سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی سروسامان

 

مستحضر هستید آن سلسله نورانی که از مرحوم جودا شروع می شود و ملاحسین قلی همدانی و سیداحمد کربلایی و قبلش هم شیخ علی شوشتری گرچه یک عرفان منزوی مطرح می شود اما وقتی در عمقش نگاه می کنیم می بینیم که یک عرفان ستیز و یک تقوای ستیز هم در آن هست کما اینکه در همان دستورالعمل ملاحسین قلی همدانی ایشان فریاد از تسلط کفّار بر بلاد و حاکمیت دهریون ومادیون دارندو همان نکاتی که الان حضرتعالی به آن اشاره فرمودید تا شاگردانی مانند سیدعبدالحسین لاری و بافقی که از مکتب سیداحمد کربلایی برمی خیزند، این سلسله نورانی خودشان در مقاطع حساس وارد عرصه سیاست شدند حتی در دستورالعمل های اخلاقی شان بیان کردند، یک جا جمله ای از حضرتعالی هست و بسیار جمله زیبایی است و دوست داریم این را بشکافیم که چگونه از نظر این مکتبی که علامه طباطبایی و بعد آقای بهجت ادامه دهنده همان هستند حضرتعالی فرمودید که بزرگترین مشوّق بنده لااقل در پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی ایشان بودند، دوست داشتیم در این خصوص بیشتر توضیح دهید.
همان طور که اشاره کردم در موقعی که نهضت حضرت امام(س) و نهضت روحانیت شروع شد و داستان مدرسه فیضیه و حمله کماندوها به مدرسه فیضیه در حضور مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی(رض) طلبه ها مورد هجمه واقع شدند بعضی ها را از بالای پشت بام مدرسه فیضیه پرت کردند در رودخانه در مدرسه، مرحوم آقای بهجت ضمن اظهار حساسیت و تأسف نسبت به این مسائل اصرار می کردند که سعی کنید این حوادث را ضبط کنید بنویسید و ممکن است اینها چندی بگذرد فراموش بشود یا تحریف بشود و مؤکداً اصرار می کردند که نگذارید اینها فراموش بشود و خود ایشان هم در مقام محکوم کردن اینجور کارها و زشتی و عظمت گناه و فجایعی که انجام می گرفت به صورت های مختلف یک نوع مسئولیتی برای خودشان می دانستند که اینها را زنده نگه دارند.
همین که ایشان اصرار می کردند به هر حال ما هم روی علاقه ای که داشتیم و می دانستیم ایشان بی جهت به یک چیزی تأکید نمی کنند از همان وقت ها به فکر این افتادیم که این مسائل را دنبال کنیم چون بالاخره وقتی آدم بخواهد قضایایی را ثبت بکند و یادداشت بکند، باید اطلاعات دقیق داشته باشد، ناچار باید حضور داشته باشد بپرسد تحقیق کند تا دقیقاً ثابت بشود یعنی واقعیت آن طور که هست ثبت بشود و جلوگیری بشود از تحریف ها.
روز به روز وقتی جریانات مبارزات داغ تر می شد و مزاحمتی که برای روحانیون و منبری ها و زندان و تبعید و اینها پیش می آمد به این مناسبت ها ایشان هم اشاراتی می فرمودند یا اشاره ای که مثلاً چه باید کرد ، گاهی حرفهای خیلی ساده ایشان می توانست فتح بابی باشد برای یک نوع فعالیت و بعضی از دوستانی که در درس ایشان شرکت می کردند بخاطر همین تأکیدات ایشان رفتند سراغ فعالیت های اجتماعی و سیاسی، بخصوص در بخش کارهای تبلیغاتی و فرهنگی، یعنی مبارزاتی که از آن زمان شروع شد به رهبری حضرت امام(س) و سایر مراجع یک بعدش ضعیف بود و آن بعد تبلیغاتی و فرهنگی اش بود و اتفاقاً ایشان روی این بعد از مبارزات تکیه می کردند، ما را سوق می دادند به اینکه این جهتش را جبران کنید تقویت کنید و همین باعث شد که ما در این فعالیت ها در حدّ توان و بضاعت خودمان شرکت کنیم و بخصوص به بعد تبلیغاتی و فرهنگی اش اهمیت بدهیم.
اینکه من عرض کردم محرّک من در شروع این فعالیت ها همین جهت بود که ایشان تأکید می کردند برای تقویت بعد فرهنگی و تبلیغاتی مبارزه، ما هم روی حسن ظنّی که به فرمایشات ایشان داشتیم این را یک وظیفه مؤکدی برای خودمان می دانستیم و در حدّی که ازعهده ما برمی آمد دنبال می کردیم.


حضرتعالی که در مجلس خبرگان تشریف داشتید نقل است که یک مرتبه حضرت امام(س) مجلس خبرگان را به حضور در درس اخلاق آیت الله بهجت دعوت کردند. اگر خاطره ای در این خصوص دارید بفرمایید.

آنچه من نظرم هست این است که مرحوم آیه الله مشکینی(رض) که رئیس مجلس خبرگان بودند نقل می فرمودند که ما خدمت حضرت امام(س) شاید هم گفتند بارها برای مسائل اخلاقی و اینها مطرح کردیم و گفتیم به کی مراجعه کنیم در این گونه مسائل و ایشان می فرمودند به آقای بهجت مراجعه کنید، عرض می کردیم ایشان نمی پذیرند اباء دارند از اینکه مثلاً به این عنوان شناخته بشوند و مطرح بشوند و اینها، امام(س) می فرمودند که باز می فرمودند به ایشان مراجعه کنید اصرار کنید.
مرحوم امام(س) کس دیگری را به این عنوان معرفی نکردند. بنده هم از مرحوم آقا مصطفی(ره)شنیدم که می گفتند که حضرت امام(س) نظر خاصی به آقای بهجت دارند و گاهی برای بعضی حاجات و مشکلاتشان به ایشان ارجاع می دادند، حالا نمی دانم ذکر این مطلب چه اندازه بجاست: جناب آقای مسعودی که تولیت آستانه حضرت معصومه(س) را داشتند ایشان بخاطر اینکه اهل خمین بودند و به منزل امام(س)، زیاد رفت وآمد داشتند نقل می کردند که بارها اتفاق افتاد مشکلی برای امام(س) پیش آمد یا بیماری سختی مثلاً بستگانشان داشتند، ایشان مرا می فرستادند پیش آقای بهجت که برو ببین آقای بهجت چه می گویند و مکرّر اتفاق افتاد که ایشان می فرمودند بروید قربانی کنید گاهی یکی گاهی دو تا گوسفند قربانی کنید و من بلافاصله به دستور آقای بهجت و با پیشنهاد حضرت امام(س) می آمدم پیش فلان قصابی و گوسفند می گرفتم.
مرحوم آقامصطفی راجع به مقامات معنوی ایشان نقل می کردند، بنده هم بلاواسطه از خود آقا مصطفی شنیدم که می فرمودند امام(س) معتقدند آقای بهجت خیلی مقامات عالیه معنوی دارند و حتی در ذهنم هست که این تعبیر را کردند که ایشان موت اختیاری دارد، این را مرحوم آقامصطفی از امام(س) درباره آقای بهجت نقل می کرد. همچنین این داستان را افراد موثقی نقل کردند. حالا یادم نیست آقامصطفی نقل کردند یا کس دیگری که یک وقتی امام(س) متوجه شده بودند که آقای بهجت از لحاظ مسائل مادّی در تنگنا هستند، آن موقع مرحوم امام(س) با مرحوم آقای بروجردی رابطه خیلی نزدیکی داشتند؛ مرحوم آقای بروجردی تازه به قم تشریف آورده بودند و حضرت امام(س) یکی از عناصر اصلی در تثبیت مرجعیت ایشان و اقامت ایشان در قم بودند.
ایشان از آقای بروجردی یک هدیه ای را برای آقای بهجت گرفته بودند. وقتی آورده بودند، آقای بهجت قبول نکردند و ایشان هم خیلی نگران شده بودند که حالا من از آقای بروجردی به عنوان اجبار کمک گرفتم بروم پس بدهم زشت است سوء تفاهم می شود چه کارش بکنم.
بالاخره یک راهی به نظرشان رسیده بود که ایشان از مال خودشان به آقای بهجت تقدیم کنند و آن را خودشان بردارند آن را که از آقای بروجردی گرفته بودند، حالا من نمی دانم به چه صورتی این راه را انتخاب کرده بودند، بالاخره آقای بهجت هدیه از شخص امام(س) را از مال شخصی شان قبول کرده بودند اما اینکه از وجوهات بود و از مرحوم آقای بروجردی گرفته بودند ایشان این را نپذیرفتند، این نقلی است از آن وقت.
 

