سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی سروسامان
 
 
حاج ذبیح‌الله بخشی معروف به حاج بخشی بسیجی مشهور و راوی شعار معروف "ماشاالله، حزب الله" صبح امروز پس از تحمل سال‌ها رنج و درد، دعوت حق را لیبک گفت.
به‌راستی چه کسی می‌تواند باور کند که در این لحظات، دو ساعتی بیش از شهادت فرزند او نمی‌گذرد و با این‌همه، او هنوز هم روحیه‌ی طنزآمیز خود را حفظ کرده است؟

و در همه‌ی طول تاریخ بر آن پایمردی ورزیده‌اند. اکنون وعده‌ی خداوند تحقق یافته است و قومی را مبعوث ساخته که محبوب او هستند و او نیز محبوب آنهاست، و چه چیزی خوش‌تر از ملامتی که در راه محبوب کشند؟

امشب، سکوت شب رازدار دعاهایی است که تا عرش صعود می‌یابند و زمین را به آسمان متصل می‌کنند. ای نخل‌ها، ای رود، ای نسیم، ای آنان که با نظام تسبیحیِ عالم وجود در پیوندید، با ما که این پیوند نداریم بگویید که تقدیر چیست و قضای الهی بر چه گذشته است.

هزارها سال از هبوط انسان می‌گذرد و در این پهنه‌ی تاریخ که صحنه‌ی گذار از باطل به سوی حق است چه ظلم‌ها که نرفته است و چه خون‌های مطهر که بر زمین نریخته است! پروردگارا، تو در جواب فرشتگان فرمودی: «انی ا‌علم ما لا تعلمون- من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.» پروردگارا، چگونه تو را شکر گوییم که ما را در این عصر که پهنه‌ی تفسیر این آیت ربانی است به گذرگاه زمان کشانده‌ای؟

شور و اشتیاق بچه‌ها قابل توصیف نیست. آنان با آنچنان شوق و شوری به صحنه‌های مقدم نبرد می‌شتابند که تو گویی نه ظاهر، که باطن را می‌بینند؛ اگرنه، ظاهر جنگ که زیبا نیست. آنها دل به حق خوش دارند و چهره‌های شادابشان حکایت از عمق آگاهیشان دارد.

آنان زمان خود را به‌خوبی می‌شناسند و رسالت خود را به‌روشنی دریافته‌اند. آنها بچه‌های محله‌های من و تو هستند؛ همان‌ها که در مسجد و بازار و اینجا و آنجا می‌بینی. آن یکی کاسب بازار است، دیگری دانشجوست و این سومی، روستایی پاک‌طینتی که با خود طبیعت را، صدای آب روان را، نسیم پاک کوهستان‌ها را در بقچه‌ای بسته است و می‌آورد.

در آن سوی فاو، در مقر فرماندهی بعثی‌ها، به حاج بخشی بر خوردیم؛ چهره‌ی آشنای حزب الله تهران. هر کس سرزندگی و بذله‌گویی و آن چهره‌ی شاداب او را می‌دید باور نمی‌کرد که دو ساعت پیش فرزندش شهید شده باشد. اما حقیقت همین بود. هنگامی که ما به حاج بخشی بر خوردیم دو ساعتی بیش از شهادت فرزندش نمی‌گذشت. او حاضر نشده بود که به همراه پیکر فرزند شهیدش جبهه‌ی نبرد را، ولو برای چند روز، ترک گوید. ما آخرین بار که او را دیده بودیم در تهران بود، هنگامی که کاروان نخستین «راهیان کربلا» عازم جبهه‌ی نبرد بودند. هر جا که حزب الله تهران هست او نیز همان جاست و علمداری می‌کند.

حزب الله از متن امت خوب ما برخاسته‌اند و در دل مردم جای دارند. آنها یادآور وعده‌های قرآن و روایات هستند

همه‌ی بچه‌ها او را همچون پدری مهربان دوست می‌دارند و شاید او نیز در هر یک از این جوانان نشانی از فرزند شهید خود می‌بیند

و تو گویی همه‌ی تاریخ منتظر قدوم آنها بوده است. به این چشمان اشک‌آلوده بنگرید؛ این اشک‌ها نشان می‌دهد که جراحت کربلا بعد از هزار و چند صد سال هنوز بر دل‌های ما تازه است. خداوند حزب الله را برای خونخواهی حسین‌(ع) و باز کردن راه کربلا برانگیخته است.

