**غرب دجله / همان روز
راوی:دوم: قاسم صادقی
عباس بیسیم زده بود که پلهای نفررو را بیاورید، چون بچهها یک قسمت از دژ را شکافته بودند تا آب بیفتد طرف دشمن و مانع پیشرویشان شود. ما برگشتیم برای بردن پلها. آنها را به قایقها بستیم و به راه افتادیم. در این گیرودار دیدم قایقی به طرفمان میآید.
یکی از بچهها گفت: "حاج عباس توی قایق است. "
نگاه کردم و دیدم پیکر بی جانش آرام خوابیده است. دیگر از آن شور و هیجان و بیقراری خبری نبود. رفتم پیش برادر رمضان(2).
گفتم: "عباس شهید شد "
گفت: "برو بهداری پیش برادر ممقانی. "
رفتم و یک آمبولانس از بهداری گرفتم و به سمت معراج شهدای اهواز حرکت کردم. آنجا برای اینکه کسی نفهمد فرمانده لشکر 27، شهید شده، پیکر مطهرش را در تابوت گذاشته و تابوت را هم در کانکسی مخفی کرده بودند و اسم دیگری هم روی تابوت نوشته بودند. این مخفیکاری برای این بود که عملیات بدر هنوز ادامه داشت.
جنازه را توی ماشین گذاشتیم و به دوکوهه رفتم. پیکر مطهرش را برای آخرین وداع با دوکوهه. یک دور در میدان صبحگاه گرداندم. میدانی که گاهی در آنجا سخنرانی میکرد. با هم میدویدیم، ورزش میکردیم و ...
جنازه را به تهران رساندم و بعد از مراسم تشییع، او را در قطعه سرداران، کنار شهید اقاربپرست(3) به خاک سپردیم. این که عباس کنار شهید اقاربپرست به خاک سپرده شد. خاطرهای را برایم زنده میکند. سال 63 بود. با حاج عباس برای جلسهای به تهران آمدیم. موقع برگشت به منطقه، رفتیم. بهشت زهرا فاتحهای بخوانیم. حاجی درست آمد در همین محلی که الآن دفن است. ایستاد و زل زد به عکس شهید اقاربپرست. یک لحظه چهرهاش را دیدم. نمی دانستم با آن نگاهش چه میخواست. اما الآن که در جوار همین شهید مدفون است، معنی نگاهش را میفهمم.
1- شهید عباس کریمی رسما حاجی نشده بود. یعنی حج نرفته بود ولی بچهها بهسبب علاقه شدید حاجی خطابش می کردند. یکبار گقته بودند: بیا برو حج، گفته بود: " حج من جبهه است "
2- شهید مجید رمضان آن موقع مسئول ستاد لشکر بود.
3- شهید اقاربپرست از سرداران ارتش بود که شهید شد.
گوشه ای از وصیتنامه
همیشه با توکل به خدا و توجه به ائمه معصومین(ع) و اطاعت از دستورات رهبر عزیز و عالیقدرمان بر دشمنان بتازید تا آنها را از صفحه روزگار بردارید و هیچ وقت بر پیروزیهایتان مغرور نشوید.