اشاره ای فرمودید به اینکه کرامت واقعی مرحوم آیت الله بهجت در حقیقت همان منظومه فکری و نظام فکری بود که بر اساس آن، رسالت و تکلیف خودش را تعریف کرده بود، اگر بخواهیم این را برای نسل کنونی باز کنیم و یا تدوین کنیم باید روی چه مؤلفه هایی انگشت بگذاریم در زندگی این بزرگمرد، چون حضرتعالی آن بعد کتوم بودن ایشان را مطرح کردید و فرمودید که اصلاً به غیر از این چند سال اخیر ایشان روی این مسأله مطرح نشده بود، کدام یک از ویژگیهای ایشان را ما باید در بین نسل جوان تبلیغ کنیم و خود ما هم روی آن تأسی کنیم؟
بنده خیال می کنم چیزی که در زندگی ایشان کاملاً بیّن بود و هر کس اندکی با ایشان معاشرت پیدا می کرد یا از فرمایشات ایشان استفاده می کرد متوجه می شد این بود که ایشان تمام سخنانشان و رفتارشان روی یک محور متمرکز بود وآن اینکه تقرب به خدای متعال یا کمال حقیقی برای انسان جز در سایه اطاعت خدا و عمل به دستورات شریعت حاصل نمی شود.
تکیه کلام ایشان انجام واجبات و ترک محرمات بود. هرکه از ایشان می پرسید چه باید بکنیم چه دستور اخلاقی شما توصیه می کنید محورش همین بود انجام واجبات ترک محرمات، تکیه کلام ایشان در تمام مدتی که ما خدمت ایشان
می رسیدیم و گاهی صحبت از مسائل اخلاقی و معنوی می شد، مسلّمات شریعت بود، این مطلب را بارها تکیه می کردند که اگر ما آنچه از شریعت می دانیم عمل کنیم خدا آنچه لازم باشد به ما خواهد فهماند، لزومی ندارد که بگردیم دنبال یک چیزهایی که خیلی مجهول هست و یک اسراری هست کسانی می دانند هیچ کس نمی داند، می فرمودند هرچه در شریعت بیشتر روی آن تأکید شده، آیات قرآن و روایات ،بیشتر به آن تأکید کرده دلیل آن است که آن راه ،راه تقرب به خداو مهمتر و مؤثرتر است.
ما برای اهمیت رفتارهایمان باید ببینیم خدا و پیغمبر به چه مطلبی بیشتر اهمیت دادند، این باورکردنی نیست که یک راهی برای تقرب به خدا باشد و آن را خدا اختصاص داده باشد به یک اشخاص خاصی بصورت یک سرّی نزد یک کسی باشد خدای متعال از همه بیشتر علاقه دارد که مردم به او نزدیک بشوند، اصل دستگاه نبوت و انبیاء و ائمه را برای این قرار داده که هرچه بیشتر مردم او را بشناسند و به او نزدیک بشوند به او راه پیدا کنند، آن وقت چطور ممکن است آنکه مهمترین راه است آن را مخفی کند از مردم، این معقول نیست.
حتماً آن چیزهایی که در شرع بیشتر به آن اهمیت داده شده آنها مقرّبیتش بیشتر است، آن چیزهایی که بیشتر نهی شده و تأکید شده معلوم می شود که آنها خیلی انسان را از خدا دور می کند تکیه کلام ایشان اینها بود، اما در بین مقوله های دینی و عبادی چیزهایی که ایشان خیلی به آنها اهمیت می دادند اصل نماز و توسل به اولیاء خدا مخصوصاً توسل به سیدالشهداء(ع) و وجود مقدس ولی عصر ارواحنا فداه اینها را بصورت های مختلف تأکید می کردند.
اما اینکه یک رمز و راز خاصی باشد و ب صورت سرّی باید به یک کسی بیان کرد، ایشان نه تنها چنین کاری نمی کردند که نفی می کردند، به هر صورت استدلال می کردند که چنین چیزی نیست و این برای این است که ما دنبال این می گردیم که برای نزدیک شدن به خدا یک راه کوتاه میانبری پیدا کنیم که با خواسته هایمان بسازد، دلمان می خواهد دلخواه خودمان عمل کنیم یک ذکری هم بگوییم که این ما را به خدا نزدیک کند، این مال تنبلی ماست والا راه همان است که خودش فرموده.
گاهی می فرمودند اگر آدم به همان چیزهایی که می داند و به مسلمات شرع عمل کند اگر لازم بشود در یک موقعیتی یک کاری انجام بدهد خدا از هر راهی باشد از راه یک انسانی، یک عالمی، جاهلی یا بچه ای حتی اتفاقی قضیه ای راه را به او نشان می دهد. فرض کنید آدم در کوچه دارد می رود می بیند کاغذ افتاده مچاله شده برای اینکه اسم خدا در آن باشد بر می دارد وقنی می خواهد ببیند که این چیست ،می بیند آن چیزی را که به درد او می خورد خدای متعال در همان کاغذ مچاله شده برای او مهیا فرموده، گاهی ممکن است آدم از یک کسی اتفاقاً یک حرفی بشنود او دارد برای خودش حرف می زند اما آن راهی باشد که خدا از همان راه به آدم نشان می دهد که چه کار باید بکند.
ایشان داستانی در همان وقت هایی که ما می رفتیم خدمت ایشان، نقل کردند که هم سبک تربیت ایشان را نشان می دهد و هم این نکته ای که اشاره کردم خدای متعال از چه راهی آدم را راهنمایی می کند روشن می شود. منزل ایشان در انتهای بن بستی بود که یک طرفش منزل ایشان بود و یک طرف منزل یک شخصی بود که همسایه نزدیکشان بود. دو سه تا بچه کوچک بودند از آن منزل می آمدند و می نشستند کنارمنزل و در واقع این زاویه مشترک بین منزل آقای بهجت و منزل همسایه بود.
بچه ها می نشستند آنجا روی سکو بازی می کردند، یک روز ما رفتیم درس ایشان با یک حالت بشّاشی فرمودند که من امروز یک چیزی از این بچه ها یاد گرفتم، تقریباً حاصلش را من به زبان خودم عرض می کنم عین عبارت های ایشان یادم نیست اما مضمونش این بود ما تعجب کردیم آقای بهجت از یک بچه ای که بازی می کردند سر کوچه چی یاد گرفته. فرمودند من اینجا نشسته بودم داشتم مطالعه می کردم یک فقیری آمد درب منزل و به این بچه ها گفت که برو از مامانت نانی چیزی برای من بگیر بیاور، آن بچه گفت که برو از مامانت بگیر، این فقیر گفت که من گرسنه هستم احتیاج دارم تو برو به مامانت بگو یک چیزی به من بدهد، دوباره خیلی صریح گفت برو از مامانت بگیر، دو سه مرتبه این تکرار شد تا این فقیر بالاخره دید نه این بچه ها از جایشان بلند نمی شوند رفت دنبال کارش.
آنکه من یاد گرفتم این است که اگر ما خدا را به اندازه مامان حساب می کردیم به اندازه اینکه این بچه می فهمد که هرچه می خواهد از مامانش باید بگیرد، اگر این را ما یاد می گرفتیم که هرچه می خواهیم برویم از خدا بخواهیم بار ما بسته می شد، مشکل ما این است که خدا را کاره ای نمی دانیم نمی رویم سراغ او، این را می فرمود من از یک بچه یاد گرفتم، خوب حالا برای تعلیم ما این را می فرمود چرا که مقام ایشان خیلی بالاتر از این حرف ها بود ولی منظورم این بود که خدا گاهی از راه یک بچه چیزی به آدم می آموزد اگر به آنچه ما می دانیم عمل کنیم خدا بلد است به ما بفهماند که چه کار باید بکنیم.


برداشت ما از فرمایشات شمااین است که آیت الله بهجت در حقیقت بنیانگذار یک مکتب جدیدی نبود بلکه همان سیره و سلوک معصومین علیهم السلام را احیا کردند و در این عصری که عرفان های کاذب دارد رشد می کند دکّه ها و دکان ها دارد باز می شود باز هم وجود مقدس آقای بهجت به نوعی پیامی برای معضلات امروز بود.
مرحوم آقای بهجت برای خودشان کأنّه یک رسالتی قائل بودند که در مقابل خرافات و دکان داری هایی که در این زمینه وجود دارد و کسانی به نام عرفان و مسائل اخلاقی و قطبی و مرشدی و این حرفها دکان داری می کنند و مردم را سرگرم می کنند برای خودشان یک رسالتی قائل بودند که با اینها مبارزه بکنند منتها مبارزه مثبت، یعنی به جای اینکه بگویند فلان کس دارد خطا می کند یا فلان فرقه چنین و چنانند ایشان این جهت را بیان می کردند که راه صحیح، پیروی از اهل بیت و عمل به دستورات شریعت است راه دیگری نیست.
بطور کلی سایر فرقه ها و راه ها و بدعت ها و همه اینها را نفی می کردند به صورت مبارزه مثبت یعنی با تثبیت اینکه راه فقط پیروی از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین هست، سایر چیزها را نفی می کردند و شاید این روز را می دیدند ، آن وقت ها البته فرقه تصوف و اینها بود ولی این عرفانهای کاذب به این وسعت نبود اینها تازه رواج پیدا کرده هرگوشه ای یک کسی یک مغازه ای باز کرده و شاید به خاطر همین ها بود که ایشان این مسأله را خیلی روی آن تأکید می کردند که تنها عمل به دستورات شرع، انجام واجبات و ترک محرمات است که انسان را می تواند به سعادت برساند و از ویژگی های ایشان این بود که همیشه در فعالیت ها جنبه مثبت را تقویت می کردند یعنی به جای اینکه یکی یکی با این مکاتب انحرافی و خرافی مبارزه بکنند و اسم ببرند آن مکتب غلط است و فلان است، در مقابلش آن جهت مثبت را ارائه می دادند که اینها صحیح است و ما باید این جوری رفتار بکنیم.
حضرتعالی سالها در خدمت ایشان بودید هم در نماز برکاتی ایشان شرکت کردید، هم دردرس و محفل انس ایشان شرکت می کردید آیا شخصیتی مانند آقای بهجت با آن هروله هر روزش از مسجد تا حرم بی بی و زیارت عاشورا خواندنش که یادآور توحید و تولی و تبری است برای نسل های آینده، آیا یک چنین شخصیتی قابل تکرار هست یا نه؟
اولاً باید اعتراف بکنم که حضور بنده آن سالها در درس ایشان هیچ دلیلی بر اینکه بنده لیاقت استفاده از ایشان را داشتم نیست و خیلی متأسفم و باید اعتراف بکنم که علی رغم اینکه بیش از پانزده سال من مرتب در درس ایشان شرکت می کردم در امور معنوی و اینها لیاقت استفاده از بهره های معنوی ایشان را نداشتم، در حد همین چیزهایی که شنیدم و نمونه هایش را برایتان نقل کردم در همین حدها بود والا من اگر لیاقت داشتم در ظرف این پانزده سال اقلاً یک تکانی خورده بودم یک قدمی برداشته بودم که متأسفانه روز به روز بر گناهانم افزوده شده و بارم سنگین شده؛ اما نسبت به معرفت مقام ایشان حقیقت این است که دهان بنده کوچک تر از این است که راجع به چنین شخصیتهایی اظهار نظر بکنم که اینها در چه مقامی هستند و کسی مثل آنها هست یا نیست، آنچه من به طور کلی از آموزه های امثال مرحوم آیت الله بهجت و منابع فرمایشات شان (آیات و روایات) استفاده کردم این است که در هیچ حالی ما حق نداریم ناامید بشویم از وجود بندگان خاص خدا و خدا ذخائری دارد در میان بندگانش که همه را معرفی نمی کند، اولیاء خدا مستور هستند، گاهی مسائلی اقتضاء می کند که بعضی هایشان شناخته بشوند به اندازه ای که مردم لیاقت استفاده دارند.
شاید اساتید مرحوم آقای بهجت وکسانی که اساتید ایشان را دیده بودند فکر می کردند بعضی از اساتید کسی مثل آنها پیدا نخواهد شد، ما هم باور نمی کردیم که آقای بهجت چنین مقاماتی را دارند یعنی به عنوان یک بچه ای که آشنا شده بودیم و ایشان را به عنوان یک آدم متدیّن و متعبّد می دیدیم، اما معلوم شد ایشان مقاماتی دارند که به حسب حدس و گمان ما کمتر کسی به این مقامات نائل شده و خود اینکه آدم بتواند پنجاه سال این مقامات خودش را کتمان کند این چیزی شبیه معجزه است، جای این دارد که خیلی روی این تأمل بشود.
آنچه بعدها به طور یقین ثابت شد این است که ایشان از آغاز تکلیفش چیزهایی را داشته که ما بعد از هفتاد سال به آن نمی رسیم یعنی من بیش از شصت سال از تکلیفم می گذرد و همیشه هم دلم می خواسته که در این راه ها پیشرفتی بکنم اما به آنجایی که ایشان روز اول تکلیفش رسیده بوده نرسیدم، به فرض اینکه آخر عمرم برسم تازه شصت سال از ایشان عقبم و حالا این تازه چیزی است که به عقل من می رسد، اختلافات مراتب اولیای خدا چیزی نیست که به این سادگی ها قابل شناختن باشد، کی مقامش بالاتر است چقدر بالاتر هست اینها اثباتش خیلی آسان نیست.
ظهور کرامات و این چیزها خیلی دلیل نمی شود، عرض کردم تا چند سال اخیر چیزی از ایشان ظاهر نمی شد اما هیچ از مقامش کم نبود، خیلی مقامات عالی داشت ولی هیچ ظهوری نداشت و نمی گذاشت کسی متوجه بشود، شاید کسان دیگری هم باشند که خدا یک چنین تفضلاتی به آنها فرموده ما نمی شناسیم.
این که قضاوت بکنیم هیچ کس مثل ایشان نخواهد شد یا حتی الان هم وجود ندارد یک چنین ادعایی از دهان بنده خیلی بزرگ تر است ، ولی می شود گفت در بین کسانی که می شناسیم لااقل در این زمان کسی به پای ایشان نمی شناسیم و خیلی بعید می دانیم به این زودی ها کسی مثل ایشان پیدا بشود.
اما به ضرس قاطع آدم بگوید نخواهد شد و یا نیست، این یک ادعایی است که از امثال بنده برنمی آید، این کسان دیگری می خواهد که خودشان از این نمد کلاهی داشته باشند، مایی که پیاده ایم و از این دریا پایمان هم تر نشده حق نداریم در این مسائل اظهار نظر کنیم.
 