حاج بخشی با یک گونی شکلات و دریایی از سرور به سوی خط می‌رفت تا بین بچه‌ها شادی و شکلات پخش کند. او مرتباً می‌گفت اینجا خانه‌ی خودمان است و همه می‌دانستند که او نظر به کشورگشایی ندارد، بلکه می‌خواهد از سر طنز جوابی به صدام داده باشد. و به‌راستی چه کسی می‌تواند باور کند که در این لحظات، دو ساعتی بیش از شهادت فرزند او نمی‌گذرد و با این‌همه، او هنوز هم روحیه‌ی طنزآمیز خود را حفظ کرده است؟ چگونه می‌توان این‌همه را جز با معجزه‌ی ایمان تفسیر کرد؟

همه‌ی بچه‌ها او را همچون پدری مهربان دوست می‌دارند و شاید او نیز در هر یک از این جوانان نشانی از فرزند شهید خود می‌بیند. و یا نه، اصلاً این حرف‌ها زاییده‌ی تخیلات ماست و او آنچنان به حق پیوسته است که شهیدان را مُرده نمی‌پندارد... خدا می‌داند.

عمو حسن نیز به همراه حاج بخشی به راه افتاده بود. در کنار خط، بچه‌ها ساعت فراغتی یافته بودند و استراحت می‌کردند، هر چند آتش دشمن به راه بود و لحظه‌ای قطع نمی‌شد. حاج بخشی به یکایک سنگرهایی که بچه‌ها با دست در خاک کنده بودند سر می‌زد و شادی و شکلات پخش می‌کرد و دعا می‌کرد که خداوند این بچه‌ها را حفظ کند.
عمو حسن نیز درباره‌ی اسرای عراقی حرف می‌زد و تعریف می‌کرد که چگونه اسرا از رفتار بچه‌ها شگفت‌زده شده بودند.

همه چیز ساده و صمیمی در جریان بود و اگر چشمی ناآشنا به این صحنه‌ها می‌نگریست، می‌پنداشت که قافله‌ی مرگ هزارها سال از این بچه‌ها فاصله گرفته است، یا اگر زبانی ناآشنا می‌خواست به توصیف حالات این بچه‌ها بپردازد می‌گفت: آنها مرگ را به بازی گرفته‌اند. اما نه، ما که آنها را می‌شناختیم، می‌دانستیم که اینچنین نیست.

هر بار که حاج بخشی جوانی را در بغل می‌گرفت، ما به یاد فرزند شهید او می‌افتادیم و از خود می‌پرسیدیم: آیا او هم به همان موجود عزیزی که در ذهن ماست می‌اندیشد؟ اما او آن‌همه آرام و سرزنده و شاداب است که تو گویی اصلاً داغدار جوانش نیست.

یکی از بچه‌ها زخمی شده است و دیگران همگی در

بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست

اطرافش جمع شده‌اند و از سر محبت به او شکلات می‌دهند. یکی از بچه‌ها به شوخی می‌گوید: سرش افتاده بود، پیوند کردیم! و این حرف را به گونه‌ای می‌گوید که اگر کسی این بچه‌ها را نشناسد، می‌پندارد آنها مرگ را به بازی گرفته‌اند. اما نه، ما که با آنها آشنا هستیم می‌دانیم که اینچنین نیست. آنها بیش از هر کس دیگری به مرگ می‌اندیشند و به عالم آخرت ایمان دارند و درست به همین دلیل است که از مرگ نمی‌ترسند.

یکی از بچه‌ها می‌گوید عاشقی این حرف‌ها را هم دارد و منظورش عشق به حسین است. و باز آن جراحت هزار و چند صد ساله در سینه‌ی ما زنده می‌شود؛ جراحت کربلا را می‌گویم. آری، اگر می‌خواهی که حزب الله را بشناسی اینچنین بشناس: او اهل ولایت است، عاشق امام حسین (ع) است و از مرگ نمی‌هراسد. سلام بر حزب الله.

تربت پاک خوزستان بار دیگر میزبان قدوم مبارکی است که راه تاریخ را به سوی نور می‌گشایند: حزب الله؛ مردانی که تندباد عواصف آنان را نمی‌لرزاند، از جنگ خسته‌ نمی‌شوند، ترسی به دل راه نمی‌دهند، بر خدا توکل می‌کنند، و عاقبت نیز از آن متقین است.

***
بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست.

کربلا، ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر. ما می‌آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آن‌گاه روانه‌ی دیار قدس شویم.


