سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی سروسامان

نامه رسول‏خدا صلی الله علیه واله
زمینه ‏ساز واقعه مباهله نامه رسول‏خدا (صلی الله علیه واله) به مسیحیان نجران و دعوت آنها به اسلام بود و حاملین این نامه عتبةبن غزوان و عبدالله‏ بن ابى ‏امیة و الهدیربن عبدالله و صهیب‏بن سنان شمرده شده ‏اند (1) و متن آن را ابن‏ کثیر در البدایة و النهایة چنین ذکر کرده است:
«باسم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب من محمد النبى رسول‏الله الى اسقف نجران اسلم انتم فانى احمد الیکم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب. اما بعد فانى ادعوکم الى عبادةالله من عبادة العباد و ادعوکم الى ولایةالله من ولایة العباد و ان ابیتم فالجزیة فان ابیتم آذنتکم بحرب و السلام.»
ولى یعقوبى صدرنامه را با اندکى تفاوت این چنین نقل کرده است:
«بسم ‏الله من محمد رسول‏الله الى اسقفة نجران، بسم‏الله فانى احمد الیکم اله ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب… .»
سید ابن‏ طاووس در اقبال فرموده است که رسول‏خدا(صلی الله علیه واله) در این نامه آیه شریفه :«قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (آل عمران / 64) را درج نمود. (2)
در هر صورت پیام اصلى این نامه اعلام رسالت رسول‏خدا و دعوت از اسقف یا اسقف‏ هاى نجران و مردم مسیحى آن منطقه به آیین اسلام بود. اما در صورتى از پذیرش اسلام امتناع ورزند یا باید مقررات ویژه پرداخت جزیه به حکومت اسلامى را بپذیرند و یا آماده جنگ شوند.
در میان مورخین شکى نیست که هیئت اعزامى مسیحیان نجران در سال دهم هجرى به حضور رسول‏خدا در مدینه رسیدند و صلح نامه را امضاء کردند و تاریخ نگارش این نامه نباید به فاصله زیادى از تاریخ نگارش صلحنامه باشد. ابن ‏اثیر کتابت هر دو را در سال دهم هجرى ذکر کرده است . سیدابن ‏طاووس در اقبال فرموده است که این نامه بعد از نامه‏ هایى بود که رسول‏خدا به کسرى و قیصر نوشت یعنى حدود سال نهم هجرى و بعد از نزول آیه جزیه. به هر جهت مى ‏توان یقین پیدا کرد که این نامه مربوط به اواخر دوران مدینه است و قرائن داخلى موجود در متن نامه یعنى اعلام جنگ به مخاطبین و الزام آنها به جزیه، خود بهترین دلیل بر زمان نگارش نامه است (3) پس اگر نگارش این نامه را به دوران مکه مربوط بدانیم خطایى فاحش است. (4) مخاطب مستقیم این نامه اسقف یا اسقف‏هاى نجران بودند و این لفظ از آن رو بر آنها اطلاق مى‏شد که سمت پیشواى دینى بودن مردم را بر عهده داشتند و اسم خاص براى شخص یا اشخاصى به شمار نمى ‏آمد. در منتهى‏ الارب ذیل لغت «اسقف» آمده است: اسقف صاحب منصبى از مناصب دینى نصارى است که او برتر از «قسیس» و فروتر از «مطران» باشد. مهتر ترسایان در بلاد اسلام اول «بطریق» است و پس از آن «جاثلیق» و پس از آن «مطران» و پس از آن اسقف و پس از آن «قسیس» و پس از آن «شماس».