در رابطه با حفظ مسأله شریعت شما اشاره ای داشتید یک جا هم ما مطالعه ای داشتیم که ایشان حتی در ارتباط با خانواده طلاب هم وقتی چیزی را می فرستادند ،آن شریعت را کاملاًمراعات می کردند کما اینکه در رابطه با شما در یک جایی که ایام مبارزه تشریف داشتید همسر خودشان را فرستادند. در این باره اگر توضیحی دارید بفرمایید.

بله حدس ما و شاید بیش از حدس، یقین که ایشان نه تنها واجبات و محرمات را و مستحبات و اینها را حتی المقدور رعایت می کردند آداب شرعی و اجتناب از مکروهات را هم از نظر دور نمی داشتند و شاید بشود گفت که موردی پیش نمی آمد که عملاً بشود مستحبی را بجا آورد جایش باشد و ایشان اقدام نکنند یا مکروهی را بشود از آن اجتناب کنند و ایشان اجتناب نکنند.
نمونه های زیادی در طول سالهای زیاد اتفاق افتاده که من دیدم و همه اش یادم نیست ولی یک موردی که خیلی برای من جالب توجه بود همین نکته ای است که اشاره فرمودید. ما یک وقتی در جریانات بعضی مسائل و فعالیتهای سیاسی با دوستان تصمیم گرفته بودیم که یک مدتی متواری بشویم،از جمله آیت الله مشکینی مدتی به اردبیل تشریف بردند ، بعضی دوستان دیگر جاهای مختلف رفتند، بعضی ها هم زندانی بودند که به هر حال آن ارتباطهای پنهانی این اجتماع یا این هیئت کشف شد و بالاخره با توصیه بعضی کسانی که در خود زندان بودند ما بنا گذاشتیم که چندی در قم نباشیم. چند ماهی من به اطراف یزد و رفسنجان و آنجاها رفتم، آن وقت ها ما یک زندگی طلبگی ساده ای داشتیم و آنچنان هم نبود که اگر ما نباشیم، کسی رسیدگی به وضع خانواده مان بکند. بعد از چندی شاید پنج شش ماه گذشته بود از آن موقعیت، خانواده ما گفتند که یک روز همسر حضرت آیت الله بهجت منزل ما تشریف آوردند و یک کیسه برنج با مبلغی پول دادند به ما، و من تعجب کردم ایشان منزل ما را از کجا می دانستند و اینها وقتی می رفتند پشت سر ایشان نگاه کردم دیدم سر کوچه آقازاده شان ایستاده است.
حاصل جمع این اطلاعات این شد که مرحوم آقای بهجت مبلغی پول و یک کیسه کوچک برنج که می شد حمل بکنند این را توسط آقازاده شان فرستاده بودند درب منزل ما ولی برای اینکه مرد با خانواده ما تماس پیدا نکند همسرشان را هم فرستاده بودند که وقتی می خواهند تحویل بدهند خانمشان تحویل داده باشند. و این برای من سؤال شده بود که چرا آقازاده شان این هدایا را نیاورده بود خانواده ما نتوانسته بودند این را تحلیل بکنند که این سرّش چه بود، همان یک بار هم همسر ایشان تشریف آورده بودند درب منزل ما، بعدها من متوجه شدم که یکی از مکروهات این است که وقتی مرد خانواده ای درمسافرت است ،کراهت دارد که مرد دیگری در آن منزل برود و با همسر او صحبت کند، یکی از مکروهات این است که اگر کاری هم دارد حتی المقدور مرد با آن خانمی که شوهرش نیست صحبت نکند و ایشان برای اینکه این کارمکروه انجام نگیرد، آقازاده و همسر شان را فرستاده بودند مخصوصاً که همسرشان منزل ما را هم بلد نبودند آقازاده شان آن امانت را حمل کرده وسر کوچه داده بود به مادر خود و خودش رفته بود سر کوچه ایستاده بود و خانم آورده بودند آن مبلغ را به همسر ما مرحمت کرده بودند.
آن وقت من متوجه شدم که ایشان وقتی می خواهد یک کمکی برای کسی بکند تمام آداب شرعی و مستحبات و مکروهاتش را هم رعایت می کند که مبادا یک مکروهی در این جریان انجام بگیرد، حالا اگر مکروهی هم بود برای ایشان مکروه نبود اما راضی نبودند حتی فرزند ایشان هم مبتلا به انجام مکروهی در این جریان شوند. اولیای خدا چقدر ظرافت در رفتارها را رعایت می کنند و این نکته های ظریف و آدابی که در شرع مقدس وارد شده و رعایتش باعث تقرّب های جهشی می شود چه ارزشی به کارها می بخشد. بله این مکتب آقای بهجت است یعنی مکتب اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) با رعایت تمام احکام واجب و مستحب و ترک محرمات و مکروهات.
 

در پایان اگر نکته خاصی دارید بفرمایید. 
بنده چیز خاصی به نظرم نمی رسد عرض بکنم آنهایی هم که گفتم اتلاف وقتی بود برای شما یا کسان دیگری که بشنوند ولی اگر بنا باشد توصیه بکنم به همان چیزی توصیه می کنم که آقای بهجت به ما یاد دادند و آن توسل به اولیای خدا و در اینجا مخصوصاً برای ما قمی ها و ساکنین قم توسل به بارگاه حضرت معصومه(س) که ولی نعمت همه ما هستند و برکاتشان شامل حال همه شیعیان می شود و در درجه اول ما مسئولیت بیشتری برای شکرگزاری این نعمت و استفاده از این برکات و خدا محبت ما را نسبت به این خانواده و نسبت به شخص حضرت معصومه(س) بیشتر کند و ما را مشمول عنایاتشان قرار بدهد.

به نقل از رجا نیوز


[ چهارشنبه 90/2/28 ] [ 9:13 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

تصویر بزرگ
یک روز همسر آیت الله بهجت منزل ما تشریف آوردند و یک کیسه برنج با مبلغی دادند به ما و من تعجب کردم ایشان منزل ما را از کجا می دانستند؛ وقتی می رفتند پشت سر ایشان نگاه کردم دیدم سر کوچه آقازاده شان ایستاده است.



گفت وگویی با آیت الله محمدتقی مصباح یزدی درباره مقام و منزلت آن عارف واصل و خاطراتشان از دوران تلمذ در محضر ایشان،

اجازه بدهید سؤال را از اینجا مطرح کنیم که اولین باری که نام مبارک حضرت آیت الله بهجت (قدس سره) به گوش مبارکتان خورد و اولین باری که آن چهره ملکوتی را شما نگاه کردید و دیدید به یاد دارید چه سالی بود، چه تاریخی بود ،در چه مکانی بود؟ اگر از این زاویه وارد زندگی این مرد ملکوتی بشوید خیلی ممنون می شویم.

