بی سروسامان |
شهید مرتضی رجب بلوکات که در خرداد ماه سال 1344 در شهر ری و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. وی در جریان انقلاب، بیش از سیزده سال نداشت، ولی عاشقانه به جریانهای انقلابی پیوست و حضور و فعالیت او در مسجد و نهادهای مذهبی در روزهای اول انقلاب او را به نیرویی برجسته در محله نارمک تهران تبدیل کرده بود. بارها از چنگال ترور منافقین گریخت و در هجده سالگی با دختر خالهاش ازدواج کرد. از او دو پسر به نامهای محسن و عباس به یادگار مانده است.
وی سال 62 به عضویت سپاه درآمد و در سایت موشکی نیروی هوایی سپاه مشغول به کار شد. هنگاهی که متن قطعنامه از تلویزیون خوانده میشد، زانو غم بغل گرفته بود و آنچنان اشک میریخت که شره آن دل هر انسانی را میسوزاند. سرانجام شهید مرتضی رجب بلوکات با سمت فرماندهی تیپ ذوالفقار لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در مورخه 7 /5/ 67 وقتی که برای تحویل محور عملیاتی شلمچه وارد خط شده بود با ترکشی که به شاهرگ گردنش اصابت کرد، به آرزو خویش رسید و رو به سوی کربلا جان داد. آنچه در زیر میخوانید، نامهای بسیار زیبا و جالب که از شهید به یادگار مانده است.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین به نام خدا و به یاد خدا و برای خدا پس از حمد و ثنای الهی، خدمت تمامی اهل خانواده، پدر گرامی و مادر عزیزم، برادران خوبم علی آقای عزیز با اهل خانواده مخصوصاً جدیدیها آقا مجتبی از جنگ برگشته، آقا مصطفی مصلاً ساکت و درس خون، قبله عالم که هم اکنون از ترسش دستم میلرزد و شازده محسن خان و به همه و همه سلام عرض میکنم. همچنین خدمت عمو ایرج و خاله مهین عزیزانم و آرزو خانم متدین و آقا رضای مسجد بیا و آقا و حمید زیراب کار سلام ماشاءالله سه خط نامه فقط برای سلام بود انشاءالله خداوند بیشترتان بکند. خوب بگذریم حال این حقیر به حمدلله خوب است انشاءالله که حال شما نیز خوب باشد. ابتدا خدمتتان عرض بکنم به علت کمی وقت برادران روابط عمومی در منطقه متأسفانه تا به حال فقط توانستم یک تلگرام بزنم ولی سعی میکنم از این به بعد بیش از این تلگرام بزنم در ضمن امروز رفتم خط لشکر سید الشهدا (ع) که برادران گردان حضرت سجاد (ع) در خط بود. سراغ مجتبی را گرفتم گفتند: تسویه حساب کرده از اینکه از سلامتی وی با خبر شدم بسیار مسرور گشتم. راستش را بخواهید چیزی برای نوشتن ندارم، این تلگرام زدنها، من را تنبل بار آورده و دیگر نامه نوشتن را فراموش کردم. فقط این مطلب را عرض کنم که من همیشه به یاد شما هستم و طبق سفارشات همه شما مخصوصاً خاله و مامان و ناهید اصلاً سعی نمیکنم به جلو بروم و همهاش سعی میکنم این عقبها باشم؛ هر چند عمر دست خداست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمیافتد. به قول شاعر؛ اگر تیغ عالم بجنبد ز جایی نبرد رگی تا نخواهد خدایی ولی با این همه، من خودم میترسم برم جلو این مردک دیوانه شوخیهای خرکی میکنه گلوله توپ میزنه چند متری آدم اصلا هم نمیگه، بابا ترکش داره شاید خدایی نکرده بخوره به یک بنده خدا مجروح بشه از این شوخیها نکن خطرناکه، اصلا حالیش نمیشه، صد بار بهش گفتم منو به زور آوردن جبهه، مامانم صبح زود با لنگ کفش بلندم کرد گفت: برو سر صف گوشت. رفتم صف گوشت. اومدن این پاسدارها و کمیته چیها به زور برداشتنم فرستادنم جبهه. آخر یک روز میترسم ناراحت بشم. این توپش رو که میفرسته این ور پاره کنم بیندازم اونور اونوقت دعوامون بشه لعنت بر شیطان... . خوب بگذریم، در آخر از شما میخواهم به همگی علی الخصوص حاجی آقا و عزیز و خالهها و داییها با اهل خانواده و همچنین ننه آقا و عمو تقی و عمه گلی با اهل خانواده سلام گرم مرا برسانید فقط مواظب باشید سلام زیاد گرم نباشه دستشان بسوزه. ضمناً شاید تا یکی دو روز پست کردن این نامه طول بکشه زیاد به تاریخش اهمیت ندین. 25 /1 /66 مرتضی بلوکات
[ یکشنبه 93/5/26 ] [ 12:31 صبح ] [ کربلایی جواد ]
[ نظر ]
|