اما سابقه مسیحیت در نجران بنابر آنچه در برخى منابع آمده است به ورود مردى صالح به نام «فیمیون» بدین منطقه بازمى ‏گردد. پیش از او مردم این منطقه بر دین عرب بودند و درخت نخل بزرگى داشتند که او را مى ‏پرستیدند به پاى او به عبادت مى ‏پرداختند. فیمیون از عباد و زهاد و از موحدین در دین مسیحیت بود و مستجاب الدعوة شده بود. او از شهرى به شهرى مى‏رفت و به کار بنایى مى‏پرداخت و از دسترنج خود مى‏خورد و دین مسیحیت را تبلیغ مى‏کرد تا عبور او به یکى از آبادیهاى شام افتاد و مردى از اهالى آنجا به شأن و منزلت او واقف گشت و پیرو او شد چون از شام بیرون آمدند کاروانى از اعراب آن دو را به بندگى گرفتند و به اهالى نجران فروختند. مردى از اشراف نجران که فیمیون را خریده بود از او کراماتى دید فیمیون بدو گفت از پرستش درختى که نه نفع مى‏رساند و نه ضررى دست بردارید و من‏اگر خدایم را بخوانم او را نابود خواهد کرد. پس تطهیر کرد و دو رکعت نماز خواند و دعا کرد و خدا بادى فرستاد و آن درخت را از جاى برکند و از اینجا اهل نجران به مسیحیت روى آوردند . (5)
و به نقلى دیگر فیمیون به نزدیکى نجران آمد و فرزندى از اهالى آنجا به نام عبدالله‏ بن ثامر به نزد او رفت و آمد مى ‏کرد و مطالبى از او آموخت و بدان مرتبه رسید که از او عجایبى صادر شد و برخى اهالى نجران چون کرامات او را دیدند به دین او داخل شدند و این خبر چون به پادشاه آن منطقه رسید آن پسر را کشت و آتشى برافروخت و هر کس را که از دین اجدادى خود دست کشیده بود بدان آتش مى‏انداخت و از اینجا داستان اصحاب اخدود شکل گرفت. و برخى در تأیید این حکایت آورده ‏اند که پیامبر اسلام فرمود:
چهار آبادى محفوظ هستند مکه و مدینه و ایلیا و نجران و هیچ شبى نیست جز آن که بر نجران هفتاد هزار فرشته نازل مى‏شود و بر اصحاب اخدود سلام مى‏کنند. (6)
بدین ترتیب مسیحیت در نجران استقرار یافت و به مرور زمان ریشه‏دار شد از جمله آثار حضور مسیحیت در این منطقه که توجه دیگران را به‏خود معطوف داشته بود کعبه نجران بود؛ عبادتگاهى که به شکل کعبه مسلمانان ساخته شده بود و بنیان آن را عبدالمدان‏بن الدیان حارثى گذاشته بود. نصاراى نجران بدین معبد اهتمام زیادى داشتند و جمعى از اسقف‏ها در آن مقیم بودند . «اعشى» شاعر عرب در شأن کعبه نجران سروده بود:
و کعبة نجران حتم علی
ک حتى تناخى بابوابها
نزور یزید و عبدالمسیح
و قیسا هم خیر اربابها (7)
اما از نظر جغرافیاى نجران نقطه‏اى واقع میان حجاز و یمن و طول آن به اندازه یک روز راه براى راکب سریع بود و در آن 73 آبادى وجود داشت که تنها 120 هزار مردى جنگى در آن ساکن بودند. (8) ولى بعدها منطقه میان کوفه و واسط که تا خود کوفه دو روز راه داشت نیز نجران نام گرفت . نصاراى نجران چون از نقطه اول توسط عمربن الخطاب در دوران زمامدارى‏ اش رانده شدند به نقطه دوم آمدند و این سرزمین موسوم به اسم سرزمین اصلى آنان شد. (9) وقتى حکومت اسلامى در مدینه شکل گرفت هنوز یمن تحت نفوذ ایرانیان و زیرمجموعه حکومت فارس بود. بعد از هلاک کسرى رسول‏خدا حاکم وقت یمن را که «باذان» نام داشت و اسلام اختیار کرده بود در حکمرانى خود ابقا کرد. پس از وفات باذان قلمرو حکمرانى او میان چند نفر تقسیم شد و براى هریک از صنعاء، حمدان، مآرب، الجند و منطقه میان نجران و رمع و زبید عاملى قرار داده شد و عمروبن حزم بر نجران منصوب شد. (10)