نامه حاج بخشی به رهبر معظم انقلاب

حاج بخشی در سال های اخیر با درد و رنج بسیاری روبرو بود. او دی ماه سال 1387 با ارسال نامه‌ای به رهبر معظم انقلاب از دلجویی و تفقد ایشان و اعزام حجت الاسلام والمسلمین گلپایگانی به بیمارستان برای عیادت از وی قدردانی کرد.

متن نامه حاج بخشی به این شرح است:

محضر مبارک حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
ولی امر مسلمین جهان

ای رهبر حزب الله در سراسر دنیا، سلام و عرض ارادت این پیرغلام جبهه ها و خاک پای بسیجیان را که اکنون در بستر بیماری افتاده است بپذیرید از اینکه آقای گلپایگانی را برای عیادتم به بیمارستان فرستادید و این جانباز پیر و پدر دو شهید را به لطف خود نواختید بی اندازه ممنون و سپاسگزارم. من همه جا فریاد زده ام که خط خامنه ای خط محمد رسول الله(ص) و ائمه اطهار(ع) است، آن بزرگواران هم پدر و مادر شهدا و جانبازان را بعد از پایان جنگ ها فراموش نمی کردند و به دلجویی آنها می رفتند.

زبان الکن این پیر غلام چگونه می تواند پاس لطف و محبت رهبر و مقتدایم را بجای آورد. خدای سبحان سایه شما را بر سر همه ملت های مسلمان و مستضعفان جهان و تمامی بسیجیان مستدام بدارد.

فدای شما - حاج بخشی

روایت تکان‌دهنده از لحظه شهادت فرزند و داماد حاجی‌بخشی

حاجی بخشی را همه با شعار «ماشاء‌الله، حزب‌الله» و تویوتای پر از ترکش می‌شناسند. پیر جبهه‌های دفاع مقدس که در دو سه سال اخیر با بیماری و جراحت‎های ناشی از جانبازی دست و پنجه نرم کرد و سرانجام، صبح امروز (سه‌شنبه) به دیدار معبود شتافت.

به گزارش رجانیوز، حاج بخشی در دوران دفاع مقدس با یک گونی شکلات و دریایی از سرور به خط جبهه می‌رفت. او مرتباً می‌گفت اینجا خانه خودمان است و همه می‌دانستند که او نظر به کشورگشایی ندارد؛ بلکه می‌خواهد از سر طنز جوابی به صدام داده باشد و به‌راستی چه کسی می‌تواند باور کند که در این لحظات، دو ساعتی بیش از شهادت فرزند او نمی‌گذرد و با این‌همه، او هنوز هم روحیه خود را حفظ کرده است؟

روایت شیرین و شهدناکی است داستان زندگی و طبع حاجی بخشی از زبان یکی از همراهان و دوستان‎اش. سردار حاج سعید قاسمی در گفت‌وگو با رجانیوز به بررسی منش و زندگی این جانباز دوران دفاع مقدس پرداخت و از خصوصیات شاخص حبیب‌ابن‌مظاهر جبهه‌ها گفت. متن این گفت‎وگوی خواندنی در ادامه آمده است:

"من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر". تسلیت عرض می‌کنم ایام ماه صفر و اسارت اهل‌بیت (ع) و همچنین فقدان "حبیب ابن مظاهر" جبهه‌های حق علیه باطل، حاجی بخشی را.

در طول سه دهه پرفراز و نشیب انقلاب اسلامی، حاجی بخشی که به حق چه در زمان جنگ و حضورش در خط مقدم، گرمی بخش جبهه‌ها بود و همچنین از بعد از رحلت حضرت امام(ره) در تمامی صحنه‌ها، ما این حبیب ابن مظاهر انقلاب را می‌بینیم که حضور جدی دارد.

حاجی بخشی خودش یک کلکسیون و نمایشگاه کاملی از همه روزهای غم‌بار و روزهای خوش و باشکوه و پیروزمند بیش از سه دهه انقلاب اسلامی است. آن مقدار که ما حاجی را در جبهه‌ها درک کردیم، از روزهای سخت جبهه‌ها گرفته تا فتح‌المبین و بیت‌المقدس تا سه راهی شهادت، همان‎جایی که شاید یکی از طلایی‌ترین و ناب‌ترین فیلم‌های دوران جنگ یعنی شلیک موشک کاتیوشا به سمت خودروی استیشن حاجی بود و دامادش کنار کانال پرورش ماهی، فیلم‏برداری شده است؛ دامادش کنار دست خودش شهید شد و آن صحنه خاموش کردن آتش با پتو توسط حاجی و شوکی که بهش دست داده بود.

