سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی سروسامان

 

حسین خزایی‌فر/ همقطاران آتش‌نشان فداکار از جزییات حادثه دردناکی گفتند که در آن «امید» فرشته نجات دخترکی شده است. ساعت 14 و 15 دقیقه ظهر سه‌شنبه 24 اردیبهشت ماه امسال صدای زنگ آتش‌سوزی خانه‌ای در شهرک باقری در ایستگاه 68 آتش‌نشانی به‌صدا درآمد. با به صدا درآمدن آژیر خطر، فرمانده ایستگاه به همراه 3 تن از همکارانش در محل حادثه حاضر شدند. آتش و دود زیادی در طبقه دهم مجتمع زیتون شهرک شهید باقری در غرب بزرگراه شهید همت به چشم می‌خورد، فرمانده ایستگاه به همراه 2 تن دیگر از آتش‌نشانان خود را مجهز به ماسک‌های تنفسی کردند و با سرعت از پله‌ها بالا رفتند و به محل آتش سوزی رسیدند.

در طبقه هشتم مادر نگرانی از زندانی شدن ریحانه کوچولو دختر 8 ساله‌اش در خانه پر از آتش خبر داد. 
امید عباسی قربانی تیم آتش‌نشانی با شنیدن این ماجرای هولناک جان خود را به خطر انداخت و به مرکز آتش نفوذ کرد و در میان دود و آتش به جست‌وجوی دختربچه پرداخت. 

بقیه ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید ......

 

 

 

 

 

 

 

 

هنوز دقایقی نگذشته بود که آتش‌نشان فداکار در حالی که ماسک‌روی صورتش را روی دهان دخترکوچولو گذاشته بود از میان آتش و دود بیرون آمد و ریحانه را در آغوش همکارانش سپرد و خودش بیهوش روی زمین افتاد.

با اعلام این وضعیت آتش‌نشانان دیگر به کمک وی شتافتند و «امید» را از طبقه دهم به پایین انتقال دادند و نیروهای امدادی اورژانس نیز سریع وی را تحت درمان قرار دادند اما فرمانده دیگر نفس نمی‌کشید و همه وحشتزده دست به دعا بردند تا این‌که با انجام عملیات C.P.R 10 دقیقه‌ای طول کشید تا «امید» کمی نفس کشید و خیلی زود وی را به بیمارستان پیامبران انتقال دادند.

پزشکان پس از بررسی‌های نخست اعلام کردند فرمانده جوان آتش‌نشان به‌خاطر مسمومیت دود و نرسیدن اکسیژن به کما فرو رفته است. تخت آی.سی.یو مهمان فداکاری داشت و همه ثانیه‌شماری می‌کردند تا «امید» چشم باز کند. شماره معکوس کلید خورد هر ساعت که می‌گذشت امید‌ها کم‌رنگ‌تر می‌شد، هنوز 24 ساعت نگذشته بود که تیم پزشکی با افسوس‌سرشان را تکان دادند، آتش‌نشان فداکار دیگر راهی برای بازگشت نداشت و مرگ مغزی، غم را به دل همه نشاند. با اعلام این موضوع خانواده فرمانده جوان آتش‌نشان که هنوز از مرگ پسر جوان‌شان شوکه بودند با فرم رضایت‌نامه که «امید» حدود 6 ماه پیش برای اهدای اعضای بدنش پر کرده بود به بیمارستان رفتند و اقدامات اهدای عضو کلید زده شد. صبح پنجشنبه 26 اردیبهشت «امید عباسی» از بیمارستان پیامبران به بیمارستان مسیح دانشوری انتقال داده شد و پس از آزمایشات و جلسه کمیسیون پزشکی مشخص شد 3 عضو بدن وی قابل اهدا است. «امید عباسی» 35 ساله پس از 13 سال کار در اقدامی فداکارانه به کام مرگ فرو رفت و توانست به 3بیمار که در انتظار بودند جان دوباره بخشد. بنابراین گزارش، مراسم تشییع پیکر فرمانده جوان فردا ساعت 10 صبح از روبه‌روی اداره مرکزی سازمان آتش‌نشانی در خیابان آزادی صورت می‌گیرد.