ظاهر آن است که در زمان کتابت نامه رسول‏خدا به اسقف نجران، مردم این منطقه دو دسته بودند مسیحیانى که پیامبر نمایندگان خود را به همراه نامه‏اى به سوى آنان فرستاد و مشرکانى که خالدبن ولید از جانب پیامبر به سوى آنها آمد و این گروه از ساکنین نجران سرانجام مسلمان شدند و به حضور رسول‏خدا نیز رسیدند. (11)
به هر صورت حیات مسیحیت در نجران تا زمان رسول‏خدا تداوم یافت و بعد از آن تا زمان عمربن الخطاب نیز ادامه داشت. تا آن که خلیفه دوم آنها را از حجاز بیرون کرد و بدین حدیث از رسول‏خدا متمسک شد که «لاخرجن الیهود و النصارى عن جزیرة العرب حتى لا ادع فیها الامسلما» با آن که اهالى نجران با پیامبر صلح کرده بودند و برخى نیز در توجیه کار خلیفه دوم به روایت ابوعبیدةبن جراح از پیامبر استناد کردند که آن حضرت فرمود «اخرجوا الیهود من الحجاز و اخرجوا اهل نجران من جزیرة العرب» در زمان خلافت ظاهرى امیرالمؤمنین اهالى نجران به نزد آن حضرت آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند که این خط شما است ولى عمر ما را از سرزمین خودمان بیرون کرده است، پس آن حضرت فرمود اگر عمر که داناى به کار بود چنین کرده است من آن را تغییر نمى‏دهم. (12)
از نظر ما آنچه در این ماجرا بیشتر قابل اعتماد است اصل مسأله برخورد عمر با مسیحیان نجران و کوچ اجبارى آنهاست اما این کار چه توجیهى داشته است، بخوبى معلوم نیست و سؤالات دیگرى که پیرامون این صلحنامه و نقض آن از سوى عمر یا عدم الزام اهل نجران به شروط مقرر در آن وجود دارد، همه در جاى خود باید بحث شود (13) و هدف ما از بیان این تفصیلات در ذیل نامه رسول‏خدا (صلی الله علیه واله) آن بود که معلوم شود چگونه نجران با آن سابقه دراز در مسیحیت و آثار تاریخى همواره مورد توجه بوده و طبعا نحوه برخورد پیامبر اسلام با مسیحیان آنجا به جهت موقعیت ویژه ‏اى که دارا بودند و خصوصا به جهت ارتباط مستقیم و نزدیک آنها با پادشاه روم مى‏توانست انعکاس وسیعى در داخل و خارج جزیرةالعرب پیدا کند و نقطه عطفى در تاریخ معادلات مسلمانان با مسیحیان به شمار آید.
مجلس مشورتى بزرگان نجران
اسقف نجران در پى دریافت نامه رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم مجلس مشورتى مهمى در کلیساى بزرگ نجران تشکیل داد. در این مجلس مباحثات و مناظرات بسیارى میان بزرگان و دانشمندان مسیحى نجران در خصوص نحوه برخورد با دعوت رسول‏خدا مطرح شد که مشروح آن را تنها سیدابن طاووس در «اقبال الاعمال» نقل کرده‏ اند و دیگران در بیان متن عربى یا ترجمه فارسى به نقل او اعتماد کرده‏اند. (14) ایشان در آغاز تصریح مى‏کند که از طرق صحیح و سندهاى معتبر بدین گزارش واقف شده است و از کتاب مباهله ابوالمفضل محمدبن عبدالمطلب شیبانى و کتاب حسن‏بن اسماعیل ‏بن اشناس که در مورد عمل ماه ذى ‏حجة است به عنوان منابع نقل خود نام مى ‏برد و مى ‏فرماید ما سندهاى صحیح به هر دو کتاب داریم (15) . حقایق بسیارى که در این گزارش تاریخى وجود دارد و جلالت خاصى که بزرگان شیعه براى ناقل آن یعنى سیدبن طاووس قائلند، ما را وادار مى ‏سازد که لااقل اجمالى از آن تفصیل را در اینجا منعکس سازیم و به آسانى از آن نگذریم.
چون نامه رسول‏خدا بر بزرگان نجران خوانده شد براى تصمیم‏گیرى نهایى همگى اجتماع کردند .