بنده در سال 1332 در مدرسه حجتیه حجره ای داشتم و مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله علیه) مجاور مدرسه حجتیه منزلی داشتند و بطور طبیعی هر روز چند مرتبه ایشان را ما در رفت و آمد زیارت می کردیم، مخصوصاً صبح ها که مشرّف می شدند حرم، گاهی ما هم توفیق داشتیم در بین راه، برگشتن و در حرم زیارت می کردیم یک قیافه نورانی ملکوتی و یک احساس هم علاقه قلبی و هم احساس کوچکی در مقابل عظمت آن روحی که در آن بدن تجلّی داشت داشتیم منتها مبهم، هم به یک سلام و علیکی که در بین راه می کردیم و اظهار ارادت و ایشان هم یک بزرگواری می فرمود.
بعدها از دوستان درباره ایشان چیزهایی شنیدیم که هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ مسائل معنوی و اخلاقی ایشان امتیازات زیادی دارند و ما هم به طور اجمال به گوشمان می خورد گاهی و تا اینکه این شنیده ها هم باعث این شد که بیشتر علاقه مند بشویم که به نحوی از حضور ایشان استفاده کنیم اگر لایق باشیم.
بعدش یکی دو سال بعد بود همان منزل ایشان منتقل شد به گذر عابدین، اینجا یک منزلی اجاره کرده بودند دو تا اتاقی داشت و آقا زاده هایشان هم هنوز کوچک بودند، بله جالب بود که یک اتاق نسبتاً بزرگی بود وسطش پرده ای کشیده بودند، ما که گاهی اجازه می گرفتیم برویم خدمتشان شرفیاب بشویم ما یک طرف پرده می نشستیم آن طرف پرده خودشان و خانواده شان، یعنی در واقع یک اتاق بود که ایشان در آن زندگی می کردند ،هم اتاق زندگی شان با همسر و بچه هایشان بود و یک طرفش هم اتاق پذیرایی شان بود. از آن دوران چیزی که من بخصوص توجهم را جلب می کرد یعنی سؤالی برایم ایجاد می کرد و جوابش را بلد نبودم ایشان خیلی ذکر یا ستّار زیاد می گفتند و این سؤال برای من بود که آخر این همه اسماء الهی چطور ایشان این اسم را زیاد به کار می برد.
بعدها یک جوابی حدس زدم ولی هیچ وقت نه جرأت می کردم و نه ابهت ایشان اجازه می داد مثلاً غیر از موقع درس کم اتفاق می افتاد ما جرأت به خودمان بدهیم که چیزی سؤال کنیم. بعدها همچنین به ذهنم آمد یک قرائنی هم بود که ایشان از اینکه اطلاع داشته باشند از اطراف و محیط و اینها خسته می شوند، چون چیزهایی را می دیدند که ماها نمی دیدیم، چیزهایی را می شنیدند که ماها نمی شنیدیم و برای اینکه هم این ارتباطات قطع بشود و کمتر توجه به اینها جلب بشود یا ستّار می گفتند که خدای متعال اینها را پرده ای بیندازد و نبینند.
یک چنین جوابی بعدها برای این سؤال پیدا کردیم ولی هیچ وقت من نپرسیدم و سال ها همین حالت محفوظ بود یعنی ذکر یا ستّار را ایشان زیاد می گفتند. معمولاً ایشان روزهای تعطیلی یک ساعتی را اجازه می فرمودند روزهای پنجشنبه غالباً می رفتیم آنجا می نشستیم و ایشان هرچه صلاح می دانستند می گفتند، غالباً هم یا یک حدیثی می خواندند یا یک داستانی نقل می کردند، داستانی که نکته آموزنده ای داشته باشد به اندازه فهم ما بچه گانه، بیشتر از این ما لیاقت نداشتیم، قصه ای می گفتند داستانی از یک استادی یا عالمی، تا اینکه علاقه مند شدیم از معلومات فقهی ایشان هم استفاده کنیم ،چند نفر بودیم از دوستان که غالباً یک نوع عطش معنوی در ما مشترک بود.
خدمت ایشان رسیدیم و درخواست کردیم که درس فقهی شروع بفرمایند و ما استفاده کنیم، ایشان هم بزرگواری فرمودند و قبول کردند و در یکی از حجرات مدرسه فیضیه این درس را ما شروع کردیم و بعد از درس مرحوم آیت الله بروجردی(رض)که ایشان مقیّد بودند همیشه درس ایشان شرکت کنند بعد از درس تشریف می بردند مدرسه فیضیه و ما هم چند نفری بودیم آنجا در خدمتشان کتاب طهارت را شروع کردیم.
گاهی اتفاق می افتاد که صاحب حجره نبود حالا مسافرتی رفته بود یا بیماریی چیزی داشت ،ایشان در یکی از صفّه های حجره همان جا کنار مدرسه می نشستند و ما هم روی زمین دور ایشان می نشستیم و درس خارج فقه به این صورت برگزار می شد.
 

شما که در درس فقه این مرد ملکوتی بودید به نظرتان آیا بعد عرفانی ایشان بعد فقهی ایشان را تحت الشعاع قرار نداده بود؟ اگر نظر خاصی در رابطه با درس فقه ایشان دارید بفرمایید.

من باید عرض بکنم که ایشان احتراز داشتند از اینکه به عنوان غیر از فقاهت اصلاً شناخته بشوند و در مسائل علمی عرفانی و بحثهای نظری و اینها که هیچ اصلاً اظهاری نمی کردند. مطلبی هم که دلالت داشته باشد بر اینکه خود ایشان یک کمال معنوی دارند چیزی می دانند کشف می کنند از گذشته از حال از آینده، جدّاً خودداری می کردند و کتمان می کردند. آن سال هایی که آن وقت ها ما خدمتشان می رسیدیم کاملاً محسوس بود که ایشان سعی دارند هیچ امر غیر عادی که از همه علما انتظار می رود از ایشان انتظار نرود و ایشان به عنوان دیگری شناخته نشوند.
هیچ امری که دلالت داشته باشد بر یک جهت غیرعادی برای ایشان، ابراز نمی کردند، خیلی اشارات بعیدی از کلام هایشان می شد استفاده کرد. یک چیزهایی ما خودمان حدس می زدیم اما هیچ ابرازی از طرف خود ایشان نمی شد.
مطالبی هم اگر احیاناً به عنوان مطالب اخلاقی می فرمودند خیلی مطالبی بود که ظاهرش مثلاً یک آیه ای می خواندند، روایتی یا حدیثی یا داستانی نقل می کردند در همین حدّ، بعد طوری برخورد می کردند با ما که اصلاً ما جرأت نمی کردیم، حالا شاید هم از بی لیاقتی بنده بود مثلاً یک سؤال به قول شما عرفانی از ایشان بکنیم و اگر هم اتفاقاً یک وقتی فرصتی می شد یک چیزی عرض می کردیم ایشان یک جوری جواب می دادند که کأنّه یک کلیاتی بیان می کردند تا معلوم نشود که با خود ایشان ارتباط دارد، ولی ما درباره چیزهایی که شنیده بودیم از دوستانی که در نجف داشتند و بزرگان دیگر، قلباً می دانستیم که ایشان مقاماتی دارند اما از خود ایشان هیچ چیزی شاهد نداشتیم و این جریان بود تا این سال های اخیر یک چیزهایی از ایشان ظاهر شد گویا مأموریتی داشتند که اظهار کنند والا در آن سال های قبلی که مربوط به بیش از پنجاه سال قبل است هیچ اظهاری نمی کردند و ابا داشتند از اینکه عنوان دیگری غیر از فقیه به ایشان اطلاق بشود.
بله این جریان ادامه داشت تا ما یک درس فقهی شروعی کردیم و عرض کردم کتاب طهارت را ما در طول چند سال خدمت ایشان خواندیم، یک تحولاتی بعدها در زندگی شان پیدا شد و از آن خانه منتقل شدند به یک خانه ای در طرف های خیابان آذر و بازار آنجا و بعد از آن ایشان دعوت شدند برای ... بعد منزلشان همین منزلی که تا اواخر بودند اینجا را خریدند و منزل خیلی کوچک و محقّری بود و ما درسمان را در این منزل برگزار کردیم یعنی خود ایشان اجازه فرمودند و برای درس می رفتیم منزلشان.
همچنین اجازه می گرفتیم برای نماز مغرب و عشاء و ما در همان جا می ماندیم و به ایشان اقتدا می کردیم. بعدها فرمودند که شاید عین عبارتشان یادم نیست اشاره ای کردند که یک مسجدی اینجا بناست مثلاً ما در آن نماز بخوانیم و دیگر در منزل نیایید. معنی اش این بود که ایشان امامت مسجد فاطمیه را قبول فرمودند بعد از فوت مرحوم آقاشیخ عبدالنبی اراکی(رض) ودیگر تقریباً برنامه ثابتی شد که درس ما در منزلشان بود و برای نماز هم می رفتیم مسجد فاطمیه.
 

