صدام، جارو برقیه
صبح روز عملیات والفجر10در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، ر
وحیه مناسبی در چهره بچهها دیده نمیشد از طرفی حدود100اسیر عراقی
را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه
انبساط خاطری در بچهها پیدا شود و روحیههای گرفته آنها از آن حالت
خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و
بیچارهها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن میکردند. مشتم
را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب می دادند.
فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم
شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی»
اسیران عراقی شعارم را جواب میدادند بچههای خط همه از خنده روده بر
شده بودندو قربانی هم دستش را تکان میداد که یعنی شعار ندهید!
او میگفت: قربانی من هستم «انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه
شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان
میدادند و میگفتند:«لا موت لا موت» یعنی ما اشتباه کردیم.
محاسن بغل دستی
ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می
خواندیم. حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما
توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت “یا ذوالجلال و
الاکرام “رسیدید، که در ادامه آن جمله “حرّم شیبتی علی النار ” می
آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر
را به چپ و راست تکان دهید.
هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یک بچه های تخس بسیجی از
انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار
کند؟
برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل
دستی اش را بگیرد .چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا
بعد!
*به نقل از غلامرضا دعایی