شیخ ایشان ابوحامد [ابوحارثه‏] حصین‏بن علقمه که یکصد و بیست سال عمر داشت و علامه آنها به شمار مى ‏آمد. چون دید جملگى اتفاق کرده ‏اند که به قصد جنگ با پیغمبر به مدینه بروند آنها را نصیحت کرد و به تأمل بیشتر در اطراف این کار فراخواند. او از جمله موحدان بود که در پنهان به رسول‏خدا ایمان آورده بود. پس از او کرزبن سبره حارثى که پیشواى بنى ‏حارث‏بن کعب و از اشراف و فرماندهان سپاه بود سخن گفت و از نصائح ابوحامد برآشفت و عافیت‏ طلبى او را مذمت کرد. سپس عاقب که اسم او عبدالمسیح‏ بن شرحبیل بود و بزرگ قوم و صاحب نظر ایشان بود سخن کرز را تأیید کرد. آنگاه سید که اسم او اهتم‏بن نعمان بود و دانشمند نجران و همپایه عاقب به شمار مى‏آمد، سخن گفت و از آنان خواست که بیشتر تأمل کنند و به رأى واحدى برسند. گفتگو میان آنها و تنى چند از اهل مجلس ادامه پیدا کرد تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند که براى پادشاه روم نامه ‏اى بفرستند و براى جنگ با محمدصلى الله علیه وآله وسلم لشکرى به عنوان کمک طلب کنند ولى تا رسیدن آن لشکر با محمدصلى الله علیه وآله وسلم از در مسالمت درآیند. در لحظات آخر که بر این نظر متفق شدند و مى ‏خواستند که متفرق شوند شخصى به نام حارثةبن اثال به‏ پا خواست و آنان را به یاد قسمتهایى از کتاب مقدس انداخت که مشتمل بر وصایاى عیسى ‏علیه السلام بود آنجا که عیسى ‏علیه السلام خبر مى ‏دهد از آمدن پیغمبر خاتم که نام او فارقلیطا است و محل ولادت او کوه فاران در مکه معظمه است. سید و عاقب از سخنان حارثه مکدر شدند چرا که آن دو در میان مسیحیان نجران موقعیت خاصى پیدا کرده بودند و از سوى پادشاه روم براى آنها هدایا و اموالى فرستاده مى‏شد و اکنون مى‏ترسیدند که مردم نجران مسلمان شوند دیگران اطاعت آنها نکنند.
بحث میان حارثه از یک سو و عاقب و سید از سوى دیگر در مورد پیغمبر خاتم و نام و نشانه‏ هاى او به درازا کشید. حارثه مى‏گفت احمد و محمد دو نام براى یک نفر است، همان شخصى که موسى و عیسى و ابراهیم به آمدن او بشارت داده ‏اند. پس سید به سراغ صحیفه شمعون ‏بن حمون الصفا وصى حضرت عیسى رفت که به اهل نجران دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسى‏علیه السلام از آمدن فارقلیطا خبر مى‏دهد و چون از او مى ‏پرسند فارقلیطا کیست، نشانه‏ هاى پیغمبر خاتم را مى‏ گوید و از جمله آن که به وسیله فرزند او در آخرالزمان بعد از پاره شدن رشته‏هاى دین و خاموش شدن چراغ هدایت پیامبران بار دیگر دین برپا شود. سید بدین جا که رسید گفت فارقلیطا محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیست چون او فرزند پسر ندارد. در پاسخ او حارثه رو کرد به شیخ ایشان یعنى ابوحارثه و از او خواست که کتاب جامعه را حاضر کنند و قسمتهایى از آن را بخوانند. روز بعد همه جمع شدند تا نتیجه مناظره را ببینند و سید و عاقب از این که کار بدینجا رسیده بود ناراحت بودند. چون مى‏دانستند حق با حارثه است. در این روز عاقب مدعى شد که محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیغمبر است ولى فرستاده بر قوم خود است نه بر همه عرب و عجم. حارثه او را مجاب کرد که اگر او را پیغمبر و صادق مى‏دانى پس چه مى‏گویى ادعاى او را که خود را مبعوث بر همگان مى‏داند. بحث و مجادله همچنان جریان یافت تا مردم همه فریاد زدند الجامعه و از ابوحارثه خواستند که جامعه را برایشان بخواند . چون کتاب جامعه را آوردند و سید و عاقب نزدیک بود که از غصه هلاک شوند. در اینجا حارثه شخصى را فرستاد که اصحاب رسول‏خدا نیز در مجلس حاضر شوند. پس جامعه را گشودند و صحیفه آدم را قرائت کردند دیدند که در آنجا از آمدن پیامبران از آدم تا خاتم سخن مى‏گوید و خداوند براى پیغمبر خاتم که احمد است اوصافى ذکر مى‏کند. در آنجا آمده بود که