عکس‌العمل قرار گرفتند و کنار زده شدند. عده‌اى از آنها اعدام شدند و یک گروه سومى سر کار آمدند. یعنى در ظرف حدود یازده، دوازده سال - تا سال 1800 - سه گروه سر کار آمدند که هر کدام آن گروه قبلىِ خودشان را قلع و قمع و نابود کردند. در همین ده یازده سال اول، شخصیتهاى معروف سیاسى‌اى از گروه‌هاى انقلابى اعدام شدند. بعد هم این هرج و مرجى که به وجود آمد - در یک کشورى با این خصوصیات، بدیهى است که هرج و مرج به وجود مى‌آید - مردم را خسته کرد؛ تا اینکه یک گروه سه نفره تشکیل شد، که ناپلئون جزو این گروه سه نفره بود؛ یک افسر جوانى بود که فتوحاتى هم در مصر کرده بود - که حالا داستانهایش فراوان و مفصل است - عنوانى پیدا کرد و آمد بر این گروه سه نفره حاکم شد و بعد هم پادشاه و امپراتور شد. همین کشورى که با آن همه خسارت، پادشاهى را کنار گذاشته بود و لوئى شانزدهم و زنش را اعدام کرده بود، دوباره تبدیل شد به پادشاهى و روى کار آمدن ناپلئون. البته ناپلئون شخصیت نظامىِ مقتدرِ فعالى بود و براى فرانسه هم کارهاى بزرگى انجام داد. او کارهاى غیر نظامى هم دارد، منتها عمدتاً کارهاى او نظامى است. چند تا از کشورهاى اروپائى را به فرانسه ملحق کرد؛ ایتالیا را، اسپانیا را، سوئیس را جزو فرانسه کرد. چند تا کشور اروپائى به وسیله‌ى او فتح شدند و جزو فرانسه شدند؛ که البته بعد از رفتن ناپلئون، یکى یکى از فرانسه جدا شدند؛ یعنى این فتوحات، ناپایدار بود. اما کشورى که با آن همه خسارت انقلاب کرده بود، به حکومت مردمى رسیده بود، به‌آسانى دوباره تبدیل شد به حکومت پادشاهى. بعد از تبعید و مرگ ناپلئون - یعنى حدود 1815 - تقریباً حدود پنجاه سال حکومت پادشاهى در فرانسه استقرار داشت؛ البته با تحولات بسیار سخت و رقتبار و مرارتبار؛ که شما اگر رمانهاى قرن نوزده فرانسه را بخوانید، کاملاً نشانه‌ى این انقلابها و این مرارتها و این محنتها و این تلخى‌ها براى مردم فرانسه را در این کتابها خواهید دید؛ از جمله کتابهاى ویکتورهوگو و بالزاک و دیگران.

 البته بعد در سال هزار و هشتصد و شصت و خرده‌اى، مجدداً باز یک انقلاب دیگرى به وقوع پیوست و آن پادشاهى که از قوم و خویشهاى ناپلئون هم بود - ناپلئون سوم - کنار زده شد و حکومت جمهورى سر کار آمد؛ که حالا جمهورى‌ها هم تغییر پیدا کرد: جمهورى اول، جمهورى دوم، جمهورى سوم، تا رسید به اینجائى که امروز شما کشور فرانسه را ملاحظه میکنید، که یک حکومت مردم‌سالار و دموکراسى است. انقلاب فرانسه با این مرارتها مواجه بود؛ یعنى در آغاز پیدایشِ خود این توان و ظرفیت و تمکن را نداشت که خودش را در بین مردم خودش جایگزین کند، مستقر کند و ادامه و استمرار پیدا کند. تقریباً در همه‌ى تحولاتى که در این دوره‌ى طولانى دویست ساله و صد و پنجاه ساله و صد ساله در دنیا اتفاق افتاده، این وجود دارد.

 عین همین قضیه در آمریکا اتفاق افتاده. انقلاب آمریکا - یعنى به اصطلاح آزادى آمریکا از دست دولت انگلیس - پنج سال، شش سال قبل از انقلاب فرانسه است؛ یعنى حدود سال 1782. البته آن وقت آمریکا جمعیت چهار پنج میلیونى‌اى بیشتر نداشته. یک حرکتى کردند، یک دولتى تشکیل دادند، شخصیتهائى سر کار آمدند - مثل همین شخصیت معروف جورج واشنگتن و دیگران و دیگران - لیکن اینها هم همین طور. بعد از آن حرکت اولیه‌اى که اینها انجام دادند، ملت آمریکا محنتها کشیدند و جنگهاى داخلىِ عجیب و غریبى را پشت سر گذاشتند، که در یکى از جنگهاى داخلى - که مهمترین جنگ داخلى بین شمال و جنوب است؛ یعنى در واقع شمال شرقى و جنوب شرقى؛ چون آن وقت غرب آمریکا تازه هنوز در اختیار این کشور و این دولت قرار گرفته بود - در طول چهار سال اقلاً یک میلیون نفر کشته شدند. البته آن وقت آمار هم وجود نداشته؛ آن کسانى که نوشتند و حرف زدند، این را میگویند. تا بالاخره بتدریج بعد از گذشت تقریباً صد سال از استقلال آمریکا، دولت یک استقرارى پیدا کرده و توانسته حرکت خودش را در همان بسترهاى قبلى ادامه بدهد.