چند سال پیش در یکی از فرمایشاتتان فرموده بودید که آن روزها در بین درس حضرت آیت الله بهجت به بعضی از حکایات یا بعضی از مطالبی در خصوص امامت اشاره ای داشتند که ما امروز فهمیدیم که چگونه به درد می خورد، به نظر حضرتعالی در این وضعیتی که چند سال شاید دو دهه ما درگیرش بودیم حضرتعالی بعنوان طلایه دار این حرکت حرکت می کردید نقش آن نکاتی را که ایشان در آن مقطع مطرح می کردند چگونه می بینید ؟
ما پیش از درس مقیّد بودیم زودتر برویم پیش از وقت درس بلکه از ارشادات معنوی ایشان به یک نحوی استفاده کنیم، ایشان هم تشریف می آوردند پیش از وقت درس، گاهی یکی دو نفر بودیم که پیش از درس و به طور متفرّق مطالبی همان طور که عرض کردم گاهی حدیثی می خواندند گاهی داستانی نقل می کردند از اساتید و بزرگان دیگران، ابتدا ما فکر می کردیم انتخاب این حدیث یا داستان اتفاقی است.
بعدها با دوستان صحبت کردیم گفتیم که بیان این حدیث ها و یا داستان ها مثل اینکه جهت دار است، آن دوست ما گفت که اتفاقاً من حس می کنم که ایشان وقتی یک مطلبی را نقل می کنند مثل اینکه من را مخاطب قرار می دهند، به جهتی مربوط به من دارند می گویند منتها به زبان یک حدیث یا داستان، فرض کنید من اگر یک لغزشی کردم و کس دیگری هم نمی داند حالا در خانه مربوط به خانواده ام و یا مربوط به دیگری ایشان یک داستانی نقل می کردند یا حدیثی می گفتند که تنبیهی بر آن جهت و اشاره ای داشت مثلاً یک چنین اشتباهی کردید شما کار بدی کردید مثلاً و راهنمایی بود که چه کار کنید.
این زیاد اتفاق می افتاد که وقتی داستان نقل می کردند یک نگاه خاصی هم به طرف می کردند، بعدها دیگر کم کم ما باور کردیم که اینها جهت دار است همین جوری و به طوراتفاقی چیزی نقل نمی کنند. از جمله گاهی مطالبی را می فرمودند که ناظر به جهات اجتماعی و سیاسی و اینها بود و آن وقت ها هم مصادف شده بود با اوایل جریان نهضت روحانیت و حمله کماندوهای شاه به مدرسه فیضیه و گاهی مطالبی می فرمودند ارتباط پیدا می کرد با این مسائل و گاهی هم همین طوری که شما اشاره فرمودید به مسائل ولایت و خلافت امیرالمؤمنین (ع)و مسائل شیعه و یک سری مطالبی را بیان می فرمودند.
من خودم گاهی تعجب می کردم که آقا مثلاً ما که سنّی نیستیم که این مطالب را برای ما بیان می کنید، کسی درباره آن شک ندارد ، ته دلم این جور
می گفت و نمی فهمیدم سرّ اینکه ایشان این قدرروی این مطالب تکیه می کنند چیست. بعدها در این دهه های اخیر کاربرد آن فرمایشات ایشان برایمان روشن شد، مثلاً گاهی می فرمودند که خوب است اگر یک وقت با برادران اهل تسنّن ارتباط پیدا کردید این جوری بحث کنید، یادم هست (حالا این مطلب شاید بیش از چهل سال قبل است) ما درس فقه نزد ایشان می خواندیم ،بحث طهارت که تمام شد مکاسب و خیارات را هم ما خدمت ایشان خواندیم، می فرمودند که شما وقتی با اهل تسنّن مواجه شدید نیایید بحث خلافت امیرالمؤمنین را مطرح کنید، بحث را از اینجا شروع کنید بگویید که همه اهل تسنّن در مسائل فقهی به چهار نفر مراجعه می کنند ابوحنیفه و شافعی و مالک و ابن حنبل واینها یا مستقیماً شاگرد امام صادق(ع) بودند مثل ابوحنیفه و یا مع الواسطه شاگرد بودند و هر کدامشان درباره امام صادق(ع) بیانات جالبی دارند درباره اعتراف به فقاهت و اعلمیت ایشان و مارأیت أفقه من جعفر بن محمد و از این جور تعبیرها. شماها می گویید از این شاگردهای امام صادق(ع) تقلید می کنید. در واقع، وقتی از این شاگردها تقلید جایز باشد از استادی که خود این شاگردها به فضل او اعتراف کردند تقلید نمی شود کرد؟! این چه منطقی است، ما از استاد اینها داریم تقلید می کنیم ما شیعه ها کارمان این است که از امام صادق(ع) تقلید می کنیم، شما از ابوحنیفه تقلید می کنید از شافعی، بسیار خوب چرا اجازه نمی دهید ما از امام صادق(ع) تقلید کنیم .آنها که همه شان اعتراف دارند که امام صادق(ع) افقه بوده و هیچ کسی نمی تواند این را رد بکند این منشأ این می شود که آنهایی که اهل انصاف باشند و واقعاً غرضی در کارشان نباشد تصدیق کنند که بله می شود این کار را کرد کمااینکه شیخ شلتوت این کار را کرد و عمل به فقه شیعه را جایز دانست بلکه بعضی قوانین مصر در آن زمان بر اساس فقه شیعه تنظیم شد مثل مسأله طلاق، اهل تسنّن سه طلاقه در یک مجلس جایز می دانند آنها بر طبق قانون شیعه آمدند طلاق را گفتند باید در سه مجلس انجام بگیرد .
فرمودند از این منطق وارد بشوید که ما شیعیان از استاد این امام های شما تقلید می کنیم تا آنها منطقاً هیچ دلیلی بر ردّ مذهب ما نداشته باشند ناچار باشند بپذیرند که کار صحیحی می کنید ، وقتی این کار صحیح شد و مذهب شیعه به عنوان یک مذهب رسمی شناخته شد آن وقت مطالعه کتابهای ما برای آنها آزاد می شود ، اگر این کار بشود بسیار ما پیشرفت می کنیم و الان مانعی که هست و آن این است که کتاب های ما را مطالعه نمی کنند،وقتی این کتاب ها مطالعه شد کم کم به حقانیت مذهب ما پی می برند و اقلاً این دشمنی ها دیگر برداشته می شود، خلاصه ایشان پیش از درس گاهی از این جور مطالب می فرمود، امروز ملاحظه می فرمایید بعد از پنجاه سال که از این جریان گذشته ، من هنوز راهی بهتر از این برای ارتباط با اهل تسنن پیدا نکردم، این یک کار خیلی ساده ای است، هر راه دیگری آدم وارد بشود دست انداز دارد، حبّ و بغض ها و بدبینی ها تحریک می شود امادر این راه نه ، راه خیلی ساده ای و هیچ عکس العمل بدی ندارد هیچ تنشی ایجاد نمی کند و باعث ارتباط بیشتر و تدریجاً راهی می شود برای اثبات حقانیت مذهب شیعه، این یکی از راهکارهای کلّی بود که ما از ایشان یاد گرفتیم ولی همچنان این سؤال برایمان باقی بود که ایشان گاهی دلیل می آوردند که واقعاً حق با علی بوده و چند تا از این داستانها مثلاً از شرح ابن ابی الحدید و نهج البلاغه نقل می کردند که در کتابهای خود آنها است جاهای دیگر هست، ما می گفتیم آخر ما که شکی نداریم برای چه اینها را برای ما بیان می کنند؟!
اماحالا متوجه می شویم که ایشان پیش بینی می کرد که یک روزی این مسائل مورد نیاز خواهد شد و کسانی در ایران تشکیک می کنند فرض کنید من کنت مولاه فهذا علی مولاه، فکر می کرد این معنایش مولا یعنی دوست او هستند، ایشان آن وقت نقل می کرد که این معنا ندارد که در یک چنین حادثه ای پیامبر(ص)، علی(ع) را بلند کند وبگوید من دوست او هستم، این همه تشریفات و مقدمات و چیزی که در غدیر اتفاق افتاد فقط برای این بود که پیغمبر(ص) بفرمایند او را دوست دارم شما هم دوستش داشته باشید به عنوان یک امر عادی؟ حالا ما می فهمیم که اینها مورد حاجت هست و ایشان پنجاه سال پیشتر کأنّه امروز را می دید و به ما توجه می داد که روی اینها کار بکنیم


[ چهارشنبه 90/2/28 ] [ 9:12 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

 

منبع : www.AsanDownload.com

به روز رسانی بسته های امنیتی یکی از مهم ترین مواردی است که باید در انتخاب و استفاده آنتی ویروس ها بدان اهمیت ویژه ای داده شود. وقتی کاربر می تواند نهایت امنیت را در سیستم خود تامین کند که همیشه بسته امنیتی به روز شده ای داشته باشد تا با استفاده از آن و البته بانک اطلاعاتی که از آخرین فایل های مخرب وجود دارد سیستم را در مقابل حملات مخرب بیمه کند. به روزرسانی ها امروزه به تو دو صورت رواج یافته است. به صورت آنلاین که متداول ترین راه ممکن است اما برای بسیاری از کاربران انجام این کار شاید تا حدودی ملال آور باشد چرا که حداقل برای آنتی ویروس هایی نظیر Eset NOD32  یا Kaspersky برای مرتبه اول حتی با سرعت ها نسبتا بالا هم حداقل 1 تا 2 ساعت لازم است تا به روز رسانی انجام شود. این در حالی است که کاربر اگر بخواهد همین کار را برروی چند سیستم هم اعمال کند به شدت زمان گیر است اما راه دیگری وجود دارد که به روز رسانی به صورت آفلاین است. این کار بسیار مفید است ؛ برای مثال وقتی کاربر آخرین فایل های به روز رسانی شده را دریافت کرده و آنتی ویروس را به صورت آفلاین به روز می نماید علاوه بر این که سرعت بسیار بالایی هم دارد برای مرتبه ها بعد به روز رسانی فوق العاده سریع و آسان می شود و البته می توان همین فایل آبدیت آفلاین را برروی بی نهایت سیستم هم اعمال کرد. البته گاهی هم نقش مهمی در از بین نرفتن سریال نامبرها و کرک ها دارد. ما هم قصد داریم از این پس فایل های آفلاین بسته های امنیتی معروفی نظیر NOD32 و Kaspersky را هر چند وقت یک بار به روز کنیم تا کاربران بتوانند به صورت آفلاین و البته بسیار سریع کار به روز رسانی را انجام دهند. این بار آخرین به روزرسانی نرم افزار امنیتی معروف Eset NOD32 را قرار داده ایم تا شما کاربرانی که ازاین بسته استفاده می کنید بتوانید از قابلیت های این نوع به روزرسانی استفاده کنید.