خداوند به آدم پیامبران و ذریه ایشان را معرفى کرد. چون آدم همه را دید متوجه نورى شد که همه جا را گرفت و در اطراف او چهار نور دیگر بود. آدم از آنان پرسید و خداوند آنان را معرفى کرد که او احمد است و آن چهار نور دیگر وصى‏اش و دخترش و دو فرزندزاده او هستند. سپس ابوحارثه اهل مجلس را متوجه صحیفه شیث که به ادریس رسیده بود و به خط سریانى قدیم بود کرد. در آنجا سخن آدم آمده بود که دیدم در عرش الهى نوشته بود لا اله الاالله و محمد رسول‏الله و در همین صحیفه از دوازده کس که از فرزندان محمد هستند سخن به میان آمده بود و باز نگاه کردند در سخنان حضرت ابراهیم که خداوند با او از محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و صاحب الامر سخن گفته بود تا آنجا که ابراهیم ایشان را شناخت و گفت رب صل على محمد و آل محمد اصحاب رسول‏خدا که در مجلس حاضر بودند چون این نشانه‏ها را در کتاب جامعه دیدند بسیار خوشحال شدند و یقین و ایمان آنها بیشتر شد. سپس سفر دوم تورات را گشودند و در آنجا دیدند که خداوند به موسى خمسه طیبه و دوازده امام را معرفى کرده بود و بعد از آن انجیل را گشودند، آنجا که خداوند به عیسى خبر مى‏دهد از آمدن پیغمبرى بعد از همه پیغمبران که از فرزندان یعقوب است. عیسى گفت خدایا او چه نام دارد و علامت او چیست و ملک او چقدر خواهد بود و آیا براى او ذریه‏اى خواهد بود؟ خطاب رسید که یا عیسى نام او احمد است که از ذریه ابراهیم و اسماعیل است. روى او مانند قمر و جبین او منور است بر شتر سوار مى‏شود و مبعوث مى‏ گردانم او را در امت امى که از علوم بهره‏اى نداشته باشند و ملک او تا قیام قیامت خواهد بود و ولادت او در شهر پدر او اسماعیل است که شهر مکه باشد و زنان او بسیار بوده باشد و اولاد او کم و نسل او از دختر با برکت معصومه او خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار بهم رسند که شهید شوند و نسل او از ایشان بوده است پس طوبى براى آن دو پسر و دوستداران و یارى‏کنندگان ایشان خواهد بود.
سرانجام حارثه بر سید و عاقب در این مناظره فائق آمد و راه تأویلات آن دو را بست و ناچار شدند که در مقابل او دست از نزاع بکشند. نصارى بر گرد سید و عاقب جمع شدند و گفتند در نهایت رأى شما چیست؟ ایشان گفتند ما از دین خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید ما اکنون به سوى پیغمبر قریش روانه مى‏شویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز مى‏خواند.
این خلاصه ‏اى بود از گزارش سیدبن طاووس که در ترجمه علامه مجلسى بالغ بر سى و دو صفحه است. (16)

حوادث بین راه
سید و عاقب به همراه چهارده سوار از نصاراى نجران که از بزرگان ایشان بودند و هفتاد تن از بنى حارث‏بن کعب به سوى مدینه روانه شدند. و از سوى دیگر چون رسول‏خدا دید مدتى از رفتن اصحاب ایشان به سوى نجران گذشته و خبرى نیامده است خالدبن ولید را با لشکرى به جانب آنان فرستاد که در راه با هیئت نجران برخورد کردند و همه به سوى مدینه متوجه شدند. قبل از رسیدن به شهر سید و عاقب به همراهان خود گفتند که سر و روى خود نظیف و جامه‏ها را عوض کنند پس از مرکبها به زیر آمدند و جامه‏ هاى نفیس یمنى پوشیدند و خود را به مشک معطر ساختند و بر اسب‏هاى خود سوار شدند و نیزه‏ها به دست گرفتند و به ترتیبى حرکت مى‏کردند که در تمام عرب از همه خوشروتر و تنومندتر به نظر مى‏آمدند. (17) سید ابن‏ طاووس در کتاب «سعد السعود» از کتاب ابوعبدالله محمدبن العباس‏بن على‏بن مروان معروف به حجام (18) موسوم به «ما انزل من القرآن فى النبى‏صلى الله علیه وآله وسلم [و اهل بیته‏]» واقعه مباهله را نقل مى‏ کند و مى ‏فرماید که محمدبن العباس در کتاب خود حدیث مباهله را به پنجاه و یک سند مختلف نقل کرده است (19) و من یکى از آنها را نقل مى‏ کنم که جامعتر است.