 البته ماجراى جنایتهائى که اتفاق افتاده، فاجعه‌هائى که به وسیله‌ى همان حاکمان و اطرافیان و ارتششان اتفاق افتاده، داستان غم‌انگیز طولانى عجیبى است: حمله‌ى به کشورهاى همسایه، تعرض به شهروندان اصلى - یعنى سرخپوستها - قلع و قمع قبائل سرخپوست. من تأسف میخورم که جوانهاى ما این قضایا را نمیدانند. وقتى انسان بداند که آنچه امروز از تمدن و از پیشرفت و از ثروت در بعضى از این کشورها وجود دارد، محصول چقدر خرابکارى و بدعملى و سنگدلى و بى‌انصافى است، آن وقت نسبت به کارى که باید انجام بگیرد، نسبت به وظیفه‌اى که انسان دارد، یک افق دید دیگرى پیدا میکند.

 در شوروى هم یک جور دیگر اتفاق افتاد. در شوروى هدفهائى که ترسیم شده بود - که هدفهاى آن، عقیدتى و ایدئولوژیک بود - تحقق پیدا نکرد. اصلاً ادعا شده بود که حکومت شوروى یک حکومت مردمى است، حکومت توده‌اى است، سوسیالیست است؛ حکومت توده‌اىِ مردمىِ متکى به حرکت مردم و متعهد به نیازهاى مردم؛ این از همان سالهاى اول نقض شد. بعد از 1917 که سال انقلاب شوروى است، پنج شش سالى که گذشته بود، راه عوض شد؛ مردم از محاسبات دولت به معناى حقیقى کلمه حذف شدند؛ یک حزب کمونیست با چند میلیون عضو حاکم شد و در حزب کمونیست هم حاکم، همان چند نفرى بودند که در هر دوره‌اى در رأس بودند. حالا در دوره‌اى مثل دوره‌ى استالین، حاکم یک نفر بیشتر نبود؛ اما در دوره‌هاى بعد، آن هیئت اصلى حزب کمونیست، همه‌کاره‌ى کشور بودند. چه فشارهائى به مردم وارد آمد، چه محدودیتهائى ایجاد شد، مردم چه محنتى کشیدند. در آن دوره‌ها نوشته‌هائى از درون شوروى درز میکرد، بیرون میرفت؛ بعضى‌هایش هم به فارسى ترجمه میشد، ما هم مطالعه میکردیم. تا قبل از سقوط شوروى، خیلى از این زوایاى دشوار و تلخ پنهان بود؛ بعد از سقوط شوروى بود که خیلى چیزها معلوم شد، که چه کارهائى میکردند، چه محدودیتهائى بوده. ادبیاتى که آفریده شد، نشان‌دهنده‌ى سختى زندگى مردم در دوران حکومت شوروى بوده. یعنى انقلاب بکل از اول زاویه پیدا کرد؛ نه اینکه استمرار پیدا نکرد، اصلاً به وعده‌هاى اولیه عمل نشد.

 خب، اینها انقلابهاست. حالا یک شبه‌انقلابهائى هم در منطقه‌ى خاورمیانه و عمدتاً شمال آفریقا و آمریکاى لاتین داریم که در واقع انقلاب نبود؛ غالباً کودتا بود. در اواخر دهه‌ى 50 و اوائل دهه‌ى 60 در کشورهاى شمال آفریقا - یعنى مصر و لیبى و سودان و تونس - یک حرکتهاى انقلابى با گرایش چپ اتفاق افتاد. همه‌ى این کشورها، کشورهاى انقلابى بودند؛ اما جز استثناهاى معدودى، همان کسانى که خودشان عوامل انقلاب بودند، از انقلاب منحرف شدند. انقلابها، انقلابهاى چپ بود، ضد آمریکائى بود، ضد انگلیسى یا ضد فرانسوى بود؛ مردم را اینجورى توى میدان آورده بودند؛ اما همان کسانى که خودشان در رأس این انقلابها قرار داشتند، عملاً منحرف شدند و به سمت همان نیروهاى استعمارگر غلتیدند! یکى‌اش همین بورقیبه‌ى تونس بود. خب، بورقیبه رهبر انقلاب تونس بود؛ اصلاً انقلاب تونس را او به وجود آورده بود؛ اما خودش تبدیل شد به یک عنصر دست‌نشانده‌ى غرب و فرانسه؛ رفت در آن جهت، که بعد هم بن‌على بود که دنبال او آمد. یا در مصر، انورسادات جزو یاران جمال عبدالناصر بود؛ جزو کسانى بود که کودتا یا به قول خودشان انقلاب افسران آزاد را به وجود آورده بودند؛ اصلاً حرکت افسران آزاد در زمان جمال عبدالناصر، با شعار «نجات فلسطین» بود؛ اما کارشان به آنجا رسید که با غاصب فلسطین آشتى کردند، علیه مردم فلسطین توطئه کردند، و در این اواخر کار به جائى رسید که حتّى با صهیونیستها همکارى کردند براى محاصره‌ى فلسطین، براى محاصره‌ى غزه، براى نابودى مردم فلسطین! یعنى صد و هشتاد درجه جهت آن حرکت اولیه عوض شد.