 

 



 طریقه ی استفاده از فایل های آپدیت:
فایلها را از حالت فشرده خارج سازید. سپس آنتی ویروس خود را باز کرده و کلید F5 را فشار دهید. گزینه ی آپدیت را از سمت چپ انتخاب کنید. سپس Edit On Update Server را کلیک کنید. پوشه ای که از حالت فشرده خارج کردید را انتخاب نمایید. دکمه ی Add  را انتخاب کنید. ok را بزنید سپس از سمت چپ بر روی Update  کلیک کنید و بر روی دکمه ی Update Virus Signature Database کلیک نمایید

توجه: به علت ماهیت آپدیت آنتی ویروس امکان جداسازی آپدیت جدید نمی باشد. و شما میبایستی تمامی آپدیت را دانلود نماید. و امکان ارائه آپدیت به صورت  روزانه یا هفتگی به صورت کم حجم وجود ندارد


 قیمت: رایگان
 دانلود رایگان آپدیت آفلاین با لینک مستقیم -  36.1 مگابایت  
 پسورد فایل زیپ : www.asandownload.com 


[ چهارشنبه 90/2/28 ] [ 1:17 صبح ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]
[ سه شنبه 90/2/27 ] [ 8:29 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]
[ سه شنبه 90/2/27 ] [ 8:27 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

تصویر بزرگ

امیرمؤمنان علی علیه السلام پس از شهادت پاره تن و ریحانه حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، برادر خود عقیل را که از دانشمندان نسب شناس بود، فرا خواند و از او خواست تا برایش همسری از تبار دلاوران برگزیند. عقیل، فاطمه کلابیّه را برای حضرت علی علیه السلام برگزید که خاندانش، بنی کلاب، در شجاعت بی مانند بودند. حضرت علی علیه السلام این انتخاب را پسندید و عقیل را به خواستگاری نزد پدر ام البنین فرستاد. پدر خشنود شد و این وصلت مبارک صورت گرفت.



فرزندان ام البنین

حضرت ام البنین علیهاالسلام مادر چهار فرزند بود بنام های: عباس علیه السلام ، جعفر، عبدالله و عثمان، که تمامی آنان در روز عاشورای سال 61 ه در رکاب برادر و سرور خود سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه السلام ـ که درود خدا بر او باد ـ شربت شیرین شهادت نوشیدند. حضرت عباس علیه السلام قمر بنی هاشم در روز عاشورا به برادران گرامی خود فرمود: «امروز روزی است که باید بهشت را بگیریم و جان خود را فدای آقا و امام خود نماییم. ای برادران من، امروز در جان نثاری کوتاهی نکنید و نگویید که ما با حسین برادریم و پسران یک پدریم. آن بزرگوار، امام، آقا و پیشوای بزرگ ماست. پس تا می توانید از حریم محترم امامت پاسداری کنید».
پرستار سرور جوانان بهشت

روزی که عروس تازه ابوطالب، پای در خانه امامت نهاد، حسنین علیهماالسلام هر دو بیمار بودند. ام البنین به محض آن که وارد خانه علی علیه السلام شد، خود را بر بالین آن دو بزرگوار رساند و هم چون مادری مهربان به پرستاری و دل جویی از آنان پرداخت. او تا آخر عمر دو ریحانه و دلبند رسول خدا را بر فرزندان خویش مقدم می شمرد.
جای خالی فاطمه علیهاالسلام

ام البنین تمام همت خود را برای رسیدن به این هدف صرف کرد که جای خالی فاطمه زهرا علیهاالسلام را در زندگی فرزندانش پر کند. ام البنین با درک عظمتِ شأن آنان، تا آخر عمر در خدمتشان بود و در این راه از بذل آنچه در توان داشت دریغ نورزید.
تغییر نام

ام البنین علیهاالسلام در همان روزهای نخست که پا به خانه امامت نهاد، فهمید که وقتی مولا علی علیه السلام او را به اسم صدا می زند، فرزندان فاطمه علیهاالسلام یاد و خاطره مادر عزیزشان برایشان زنده می شود و اندوه تمام وجودشان را فرا می گیرد. از همین رو از حضرت علی علیه السلام می خواهد که به جای «فاطمه» که نام اصلی او بود، او را به نام دیگری صدا کند، تا فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از یاد کردِ نام وی بر زبان مولا علی علیه السلام ، به یاد مادر خویش حضرت فاطمه نیفتند و خاطرات تلخ گذشته در ذهنشان تداعی نکند و رنج یتیمی و بی مادری را کم تر احساس کنند. علی علیه السلام ، اسم او را «ام البنین» یعنی مادر پسران نهاد و از آن پس آن بانو به این نام مشهور شد. درود خدا بر ام البنین باد که اسوه وفاداری بود.
اهل بیت و ام البنین

محبت بی شائبه ام البنین علیه السلام در حق فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و فداکاری فرزندان او در راه سیدالشهدا در تاریخ بی پاسخ نماند. اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام در احترام و بزرگداشت ایشان کوشیدند و از قدردانی نسبت به او چیزی فروگذار نکردند. «شهید» که از فقیهان بنام است می گوید: «ام البنین از زنان با فضیلت و عارف به حق اهل بیت بود و محبتی خالصانه نسبت به آنان داشت و خود را وقف دوستی آنان کرد. آنان نیز برای او جایگاهی والا و موقعیتی ارزنده قائل بودند».
بلندای ایمان

علامه ماممقانی می گوید: شدت علاقه ام البنین به امام حسین علیه السلام نشان از بلندی مرتبت او در ایمان، و معرفت او به مقام امامت دارد. او شهادت چهار جوان رشید خود را در راه دفاع از امام زمان خویش سهل می شمارد. علاقه وی نسبت به سیدالشهدا امام حسین علیه السلام به پاس مقام امامت است و او این معرفت را در مکتب ولایت آموخته بود. این سخن ام البنین علیهاالسلام که فرمود: «اگر حسین زنده باشد کشته شدن چهار فرزندم اهمیت ندارد»، درجه بلند دیانت و ایمان او را آشکار می سازد.
سوگواری در بقیع

هنگامی که بشیر خبر شهادت سیدالشهدا را در مدینه اعلام کرد و حضرت امام زین العابدین علیه السلام همراه با قافله اسیران وارد مدینه شد، حضرت زینب کبری علیهاالسلام به زیارت ام البنین شتافت و شهادت چهارفرزندش را به او تسلیت گفت. حضرت ام البنین پس از شهادت امام حسین علیه السلام و فرزندانش همه روزه به قبرستان بقیع می رفت و عبیدالله پسر خردسال عباس را همراه خود می برد و به مرثیه سرایی در شأن شهیدان کربلا می پرداخت.
سخاوت سبز

کدام واژه ها می توانند ترا بستایند؟ کدام قلمْ توانایی توصیف تو را می یارد؟ کدام زبان می تواند از تو بگوید، ای وفادارتر از وفا و ای مادر وفا. اینک سوخته دل و خسته جان. در سوگت نشسته ایم و چشم انتظارِ مهرورزی توایم که تو را در قیامت شأن و منزلتی است شگفت و بزرگ. دستان نیازمند ما را بی پاسخ نگذار که این نه در شأن توست، ای هماره سخاوتمند، ای بانو.
زیارت حضرت زینب

ام البنین علیهاالسلام اهل بیت علیهم السلام را از دل و جان دوست داشت و برای آنها احترام و ارزش فراوانی قائل بود از سوی دیگر اهل بیت علیهم السلام هم به این بانوی وفادار احترام می گزاردند و همواره با ستایش از او یاد می کردند. حضرت زینب در تمام اعیاد به دیدن این بانوی گران قدر می رفت و از او دل جویی می کرد. پس از واقعه کربلا هم حضرت زینب نخست به دیدن ام البنین رفت و شهادت حضرت عباس علیه السلام و سایر فرزندانش را به او تسلیت گفت.
طبیب دردمندان
صدا در سینه ها ساکت که اینک یار می آید     ز راه شام و کوفه عابد بیمار می آید
غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش     به چشم آیینه ایزدنمایی تار می آید
الا ای دردمندان مدینه با دو صد حسرت     طبیب دردمندان با دل تب دار می آید
الا ای بانوان اهل یثرب پیشواز آیید     که زینب بی برادر با دل غم خوار می آید
بیا ام البنین با دیده گریان تماشا کن     که اردوی حسینی بی سپه سالار می آید

بی بال و پر
مخوان جانا دگر ام البنینم     که من با محنت دنیا قرینم
مرا ام البنین گفتند چون من     پسرها داشتم زان شاه دینم
ولی امروز بی بال و پَرَستم     نه فرزندان، نه سلطان مبینم
مرا ام البنین هرکس که خواند     کنم یاد از بنین نازنینم
به خاطر آورم آن مه جبینان     زنم سیلی به رخسار و جبینم

عروج ملکوتی

زندگی سراسر تلاش و مبارزه و فداکاری ام البنین علیهاالسلام رو به پایان بود. همسر مولا علی علیه السلام رسالت خویش را به خوبی به انجام رسانید. دلیرانی تربیت کرد که همگی در راه وفاداری به ولایت و امامت در صحرای کربلا عاشقانه شربت شیرین شهادت نوشیدند و به هرچه وفا و وفاداری است آبرو بخشیدند. وی طلایه دار پیام آوران کربلا پس از زینب کبری علیهاالسلام بود و تا آخر عمر همسری لایق و وفادار برای مولا علی علیه السلام باقی ماند. ستاره درخشان مدینه، حضرت ام البنین، در سال هفتاد قمری شمع وجودش خاموش شد و در قبرستان بقیع در کنار فرزند رسول خدا، امام حسن مجتبی علیه السلام و فاطمه بنت اسد و دیگر چهره های تابان به خاک سپرده شد.
خاطره عاشور