منکدربن عبدالله گوید که چون سید و عاقب دو بزرگ نصاراى نجران با هفتاد سوار از بزرگان و اشراف به سوى رسول‏خدا متوجه شدند من با ایشان همراه شدم پس روزى «کرز» که خرج ایشان با او بود استرش سرنگون شد بر زمین خورد و کرز گفت هلاک شود آن که ما به نزد او مى‏رویم (مراد او حضرت رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم بود) عاقب گفت بلکه تو هلاک و سرنگون شوى. کرز گفت چرا؟ عاقب گفت براى آن که نفرین کردى احمد را که پیغمبر امى است. کرز گفت چه مى‏دانى که او پیغمبر است؟ عاقب گفت مگر نخوانده‏اى مصباح چهارم انجیل را که حق تعالى وحى نمود به سوى مسیح که بگو بنى‏اسرائیل را که چه بسیار جاهل و نادان هستید خود را در دنیا خوشبو مى‏کنید تا نزد اهل دنیا و اهل خود خوشبو باشید ولى درونهاى شما نزد من همچون مردار گندیده است. اى بنى‏اسرائیل ایمان آورید به رسول من آن پیغمبر امى که در آخرالزمان خواهد آمد صاحب روى انور و شتر احمر و جبین ازهر و صاحب خلق حسن و جامه‏هاى خشن و نزد من بهترین گذشتگان و گرامى‏ترین آیندگان است. او به سنتهاى من عمل مى‏کند و از براى خوشنودى من در سختیها صبر مى ‏نماید و به خاطر من با دست خود با مشرکان جهاد مى‏کند. پس بنى‏اسرائیل را به آمدن او بشارت بده و ایشان را امر کن که او را بزرگ شمارند و یارى نمایند.
آنگاه عیسى گفت اى مقدس و اى منزه. این بنده شایسته که دل من دوستار او شد پیش از آن که او را ببینم چه کسى است؟
حق تعالى فرمود: اى عیسى او از توست و تو از اویى. و مادر تو در بهشت همسر او خواهد بود. او فرزند کم و زنان بسیار خواهد داشت و مسکن او مکه خواهد بود که پایه خانه‏اى که ابراهیم بنا کرده است در آن محل است و نسل او از زن بابرکتى خواهد بود. دیده‏اش به خواب مى‏رود و دلش به خواب نمى‏رود، هدیه را مى‏خورد و صدقه را نمى‏خورد. گفتار او موافق کردار اوست و پنهان او مطابق آشکار اوست پس خوشا به حال او و خوشا به حال کسانى از امت او که بر سنت او بمیرند و از اهل بیت او جدا نشوند.
عیسى گفت: خداوندا نام او را براى من بیان کن.
حق تعالى فرمود یک نام او احمد است و یک نام او محمد است و او فرستاده و رسول من است به سوى جمیع مخلوقات من و از همه خلق منزلت او به من نزدیکتر است و شفاعت او نزد من از همه کس مقبول‏تر است. مردم را جز به آنچه من دوست دارم امر نمى‏کند و ایشان را جز از آنچه من ناپسند دارم نهى نمى‏کند.
چون عاقب از این سخنان فارغ شد کرز به او گفت هرگاه این مرد چنین که مى‏گویى هست پس چرا ما را براى معارضه به سوى او مى‏برى؟ عاقب گفت به سوى او مى‏رویم که سخنان او را بشنویم و اطوار و احوال او را مشاهده نماییم پس اگر همان باشد که وصفش را خوانده‏ایم با او صلح مى‏کنیم که دست از اهل دین ما بردارد به گونه‏اى که نداند ما او را شناخته ‏ایم و اگر دروغ گوید کفایت شر او بکنیم.
کرز گفت اگر مى ‏دانى که او بر حق است چرا ایمان بدو نمى ‏آورى و پیروى او نمى ‏کنى و با او صلح خواهى کرد.
عاقب گفت مگر ندیده ‏اى که این گروه نصارى با ما چه کرده ‏اند. ما را گرامى داشتند و مالدار گردانیدند و کلیساهاى رفیع براى ما بنا کردند و نام ما را پرآوازه ساختند پس چگونه نفس ما راضى مى‏شود که در دینى داخل شویم که وضیع و شریف در آن مساوى هستند. (20)

دیدار در مدینه
هیئت نصاراى نجران متشکل از چهل یا شصت یا هفتاد نفر به مدینه رسیدند (21) ولى قبل از ورود به شهر آن چنان خود را آراسته بودند که توده مسلمان فریفته ظاهر آنان شدند. (22) آنان بدین وسیله مى‏ خواستند عظمت و شکوه مسیحیت را به رخ مسلمانان بکشند و بر آنها فخر کنند.