گفت‌وگو با دوستان آتش‌نشان فداکار

 


مجید یادگاری آتش‌نشان جوانی که وی نیز در این حادثه دچار دود‌زدگی شده و یک شب را در بیمارستان تحت درمان قرار گرفته بود از آخرین عملیاتش با فرمانده فداکارش به شوک گفت: در حال ناهار خوردن بودیم که ناگهان صدای زنگ ایستگاه به‌صدا درآمد و به همراه فرمانده ایستگاه به محل اعزام شدیم. وقتی پای ساختمان رسیدیم در حالی که فرمانده می‌تواند خود نظاره‌گر عملیات باشد و بدون اینکه خودش وارد عمل شود عملیات را فرماندهی کند امید جلوتر از ما وارد ساختمان شد و در طبقه هشتم به مادر ریحانه کوچولو رسید. وقتی متوجه شدیم دختر کوچولو در خانه زندانی شده «امید» از من خواست که وارد خانه در طبقه دهم شوم. 
دود همه جا را فراگرفته بود خانه را بررسی کردم اما هیچ کس نبود و به بیرون آمدم و اعلام کردم که کسی پیدا نشده است اما مادر اصرار داشت که دخترش در خانه است. «امید» برای نجات ریحانه کوچولو باز به تنهایی داخل رفت و دختربچه‌ را در واحد روبه‌رویی که آنجا نیز پر از آتش و دود بود پیدا کرد. وی افزود: همه در حال خاموش کردن آتش بودیم که دیدیم «امید» در حالی که ماسک تنفسی‌اش را صورت دخترک گذاشته بود بیرون آمد. وقتی ریحانه را به آقای شاه‌محمدی سپرد بیهوش شد و روی زمین افتاد. لحظات سختی بود هر چه تنفس مصنوعی دادیم جواب نگرفتیم و پس از اینکه فرمانده را به بیمارستان رساندیم، فهمیدیم که امید به کما فرو رفته است. وی درباره فرمانده جوان گفت: نزدیک به 4 سال است که «امید عباسی» به ایستگاه 68 آمد و در این مدت وی با وجود اینکه فرمانده ما بود اما مثل برادر و رفیق با بچه‌های تیم رفتار می‌کرد و در این مدت درس‌های زیادی به ما یاد داد. 
وی افزود: «امید» پیش از مرگش جان یک‌نفر و بعد از آن جان 3 نفر را نجات داد و به سوگندی که روز نخست همه آتش‌نشانان می‌خورند جامه عمل پوشاند. «امید» فرمانده بود و می‌توانست تنها عملیات را فرماندهی کند اما همیشه خودش جلوتر از ما وارد عمل می‌شد. وی در ادامه گفت: «امید» انسانی شجاع، نترس و مردم دوست بود شاید همه بگویند چون وی شهید شده است این حرف‌ها را می‌زنیم اما این حرف‌ها واقعیت است. عرفان شفاهی 36 ساله که با انتقال «امید عباسی» از ایستگاه 31 به عنوان فرمانده جدید به ایستگاه 68 انتقال یافته است به خبرنگار ما گفت: پس از پایان عملیات چون فرمانده در وضعیت کما بود من به ایستگاه 68 آمدم. آتش‌نشانان در وضعیت روحی بدی بودند که ساعت یک بامداد دوباره زنگ ایستگاه به صدا درآمد و اعلام شد خانه‌ای که امید عباسی در آن دچار مسمومیت شده بود دوباره آتش گرفته است. 
اعضای گروه در حالی که از ماجرای مرگ مغزی شوکه بودند دوباره به همان محلی که فرمانده‌شان را از دست داده بوند رفتند و آتش را خاموش کردند. 
وی درباره اینکه اگر جای فرمانده فداکار بود چه اقدامی انجام می‌داد گفت: فلسفه کار ما همین است و همگی قسم می‌خوریم که اول نجات جان مردم و سپس مال مردم را در دستور کار خود قرار دهیم و این کار ما بازی‌ با مرگ است و این کار وظیفه آتش نشانان است که «امید» فداکارانه آن را انجام داده و درس بزرگی پیش رویمان قرار داد. رضا جعفرپور یکی دیگر از آتش‌نشانان تیم «امید عباسی» که هنوز از مرگ فرمانده‌شان شوکه است به خبرنگار شوک گفت: روزهای