 یا در سودان. به نظرم شماها یادتان نیست از نُمیرى. ما از روى کار آمدن نُمیرى هم یادمان هست. نُمیرى یک افسر انقلابى بود که در واقع سودان را از دست غرب نجات داد؛ اما همین نُمیرى بتدریج رفت به سمت غرب، تبدیل شد به یک عامل غرب؛ که این انقلابیون بعدى که امروز در سودان سر کار هستند، علیه او قیام کردند و کشور را از دست او بیرون آوردند. جعفر نُمیرى از یک عنصر ضد غربى که علیه حکومت غربى کودتا میکند، بتدریج تبدیل میشود به یک عنصر غربىِ مستخدم غرب و کارگزار غرب و مزدور غرب! بقیه هم همین جورند.

 من یادم هست که در سالهاى دهه‌ى 40 شمسى در مشهد، ما رادیوى صوت‌العرب مصر را - که زمان عبدالناصر بود - میگرفتیم و میشنیدیم. جمال عبدالناصر به لیبى رفته بود و به اتفاق همین قذافى - که آن وقت یک جوان بیست و هشت نُه ساله‌اى بود که کودتا کرده بود - و همان جعفر نُمیرى، هر سه در رادیوى صوت‌العرب مصر سخنرانى میکردند. آنها با همدیگر اجتماع داشتند و حرفهاى انقلابى و تند میزدند. همین قذافى شعارهائى میداد که ما آن وقت به هیجان مى‌آمدیم. ماها غالباً در عین مبارزه بودیم. گرفتن این رادیو هم خلاف قانون بود. ما با بعضى از رفقا - که یکى‌مان رادیو داشت - شب میرفتیم در یک خانه‌اى مى‌نشستیم و رادیوى صوت‌العرب را گوش میکردیم.

 حرکتها اینجورى بوده. یعنى انقلابها بر اثر عوامل گوناگون، یا از همان اول منحرف شدند، یا بعد از اندکى منحرف شدند. گاهى این انحراف، ده‌ها سال هم طول کشیده. در کشورى مثل فرانسه، این انحراف هفتاد و چند سال به طول انجامید، تا اینکه توانست بتدریج پاره‌اى از اهداف را - آن هم نه همه‌ى اهداف را - تحقق ببخشد.

 انقلاب اسلامى یک استثناء است. انقلاب اسلامى حرکتى بود که با اهداف مشخصى - ولو آن اهداف که مشخص هم بود، در یک جاهائى کلى بود؛ بتدریج خرد شد، روشن شد، مصادیقش معلوم شد؛ اما اهداف، اهداف روشنى بود - به وجود آمد. هدف اسلام‌خواهى، هدف استکبارستیزى، هدف حفظ استقلال کشور، هدف کرامت‌بخشى به انسان، هدف دفاع از مظلوم، هدف پیشرفت و اعتلاى علمى و فنى و اقتصادى کشور؛ اینها اهداف انقلاب بوده. انسان وقتى در فرمایشات امام (رضوان اللَّه علیه) و در اسناد اصلى انقلاب اینها را نگاه میکند، مى‌بیند که همه‌ى اینها در متون اسلامى هم ریشه دارد. مردمى بودن، متکى به ایمان مردم، عقاید مردم و انگیزه‌هاى مردمى و عواطف مردمى، جزو پایه‌هاى اصلى انقلاب است. این خط ادامه پیدا کرده؛ این خط انحراف پیدا نکرده، این خط زاویه نخورده. امروز سى و دو سال از انقلاب میگذرد؛ این خیلى حادثه‌ى مهمى است.


[ جمعه 90/5/21 ] [ 4:34 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب


بازدید امروز: 502
بازدید دیروز: 1777
کل بازدیدها: 19779394

طلایه دار