بزرگان این هیئت را چنین نام برده ‏اند ابوحارثةبن علقمة که اسقف اعظم اهالى نجران بود و عاقب که اسم او عبدالمسیح بود و سید که اسم او ایهم بود. (23)
به نقلى در بدو ورود یهودیان مدینه با آنها به سخن نشستند و هر کدام از دو گروه دیگرى را نفى مى‏ کرد و آیه شریفه : «و قالت الیهود لیست النصارى على شى‏ء و قالت النصارى لیست الیهود على شى‏ء» (بقره/ 113) در شأن آنان نازل شد. (24)
پیامبر خدا از نماز عصر فارع شده بود که به مسجد آن حضرت وارد شدند و براى آن حضرت هدایایى نیز آورده بودند که برخى را پذیرفت و برخى را رد کرد. (25) همین زمان وقت نماز آنان فرا رسیده بود پس ناقوس نواختند (26) و رو به سوى مشرق در مسجد پیامبر عبادت خویش را به جاى آوردند و رسول‏خدا اجازه نداد کسى مزاحم آنان شود. (27) به نقلى پیغمبر سه روز آنان را به حال خود گذاشت تا رفتار او بخوبى ببینند و با نشانه‏ هایى که در کتب مقدس به آنان رسیده بود تطبیق دهند. (28) و به نقلى دیگر چون به مسجد رسول‏خدا آمدند و به آن حضرت سلام کردند. از آنان روى گردانید و سخنى نگفت. پس به سراغ عثمان و عبدالرحمن‏بن عوف که از سابق با آنها آشنا بودند رفتند و چاره‏جویى کردند و آن دو مسیحیان را به خدمت على‏علیه السلام آوردند چون مى‏دانستند که تنها على است که مى‏داند که چرا پیامبر پاسخ آنها را نمى‏دهد. على‏علیه السلام به آنها گفت این انگشترهاى طلا و این جامه‏هاى حریر را از تن بدر آورید تا رسول‏خدا شما را بپذیرد. چون توصیه على‏علیه السلام را عمل کردند و خدمت آن حضرت آمدند جواب سلام آنها را داد و فرمود قسم به آن خدایى که مرا به راستى فرستاده است در مرتبه اول که نزد من آمدید شیطان با شما همراه بود و من بدین خاطر پاسخ شما را ندادم (29) در این مرتبه مسیحیان نجران با آن حضرت به بحث و مناظره نشستند و مسائلى چند از آن حضرت پرسیدند و ظاهر این است که تنها ابوحارثه و سید و عاقب طرف سخن آن حضرت بودند. (30) از آن حضرت پرسیدند نظر شما درباره بزرگ ما حضرت مسیح چیست. پیغمبر فرمود او بنده خدا بود که او را برگزید و به‏خود مخصوص گردانید. پرسیدند آیا براى او پدرى سراغ دارى که از او به وجود آمده باشد؟ حضرت فرمود وجود او به سبب زناشویى نبوده تا پدرى داشته باشد . پرسیدند پس چگونه مى‏گویى که او بنده آفریده شده خدا بود با این که تو تاکنون بنده آفریده شده‏اى ندیده‏اى جز این که از راه زناشوئى به وجود آمده و داراى پدر مى‏باشد . اینجا بود که خداوند پاسخ آنها را داد و آیاتى از سوره آل‏عمران بر پیغمبر نازل شد که «ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون * الحق من ربک فلا تکن من الممترین * فمن حاجک… على الکاذبین» پس پیغمبر خدا آنان را به مباهله دعوت کرد و فرمود که خداوند به من خبر داد که پس از مباهله هر کسى که بر باطل است عذاب بر او نازل خواهد شد و بدین وسیله حق از باطل جدا خواهد شد. (31)
برخى منابع نوشته‏اند که قبل از هر چیز رسول‏خدا آنها را به پذیرش اسلام دعوت کرد. (32) گفتند ما پیش از تو مسلمان بودیم. آن حضرت فرمود دروغ گفتید بلکه سه چیز شما را از اسلام آوردن باز داشته است. پرستش صلیب، خوردن گوشت خوک و اعتقاد شما به این که براى خدا فرزندى است. (33) یکى از آنان گفت مسیح فرزند خداست چون پدرى ندارد دیگرى گفت او خداست چون مرده‏ها را زنده مى‏کرد و از غیب خبر مى‏داد و مریض را شفا مى‏داد و از گل پرنده‏اى مى‏آفرید. بزرگتر آنها گفت پس چرا شما او را شتم مى‏کنید و معتقدید که بنده خداست؟ حضرت فرمود او بنده خدا و کلمه خداست که بر مریم فرو فرستاد. آنان خشمگین شدند و گفتند اگر او را خدا بخوانى ما راضى مى ‏شویم و سپس گفتند اگر تو راست مى‏گویى بنده‏اى به ما نشان بده که مرده‏ها را زنده مى ‏کند و کور مادرزاد را بینا مى‏کند و انسان پیس را خوب مى‏کند و از گل پرنده‏اى آفریده و در او بدمد که به پرواز آید. آن حضرت ساکت شد آنگاه وحى الهى بر او آمد که «لقد کفر الذین قالوا ان‏الله هو المسیح ابن مریم»