شیفت که با فرمانده‌مان در ایستگاه بودم درس‌های بزرگی از زندگی را به من آموخت و امید مثل برادر بزرگتر بود. حتی روزهایی که در ایستگاه نبودیم با ما تماس می‌گرفت و اگر مشکلی داشتیم سعی می‌کرد آن را حل کند، هیچ وقت خودش را بالاتر از ما نمی‌دانست و همیشه شاد، خستگی‌ناپذیر و شجاع بود و از این که آتش‌نشان شده همیشه ابراز خوشحالی می‌کرد چرا که خودش می‌گفت همیشه دنبال کار پرهیجان و انساندوستانه بوده و دوست داشته برای مردم نقشی داشته باشد. 
محمد مودب 28 ساله که شروع کارش را با فرمانده عباسی آغاز کرده است غم سنگینی روی چهره‌اش دارد و گویا برادر بزرگش را از دست داده است. روز نخست که وارد سازمان شدم فکر نمی‌کردم فرمانده‌ام روزی برادرم شود و هر چیزی در این 3 سال یاد گرفتم مدیون امید عباسی هستم. همیشه هوای بچه ها را داشت و به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت و هر کاری از دستش بر می‌آمد برای آنها انجام می‌داد. هیچ وقت کسی از حرف های وی ناراحت نشده و هنوز با ورش برایمان سخت است که مرگ وی را باور کنیم. 
گفته های برادر سیاه‌پوش 
امین عباسی برادر آتش‌نشان فداکار در حالی که بغض راه گلویش را بسته بود به شوک ‌گفت:‌ امید افتخار ما است. او عاشق شغلش بود و با وجود مخالفت خانواده‌مان با سختکوشی و علاقه کارش را ادامه می‌داد. حتی امید به من می‌گفت وقتی پسر پنج ساله‌ات بزرگ شد به او می‌گویم آتش‌نشان شود. ایستگاهی که امید در آن مشغول به کار بود به خانه ما بسیار نزدیک بود و با هر صدای آژیری که می‌نواخت دلمان می‌لرزید و در این میان مادرم دست‌هایش را رو به آسمان بالا می‌برد و برای سلامتی امید و خانواده‌ آسیب‌دیده‌ها دعا می‌کرد. وی افزود: زن داداشم که همیشه صبور بود سعی می‌کرد دل نگرانی‌هایش را بروز ندهد اما این بار... وی که به سختی گریه‌اش را نگه داشته بود از خاطراتش گفت: چندین بار به خاطر نزدیکی ایستگاه آتش‌نشانی به خانه ما وقتی صدای آژیر می‌آمد سوار موتور می‌شدم و به دنبال برادرم می‌رفتم و در محل حادثه حاضر می‌شدم. دل توی دلم نبود تا امید برگردد حتی چند بار می‌گفتم نرو ولی او اصلاً گوشش بدهکار نبود و با ذوق به سوی آتش می‌رفت و هر بار پس از نجات آسیب‌دیدگان لبخند رضایتبخشی می‌زد و با هم به ایستگاه برمی‌گشتیم. امید همیشه غمخوار و پشتوانه ما 3 برادر و خانواده‌مان بود با این که برایش دردسر و زحمت درست می‌کردیم، ولی او هیچ وقت از غم و غصه‌هایش به ما حرفی نمی‌زد. حتی قرار بود برای مراسم عروسی برادر کوچک‌مان به خرید برود. این برادر داغدیده از ثبت‌نام و کارت اهدای عضو برادرش گفت: امید بی آن که به ما اطلاع دهد، کارت اهدای عضو گرفته بود و پس از تکمیل مدارکش ما را در جریان گذاشت. الان از طرفی خوشحالیم که اعضای بدن امید به دیگران زندگی دوباره بخشیده است و اما از سوی دیگر، امید در بین ما نیست و این برای همه خانواده ما سخت و غیرقابل تحمل است. وی در پایان گفت: پرسنل بیمارستان درخصوص اعضای اهدا شده برادرم به ما گفتند که کبد، کلیه،‌ استخوان پا اهدا شده است و حتی قرار بود قلب برادرم در سینه یک فردی که در شهرستان است، بتپد اما به دلیل دوری و آمادگی نداشتن آن شخص، قلبش اهدا نشد چرا که پرسنل می‌گفتند قلب را تنها می‌توان مدت کمی نگه داشت.