از ویژگی های مهم ام البنین علیهاالسلام توجه به زمان و مسائل مربوط به آن بود. وی که شاعری توانا بود پس از واقعه عاشورا با استفاده از اشعار حماسی خویش به بزرگداشت یاد و خاطره شهیدان کربلا پرداخت. او به عزاداری خود گاه جنبه های دیگری می داد تا هم حماسه کربلا و شجاعت پسران خود، و هم مظلومیت و حقانیت امام حسین علیه السلام را به مردم زمان خود و آیندگان معرفی کند. او تاریخ کربلا را بازگو می نمود و در قالب عزاداری و مرثیه سرایی به حکومت وقت اعتراض می کرد و مردم را اطراف خود جمع می کرد و نسبت به عمّال بنی امیه متنفّر و منزجر می نمود.
سند زنده

با آن که قبر نورانی قمر بنی هاشم و برادرانش در کربلا بود، ام البنین علیهاالسلام بقیع را برای عزاداری و مرثیه سرایی انتخاب می کرد؛ چون در آن جا اجتماع مردم بیشتر بود و بزرگان صدر اسلام در آن خفته بودند و مردم را به یاد حماسه های روزهای آغازین اسلام می انداخت. آن بانوی ارجمند همراه با سند زنده خویش عبیدالله، فرزند خردسال حضرت عباس، ـ که او نیز همراه مادرش لبابه در کربلا حضور داشت ـ در بقیع به تعزیه خوانی می پرداخت. ام البنین علیهاالسلام ، این دلیرترین بانوی قبیله بنی کلاب که از زنده کنندگان خاطره کربلاست، هم چون زینب علیهاالسلام دختر علی مرتضی علیه السلام به این رسالت بسیار مهم همت می گمارد و با استفاده از زبان شعر و مرثیه مردم را از حقایق آگاه می کرد.
خبر شهادت

روزی که بشیر به فرمان امام زین العابدین علیه السلام وارد مدینه شد تا مردم را از بازگشت اسرای آل علی باخبر سازد، ام البنین علیهاالسلام راه را بر او گرفت و فرمود: ای بشیر، از امام حسین چه خبر داری؟ بشیر گفت: خدای تعالی ترا صبر دهد که فرزندانت عبدالله و جعفر و عثمان شهید شدند. ام البنین گفت: از حسین چه داری؟ بشیر گفت: خدای صبرت دهد که عباس هم شهید شد. ام البنین گفت: فرزندان من و آنچه زیر آسمان است فدای نام حسین باد! مرا از حسین خبر ده. وقتی که بشیر خبر شهادت امام حسین علیه السلام را به ام البنین داد، آن بانو ناله ای کشید و گفت: ای بشیر، بند دلم را پاره کردی و آن گاه صدا به ناله و شیون بلند کرد.
تا شنید از شهادت آن شاه     ناله سر داد با هزاران آه 

[ سه شنبه 90/2/27 ] [ 8:25 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

این مرد نیمی از مغز خود را در یک نزاع غیرمعمول در میامی فلوریدا از دست داده است ولی به طور معجزه آسایی زنده مانده است


[ سه شنبه 90/2/27 ] [ 8:23 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

تصویر بزرگ
اولین کاروان دریایی همبستگی با مردم مظلوم بحرین حرکت خود را به سمت آب‌های این کشور آغاز کرد.

 
 

به گزارش فرهنگ نیوز  به نقل از فارس، اولین کاروان دریایی همبستگی با مردم مظلوم بحرین که شنبه این هفته برای محکومیت جنایات آل‌خلیفه و آل‌سعود و گرامیداشت «آیات القرمزی» شاعره شهیده بحرینی‌، از تهران به سمت بحرین حرکت کردند، پس از اقامتی کوتاه در بندر دیر، حرکت خود را به سمت آبهای کشور بحرین ‌‌آغاز کرد.

مهدی اقراریان دبیر‌کل جمعیت یاوران انقلاب اسلامی در گفت‌وگو با خبرنگار فارس با بیان اینکه اعضای کاروان در بندر دیر برای آخرین بار به دیدار خانواده معظم یک شهید انقلاب رفتند، اظهار داشت: اعضای 120 نفره کاروان هم‌اکنون ‌از بندر دیر به‌ وسیله دو کشتی به سمت سواحل بحرین حرکت کردند.

وی گفت: کشتی اصلی کاروان به نام شاعره بحرینی خانم آیات القرمزی و کشتی دوم به نام سفینه‌النجاة نامگذاری شده است.

دبیر‌کل جمعیت یاوران انقلاب اسلامی ادامه داد: حرکت ما به سمت آب‌های بین‌المللی آغاز شده و تا آنجا که ممکن است به سمت مرزهای بحرین حرکت خواهیم کرد تا بتوانیم نامه‌ها و پیام‌های ملت ایران را به دست ملت بحرین برسانیم.

وی با تأکید بر اینکه خود من به ‌عنوان مسئول این کاروان درخواست کردم هیچ گارد نظامی همراه ما نباشد، گفت: تنها چیزی که همراه ما در این کاروان است، اندیشه و پیام ملت ایران است.

اقراریان با اشاره به اینکه ‌یک سوم این کاروان را ‌زنان، 10 ‌‌کودک و تعدادی نوجوان تشکیل می‌دهند، خاطرنشان کرد: در کاروان ما دانشجویان و علمای اهل سنت نیز حضور دارند و اعلام کردند که از آرمان ملت بحرین حمایت می‌کنند.


[ سه شنبه 90/2/27 ] [ 8:19 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

تصویر بزرگ
حبیل داشت در فوتبال فراموش می‌شد که خبر از راه رسید؛ پسر طلایی مهمترین گل زندگی‌اش را زد، علا حبیل «گل تعهد» را وارد دروازه سیاست کرد. 





«Hubail» را با کدامیک باید نوشت؟ آن روزها، دقیقش را بخواهید می‌شود، جام ملت‌های 2004، این سئوال در نوع خودش سئوال مهمی بود. نام «علا» داشت به خاطر علی کریمی وارد لغتنامه فوتبال ایران می‌شد و مانده بودیم چگونه ثبتش کنیم. بازی رده‌بندی بود. فینال را با شاهکار داور و پنالتی چیپ یحیی گل‌محمدی از دست رفته می‌دیدیم و تنها دلخوشی‌مان شده بود، آقای گلی آن که جادوگرش می‌خواندیم. رقیبش همین بود؛ بازیکنی شماره سی بحرین. او گل نزد و کریمی زد تا بالاخره لااقل شماره هشتمان مشترکاً با او آقای گل شود، این H لعنتی را باید چه نوشت جیمی یا دو چشم؟ اختلاف تا تورق یک روزنامه عربی ادامه داشت. عاقبت املای صحیح فامیل، علا پیدا شد، با جیمی است، «حبیل» اما انگار همیشه یک چیز غلط است با دو چشم است، آن هم با دو چشم کاملاً باز، دو چشمی که به خود حق نمی‌داد نبیند و شاید که نه، به همین خاطر است که اکنون در زندان است. علاجیل در زندان است چون ندیدن را بلد نبود.

 

 

* فرزند ستره

ستره جزیره است. دور تا دورش را آب گرفته، ساحل زیبایش، زیر آن همه درخت نخل جان می‌دهد برای فوتبال و بعدش شنا. بچه‌های هر هفت روستا، هفت روستایی که تاریخ ستره را می‌سازند، از پالایشگاه نفت عبور می‌کنند، لوله‌های انتقال گاز را پشت سر می‌گذارند تا به ساحل برسند، یک توپ فوتبال و آرزوی رسیدن به تیم الستره ... بچه‌های مدرسه نور، بچه‌های مدرسه هندی‌ها، همه و همه هستند. این بچه‌ها حالا وقتی به توپ ‌ضربه می‌زنند یک الگوی خوب دارند، همان که عکسش را در اتاقشان نصب کرده‌اند؛ «علاحبیل» یا حداقل برادرش «محمد جبیل».

علا احمد حبیل در تاریخ 25 ژوئن 1982 در ستره به دنیا آمد. شانزده ساله بود که مورد توجه یکی از بزرگترین باشگاه‌های فوتبال بحرین یعنی الاهلی قرار گرفت. وقتی 22 سالش شد، بختش باز شد. در جام ملت‌های آسیایی در سال 2004 به عنوان یکی از استعدادهای فوتبال آسیا مطرح شد. حبیل پنج گل در جام ملت‌های 2004 زد، یک گل به اندونزی، دو گل به ازبکستان و دو گل به ژاپن، تا همراه علی کریمی کفش طلای مسابقات را به طور مشترک به دست آورد. علا پس از این بازی‌ها در میان هشت بازیکن برتر قاره آسیا قرار گرفت که برای یک بحرینی اتفاق بزرگی محسوب می‌شود؛ همان‌طور که عنوان چهارمی بحرین در آن بازی‌ها. در حالی که خبری از کره جنوبی و عربستان نبود، در جای خودش تکرار نشدنی می‌نماید.

حبیل پس از جام ملت ها به لیگ قطر رفت. در باشگاه الغرافه یک آمار گلزنی فوق‌العاده است؛ 30 گل در 49 بازی و در کورس آقای گلی قرارداشتن؛ اما یک مصدومیت نابه‌هنگام کار را خراب کرد. رباط صلیبی پاره شد و دیگر هیچ‌گاه آن به گل‌زن قهار گرفته نشد، در الکویت و ام‌صلال خیلی گل‌زن نشان نداد تا دوباره به خانه اولش بازگردد؛ باشگاه الاهلی بحرین ... مردم بحرین به او می‌گویند «پسر طلایی». ‌او در 68 بازی ملی، 24 گل زده. نکته آماری این که هیچ کدام از گل‌های ملی حبیل به تیم ‌ملی ایران نبوده است ...

حبیل کم‌کم داشت در فوتبال فراموش می‌شد که خبر از راه رسید، پسر طلایی مهمترین گل زندگی‌اش را زد، گلی که دوباره نامش را مطرح کرد، علاحبیل «گل تعهد» را وارد دروازه سیاست کرد.