قبل از آن هم در والفجر 4، پسرش حاج عباس بی‌سیم‌چی خود من بود و شهادت همین عباس در والفجر 8 که حاجی بخشی خودش هم با یک جعبه نقل و نبات و عطر حضور داشت. خودش هم دوربین به دست گرفته بود و یک تنه، هم مبلغ بود و هم بین سنگر‌ها عطر پخش می‌کرد. در جبهه همیشه دوربین دستش بود و فیلمبرداری می‌کرد.

در جریان یکی از همین فیلمبرداری‌ها، حاجی بخشی پتوی یکی از شهدا را که کنار می‌زند تا از او فیلم بگیرد، می‌بیند که عباس خودش شهید شده است. آن‎جا پسرش را بغل کرد و یکی از باشکوه‌ترین صحنه‌های دفاع مقدس را خلق کرد؛ یک صحنه عالی از ایثار و دل‎دادگی بسیجیان آقا روح‌الله.

این روحیه ادامه دارد تا رحلت امام(ره) و دفن خود حضرت امام که مجددا حاجی بخشی در دفن بزرگ‎مرد تاریخ باشکوه جهان اسلام و جان مسلمانان جهان حضور دارد. بعد از رحلت آقا روح‌الله هم حاجی بخشی در فتنه‌های بعدی، چه در دوران کارگزاران آقای هاشمی و چه در زمان اصلاحات آقای خاتمی، فعالیت کرد؛ مثلاً یک تنه جلوی مجلس ششم و فتنه‌هایش می‌ایستد. یک خاطره‌ای هم از این ماجرا بگویم؛ در مقطعی که در آن مجلس، عده‌ای از نمایندگان اسائه ادبی به حضرت آقا کردند و نامه‌ای نوشتند که شما هم مثل حضرت روح‌الله، جام زهر را بنوشید که موجب امتنان نمایندگان است؛ حاجی بخشی یک تنه جلوی مجلس حاضر شد و گفت: اگر هیچ‏کس هم با من نباشد و من تک و تنها باشم، اگر رهبری به من اذن بدهد، همین الان این ساختمان مجلس را به توپ می‌بندم. همان‏جا تک تک نمایندگانی را که می‌شناخت و می‌دانست در این ماجرا دستی داشته‌اند، مضحکه می‌کرد و واکنش جدی نشان می‌داد. در واقع باید گفت حاجی بخشی مظهر «جگر و جرأت حزب‌الله» در تمامی صحنه‌ها محسوب می‌شد؛ به ویژه مواقعی که یک تنه سوار ماشین می‌شد و در همین خیابان ولی‎عصر -در آن زمانی که هنوز نیروی انتظامی و امر به معروف و این‌ها نبودند- کار همه این‌ها را می‌کرد.

حاجی همیشه حالت زیبایی داشت با آن «تفنگ سیمینوف» خودش که نماد این بود که سلاح را نباید زمین گذاشت. با آن هیبت خاص تقریبا در بین قریب به اتفاق کلیه مجاهدین جهان اسلام و کسانی که به سرنوشت انقلاب اسلامی اهمیت می‌دهند، آشنا بود و کسی نیست که با حاجی بخشی و چهره خاصش آشنا نباشد. دوستان ما که از نقاط مختلف جهان می‌آیند، همیشه حال حاجی بخشی را از من و بقیه می‌پرسند که این درگذشت را باید به آن‌ها هم تسلیت گفت.

سرکشی به خانواده شهدا و خانواده جانبازان و مجروحین هم یکی از کارهای همیشگی و خاص حاجی بود و عادت داشت که در بیمارستان‌ها برود و با این افراد شوخی کند و فرح بخش محافل سرد و یخ زده جانبازان باشد.

در زمینه سازندگی جهادی هم در حد توانش فعالیت می‌کرد. همه می‌دانند که زمینی در کرج تهیه کرد و آن را تبدیل به یک گاوداری کرد و فعالیت خوبی داشت. یک کارگاه کوچکی هم راه انداخت و به تولید و خدمات از این نوع پرداخت.