آن‌که جانش را سخاوتمندانه به دخترکی هدیه کرد 
محمد مبین:‌ ریحانه نفس می‌کشد، می‌دود، بازیگوشی می‌کند، لبخند می‌زند و گاه آن کابوس وحشتناک به سراغش می‌آید، می‌ترسد، گریه می‌کند و یادش می‌افتد یک نفر با یک یونیفورم، با یک ماسک در صورت به سراغش می‌رود و کابوسش را تمام می‌کند، ریحانه باز هم لبخند می‌زند. 
اما آن‌که با ماسکش زندگی دوباره را به دخترک بخشید گوشه بیمارستان، روی تخت مراقبت‌های ویژه درازکشیده، ضربان قلبش به شماره افتاده و نفس در سینه‌اش تنگی می‌کند، او راضی از همه اتفاقات و خانواده نگران از حال او، آتش‌نشان جوان، آتش‌را خاموش کرده و جان ریحانه را نجات داده و حالا با خیال آسوده روی تخت بیمارستان دراز کشیده، لحظه‌ها که می‌گذرند او به سفر نزدیک می‌شود، سفر آخرت! 
می‌گویند «اسم» در شخصیت آدم‌ها تأثیر دارد. نمی‌دانم چقدر این نظریه درست است اما لااقل در این یک مورد جواب داده است، آتش‌نشان جوان سال‌ها به آدم‌های دردمند امید داده، آخرینش ریحانه کوچولو بود، میان دود و آتش، ماسک امید روی صورت ریحانه نشست، دخترک نفس کشید، لبخند زد و امید به سرفه افتاد تا نفسش بریده شود، ریحانه کوچک به زندگی برگشت و امید با طرح لبخندی بر لب چشم فروبست و حالا هر لبخند ریحانه نشانه‌ای از زنده بودن امید است. 
اما این آخر کار نبود، آقای دکتر از اتاق مراقبت‌های ویژه خارج شد، کلاهش را به گمانم به احترام امید عباسی از سر برداشت، مادر و پدر افتان و خیزان به سراغ آقای دکتر رفتند، حالا این دکتر بود که نفس‌نفس می‌زد، صدایش تا آخر هم صاف نشد و با همان صدای خش دار گفت: «امید شما، امیدش به زندگی را از دست داد، او مرگ مغزی شد.» سوز و گداز مادر و پدر یک بیمارستان را که نه، یک ایران را سوزاند و جوان آتش‌نشانشان غمی بر دل هزاران مادر و پدر نشاند. 
او رفت اما باز هم دست از خدمت بر نداشت، فرمانده جوان آتش‌نشانان که در هر عملیات پیشقدم نجات بود، یکبار دیگر پیشقدم شد، سه عضو از بدنش به سه نفر بیمار نیازمند پیوند خورد تا به سه نفر دیگر امید به زندگی دوباره بخشد. امید رفت، همسر تازه عروسش که سر سفره عقد به امید عباسی بله برای زندگی مشترک گفته بود، حالا امیدش را می‌دید که با نجات 4 انسان، نامش به‌عنوان فرشته نجات بر جریده دل‌ها نقش بسته است. 
امید رفت و برای همیشه در دل ما ماند.

 


[ یکشنبه 92/2/29 ] [ 10:23 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب


بازدید امروز: 1000
بازدید دیروز: 839
کل بازدیدها: 19907681

طلایه دار