و نیز آیه «ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب…» (34)
ابن اسحاق گوید که محمدبن سهل‏بن ابى‏امامه براى من حدیث کرد که چون اهل نجران آمدند و درباره عیسى با پیغمبر سخن گفتند سوره آل‏عمران از آیه اول تا آیه هشتاد در شأن آنان نازل شد. (35)
سرانجام قرار مباهله گذاشته شد و چنان که ظاهر آیه مباهله نشان مى ‏دهد و بیشتر منابع نیز تصریح دارند دعوت به مباهله از سوى پیامبر بود نه از سوى مسیحیان (36) و در برابر این پیشنهاد آنان به مشورت نشستند و نظرشان بر آن شد که تا صبح روز دیگر از آن حضرت مهلت بگیرند پس چون به نزد همراهان خود بازگشتند اسقف آنان گفت فردا به محمد صلى الله علیه وآله وسلم بنگرید اگر با فرزندان و خاندان خود آمد از مباهله با او بپرهیزید ولى اگر با اصحاب و یاران خود آمد با او به مباهله برخیزید که او بر چیزى نیست. (37)
و به نقل سیدبن طاووس گفتند ملاحظه کنید که با چه کسانى به مباهله شما خواهد آمد آیا همه اصحاب خود را خواهد آورد یا اصحاب تجمل از یاران خود را خواهد آورد و یا درویشان با خشوع را که برگزیدگان دین و گروهى اندک هستند خواهد آورد پس اگر با جمعیت بسیار یا با اهل دنیا یا با صاحبان تجمل آمد بدانید که همچون پادشاهان براى مباهات و فخرفروشى آمده و آنگاه شما پیروز خواهید بود نه او و اگر با معدود نفراتى از اهل خشوع آمد بدانید که این طریقه پیامبران و خواص آنان است پس در این صورت از اقدام بر مباهله بترسید. (38)
برخى مورخین آورده‏اند که چون با هم خلوت کردند یکى از آنها به دیگران گفت به خدا قسم که شما مى‏دانید او پیامبرى مرسل است و هیچ قومى با پیامبر خویش ملاعنه نکردند مگر آن که ریشه‏کن شدند. حال اگر از پذیرش دین او ابا دارید پس با او صلح کنید و او را به خدا بسپارید و به بلاد خود بازگردید و به نقلى نزد جماعتى از یهودیان بنى ‏قریظه و بنى ‏نظیر و بنى ‏قینقاع که باقى مانده بودند رفتند و پس از مشورت با آنان بدین نتیجه رسیدند که مصالحه کنند و از ملاعنه دست بردارند. (39)
بنابراین نقل، آنان قبل از آن که حادثه روز بیست و چهارم اتفاق بیافتد و نحوه خروج پیغمبر را ببینند مباهله با رسول‏خدا رد کردند در حالى که واقعه روز بیست و چهارم متواتر است و این نشان مى‏دهد که آنان پیشنهاد رسول‏خدا را تا قبل از ظهور حالات روحانى پیغمبر در صبح روز مباهله رد نکرده بودند و در اقدام به مباهله یا عدم اقدام بدین کار به انتظار نشسته بودند که رسول‏خدا فردا با چه کسانى و چگونه به صحنه مباهله مى‏آید.
در تفسیر قمى به سندى که علامه مجلسى آن را حسن شمرده، آمده است که در برابر پیشنهاد پیغمبر گفتند با ما از در انصاف آمدى و قرار بر مباهله گذاشتند و چون به جاى خود بازگشتند سید و عاقب و اهتم گفتند اگر قوم خود را براى مباهله بیاورد با او مباهله مى‏کنیم زیرا او پیغمبر نخواهد بود و اگر خصوص اهل بیت خویش را براى مباهله با ما حاضر کند پس با او مباهله نخواهیم کرد زیرا او انسان صادقى است که حاضر مى‏شود اهل بیت خود را در معرض خطر قرار دهد. (40)

…………………………………………………………………………………………………………….
منبع:کتاب مباهله


[ یکشنبه 90/8/29 ] [ 7:0 عصر ] [ کربلایی جواد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب


بازدید امروز: 2547
بازدید دیروز: 1152
کل بازدیدها: 19899152

طلایه دار