در جنگ "خوشه‌های خشم" در لبنان و در جنگ 16 روزه با حاج حسین الله‌کرم و حاج محمود ژولیده و برخی دوستان به لبنان رفتند و در خط مقدم در جنوب لبنان حاضر شد؛ هم روحیه می‌داد به رزمندگان و هم سرکشی می‌کرد از خانواده شهدا و شور و هیجان خودش را به جبهه‌های لبنان هم منتقل کرد. وقتی خانواده شهدا هم حاجی را می‌دیدند، چون با چهره ایشان آشنا بودند، به شدت به وجد می‌آمدند و حضور حاجی بخشی، محفل بچه‌های حزب‌الله را حسابی گرم می‌کرد.

در فتنه 88 هم که الحق کمرشکن بود و اصلا توقع نداشتیم خواص انقلاب این چنین ریزش کنند، با اینکه حال حاجی بخشی خوب نبود و در بیمارستان بود، هر بار بچه‌ها به دیدارش می‌رفتند، قوت قلب می‌داد که پشتیبان ولایت باشید و پشت ولایت را خالی نکنید. به هر شکل سعی می‌کرد بچه‌ها را گرم و انقلابی نگه دارد. اما در هر صورت، "فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُونَ"، رضاییم به رضای خدا.

هر وقت هم خدمت حضرت آقا می‌رسید، آقا اعلام رضایت می‌کردند از ایشان و ان‌شاء الله امام و رهبر و شهدا از ایشان راضی باشند و سر سفره آقا عبدالله مهمان باشند. پسر شهیدش و داماد شهیدش ان‌شاءالله در "یوم الفقر" دستش را بگیرند و حاجی هم دست ما را در روز تنگدستی بگیرد و ما را هم بر سر سفره‌ای مهمان کند که خودش مهمان است.

سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی در یکی از سلسله برنامه های روایت فتح، به روحیه جهادی و ایثارگری غیرقابل تصور حاج بخشی اشاره می کند. متن کامل نوشته شهید آوینی به شرح زیر است:
تربت پاک خوزستان، پوشیده از شقایق‌های سرخ، بار دیگر میزبان قدوم مبارکی است که راه تاریخ را به سوی نور می‌گشایند و این شقایق‌های سرخ نیز که تو گویی با خون آبیاری شده‌اند، بر همان پیمانی شهادت می‌دهند که حزب الله را بدین خطه کشانده است؛ همان پیمانی که رجالی از مؤ‌منین با حق بسته‌اند و در همه‌ی طول تاریخ بر آن پایمردی ورزیده‌اند.

تربت پاک خوزستان، پوشیده از شقایق‌های سرخ، بار دیگر میزبان قدوم مبارکی است که راه تاریخ را به سوی نور می‌گشایند: حزب الله؛ مردانی که تندباد عواصف آنان را نمی‌لرزاند، از جنگ خسته نمی‌شوند، ترسی به دل راه نمی‌دهند، بر خدا توکل می‌کنند و عاقبت نیز از آن متقین است.

اسوه‌ی حزب ابوالفضل العباس (ع) است و درس وفاداری را از او آموخته‌اند. وقتی با این جوانان سخن از عباس می‌گویی، در دل خود جراحتی هزار و چند صد ساله را باز می‌یابند که هنوز به خون تازه آغشته است؛ جراحت کربلا را می‌گویم.

اکنون وعده‌ی خداوند تحقق یافته است و قومی را مبعوث ساخته که محبوب او هستند و او نیز محبوب آنهاست و چه چیزی خوش‌تر از ملامتی که در راه محبوب کشند؟ آماده شو برادر، جراحت کربلا هنوز هم تازه است و تا آن خونخواه مقتول کربلا نیاید، این جراحت التیام نمی‌پذیرد.

غروب سر رسیده است و تا شب، تا پایان انتظار، فاصله‌ای نیست. گوش کن! صدای تپش مشتاقانه‌ی قلب‌هایشان را می‌شنوی؟ برادران، این قلب تاریخ است که در سینه‌ی شما می‌تپد.

حزب الله اهل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است؛ پایمردی می‌خواهد و وفاداری. تربت پاک خوزستان، پوشیده از شقایق‌های سرخ، بار دیگر میزبان قدوم مبارکی است که راه تاریخ را به سوی نور می‌گشایند و این شقایق‌های سرخ نیز که تو گویی با خون آبیاری شده‌اند، بر همان پیمانی شهادت می‌دهند که حزب الله را بدین خطه کشانده است؛ همان پیمانی که رجالی از مؤ‌منین با حق بسته‌اند

[ سه شنبه 90/10/13 ] [ 8:18 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب


بازدید امروز: 188
بازدید دیروز: 1308
کل بازدیدها: 19902472

طلایه دار