بی سروسامان |
دید با اینکه زمین خوردم مرا حرمت نداشت دخترت بابا برای گریه هم مهلت نداشت هرچه گفتم من یتیمم باز مویم را کشید نانجیب انگار ترس از گیسوی عصمت نداشت هرچه گفتم رقة الجلدی به من رحمی نکرد پوست از برگ گل نازک ترم طاقت نداشت استخوانم نازکم را بس که زیر پا گرفت زانوی افتان و خیزانم دگر قدرت نداشت صورت مجروح من آماده ی سیلی نبود لیک آن جلاد جز محکم زدن نیت نداشت خوب شد بر صورتم گل کاشت دستان عدو ورنه این صورت نشان از مادر عصمت نداشت.
[ چهارشنبه 91/9/29 ] [ 7:20 عصر ] [ کربلایی جواد ]
[ نظر ]
|
درباره وبلاگ ![]()
موضوعات وب
آخرین مطالب
لینک های مفید
لینک دوستان
آرشیو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب بازدید امروز: 228 بازدید دیروز: 139 کل بازدیدها: 19970117 |