  

* داستان یک قیام

قصه‌ها را باید جدی گرفت. همه چیز از قصه‌ها شروع می‌شود. قصه‌ها جان می‌گیرند. آدم‌ بد‌ها و آدم خوب‌ها نقش خود را می‌پذیرند و خیلی زود نقش‌ها، دیگر نقش نیست و در هر مثل، جای مناقشه پیدا می‌شود؛ اما بعضی قصه‌ها، قصه نیستند، مثل آن چه کودکان ستره بعد از فوتبال و شنای هر روزه می‌شنیدند و همه از برداشتند. پیرمردان هر هفت روستا قصه‌های بیشماری بلد بودند از یک تاریخ ظلم و تبعیض و ... تاریخ که چه عرض کنم؛ سر جمع شما بگو چهل سال ...

دقیقش را بخواهید می‌شود همان 40 سال از 1971 تا به امروز!

کودکان ستره و تمام کودکان بحرین قصه‌ها را از حفظ هستند؛ قصه تبعیض، فشار و سرکوب. آنها می‌دانند آن چه که در کتاب‌های درسی نوشته را خیلی نباید جدی گرفت. حقیقت همان چیزی است که پیرمرد کنار ساحل می‌گویند. آنها می‌دانند بیش از 400 هزار نفر از جمعیت 900 هزار نفری بحرین، در شرایط فقر به سر می‌برند که 95 درصد آنها شیعه هستند؛ شیعیانی که 70 درصد جمعیت این سرزمین را دارند اما کمتر از 50 درصد نمایندگان مجلس را تشکیل می‌دهند. تازه هر چه این پارلمان تصویب می‌کند، بایستی به یک مجلس تعیین شده از سوی پادشاه بفرستد. کتاب‌های درسی نه براساس اکثریت که اتفاقاً مطابق افکار اقلیت تنظیم شده و صدا و سیما هم که میلش به سمت وهابیت است. دولت برای تغییر سمت جمعیت شیعه و سنی از پاکستان، یمن، اردن و... کسانی که دارای مذهب سنی هستند، به بحرین آورده. ملیت بحرینی به آنها می‌دهد، خانه و امکانات رفاهی در اختیارشان می‌گذارد، بعد هم همین بحرینی‌های وارداتی پست امنیتی می‌گیرند و مردم را سرکوب می‌کنند.

قصه که، غصه اکثریت مردم بحرین خیلی بیشتر از این‌هاست؛ اما کودکانی که با این قصه‌ها بزرگ می‌شوند، یک روز تصمیم خودشان را می‌گیرند تا قصه جدیدی را بسازند. قصه یک قیام، قصه یک تغییر، قصه یک حماسه. حکومت آل‌خلیفه چه کوته‌بینانه فکر می‌کرد که اگر میدان لولوء را با بولدوزر تخریب کند، قیام به انتها می‌رسد. نمادها بیشمارند، قصه می‌مانند. قصه دختر شاعر، قصه مرد ماهیگیر و قصه پسر گل‌زن ... همیشه آخر قصه راست است؛ همیشه ...

 

* قصه علاء

تصاویر تلویزیونی، صحنه‌های از قیام مردم را نشان می‌داد. در این بین چهره دو نفرمشهورتر از آن بود که نادیده گرفته شود،؛ علاء و محمد حبیل. دو برادری که سال‌های سال نماد فوتبال بحرین محسوب می‌شدند، به یکباره داشت تبدیل به نماد قیام مردم می‌شد. این مسئله خشم گزارشگر تلویزیون دولتی را برانگیخت. او آنقدر خشمگین بود که یادش رفت صدایش پخش می‌شود و گفت:‌ «این تصاویر شرم‌آور است. این‌ها یک مشت ولگرد هستند.»

این جمله گزارشگر تلویزیونی که به نوعی توهین به همه قیام‌کنندگان بود، خشم مردم را برانگیخت. علاء حبیل به دلیل آشنایی با مهارت‌های پزشکی، در تظاهرات مردمی نقش پرستار را بازی می‌کرد و به یاری مصدومانی که توسط حرکات وحشیانه پلیس محروم شده بودند، می‌پرداخت. همین باعث شد تا پلیس فردای آن روز در سر تمرین الاهلی بحرین حاضر شود و برادران حبیل را با دستنبد به بیرون از ورزشگاه و در واقع به زندان هدایت کند. گفته می‌شود در هنگام دستگیری برادران حبیل، ماموران امنیتی از هیچ گونه بی‌حرمتی کوتاهی نکردند و حتی آنها را مجبور کردندکه در کنار زمین کلاغ‌پر بروند.

باشگاه الاهلی در اولین اقدام تنبیهی این دو برادر را اخراج کردند و آنها را با جرمی که خلاصه آن می‌شود بی‌اخلاقی و پایبند نبودن به منافع ملی و تیمی، از عضویت خود خارج کردند. فدراسیون بحرین هم برای آن که از قافله عقب نماند، علاء و محمد حبیل، عباس ایاد و محمد سیدعدنان را از حضور در بازی‌های بین‌المللی محروم کرد و به طور رسمی فعالیت ورزشی آنها را به حالت تعلیق درآورد.

  

* یاران علاء

طبق اعلام رسمی دقیقاً 154 ورزشکار، مدیر، مربی و داور که در تظاهرات، همگام با مردم، به دولت بحرین اعتراض کردند،‌ از سوی مقامات از کلیه فعالیت‌های ورزشی محروم شدند. در بین این نفرات خیلی از بزرگان ورزش دیده می‌شود. اگر از علا حبیل که شرحش به تفضیل آمد بگذریم، مشهورترین چهره محمد حبیل، برادر اوست. هافبک تیم ‌ملی بحرین که 52 بازی ملی دارد و 5 گل زده است، محمد حبیل هم عضویتی تیمی که در جام ملت‌های آسیا 2004 به مقام چهارم رسید را دارد. عباس ایاد، محمد سید عدنان عباس و ... هم دیگر بازیکنان ملی‌پوشی هستند که دیگر حق حضور در میادین را ندارند. به این اسامی باید نام جعفر الخباز و محمد سید، دو داور بحرینی که در لیست فیفا حضور دارند را هم اضافه کرد.

... اما کسانی که محروم شده‌اند تنها منحصر به فوتبال نیستند. هندبال، والیبال، بسکتبال و ... همه و همه نمایندگانی از خود را در قیام مردمی می‌دیدند. نمایندگانی که حالا با مشکلات جدی مواجه هستند. از مشهورترین ورزشکاران رشته‌های دیگر باید به جعفر عبدالقادر اشاره کرد. عضو تیم ‌ملی هندبال که در سال 2011 توانست برای اولین بار جواز حضور در مسابقات جهانی را به دست آورد. طارق الفارسانی قهرمان زیبای ‌اندام آسیا هم یکی از کسانی است که با خطر تعلیق مواجه است.

مشهورترین روزنامه‌نگار ورزشی بحرین یعنی فیصل هیأت صحفی هم که در برنامه‌های تلویزیونی به عنوان آنالیزور مسابقات (مفسر) شرکت می‌کرد هم وضعیتی نامشخص و حتی خطرناک دارد.

 

 * در انتظار واکنش فیفا

یکی از خطوط قرمز فیفا، دخالت دولت‌ها در فوتبال است. در این سال‌ها کشورهای بسیاری به همین دلیل با خطر تعلیق و حتی اجرای حکم تعلیق مواجه شده‌اند. از اسپانیا تا ایران، از کویت تا نیجریه، همه و همه به خاطر دخالت دولت با محرومیت یا خطر آن مواجه بوده‌اند. حالا انتظار کمی نیست اگر از سپ بلاتر و بن همام خواسته شود تا وارد عمل شوند و با احکام فدراسیون بحرین که مصداق بارز دخالت سیاسی در فوتبال است، برخورد جدی کند.

فیفا در اکتبر گذشته جلسه‌ای در مورد نیجریه تشکیل داد و به نظر می‌رسد که در جلسه آتی فدراسیون بین‌المللی، بحرین در دستور جلسه قرار داشته باشد. مقامات فیفا در حال حاضر به دنبال جمع‌آوری مدارک در این مورد هستند. واکنش فدراسیون بحرین به خطر تعلیق این بود: "این مسئله، یک داستان داخلی است. باشگاه‌ها طبق مقررات داخلی خود، با بازیکنانی که تحت قراردادشان بود برخورد کرده‌اند و این مسئله هیچ مسئله سیاسی ارتباط ندارد." توجیه از این احمقانه‌تر سراغ دارید؟


[ سه شنبه 90/2/27 ] [ 8:18 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]

کودکان بسیاری در این سرزمین هستند که عکس هایی یادگاری از قبیل عکس زیر را در آلبوم خود دارند. عکسی که شاید آخرین یادگاری از پدری به شمار می رود
 
به گزارش فرهنگ نیوز به نقل از مشرق ، کودکان بسیاری در این سرزمین هستند که عکس هایی یادگاری از قبیل عکس زیر را در آلبوم خود دارند. عکسی که شاید آخرین یادگاری از پدری به شمار می رود و شاید هم پدر ، امروز فرزند با نوه های خود عکس های قدیمی اش را به تماشا می نشیند. نمی دانیم پدری که در عکس زیر با فرزند و همسر و مادرش ، عکسی به یادگار گرفته است ، از این اعزام به جبهه ها به سلامت بازگشته یا بال در بال فرشتگان گشوده ، اما هر چه باشد ، این عکس سندی است بر مجاهدات مردمی که امن و آسایش در کنار زن و فرزند فدای عشق خود به اسلام ( و فقط اسلام) نمودند و امروز مایه مباهات اهل آسمان و زمینند.

روحمان با یادشان شاد
 


[ سه شنبه 90/2/27 ] [ 8:16 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب


بازدید امروز: 1422
بازدید دیروز: 1152
کل بازدیدها: 19898027

طلایه دار